چون تعداد حروف حی کامل گردید، علی محمد باب هر یک از آنان را برای اعلان امر وابلاغ بشارت ظهور روانه شهر و دیاری کرد. ملّا حسین بشرویه ای که خیال می کرد همراه علی محمد برای حجّ بیت الله تشریف ببرند، لکن علی محمد باب وقتی که می خواستند از شیراز عزیمت کنند ملّا حسین را احضار کرده به او گفت: شما باید دامن همّت بر کمر زنید و به تبلیغ امراللّه قیام کنید، خدا شما را محافظت خواهد کرد و قرین نصرت و موفّقیت خواهد ساخت. آنگاه ملّا علی بسطامی را احضار کرده به او فرمودند: شما باید برای اجرای امر فوراً به جانب نجف و کربلا عزیمت نمائید و شیخ محمد حسن صاحب جواهر را برای امر عظیم دعوت نمائید.


    پس از رفتن ملّا علی سایر حروف حی را احضار کرده هر یک را به طرفی مأموریّت داد و در حین وداع وخدا حافظی به آنها فرمود: " ای یاران عزیز من شما در این ایّام حامل پیام الهی هستید. خدا شما را برای مخزن اسرار خویش انتخاب فرموده تا امر الهی را ابلاغ نمائید. شما حروف اوّلیّه ای هستید که از "نقطه اولی" منشعب شده اید! شما چشمه‌ های آب حیاتید که از منبع ظهور الهی جاری گشتید از خدا بخواهید که شما را حفظ نماید تا آمال دنیوی و شئون جهان، طهارت و انقطاع شما را تیره و آلوده نکند و حلاوت شما را به مرارت تبدیل ننماید. من شما را برای روز خدا که می آید تربیت و آماده ساخته‌ام و می خواهم که اعمال شما در مقعد صدق عند ملیک مقتدر قبول افتد. بنابراین بنام خداوند قیام کنید، به خدا توکّل نمائید و به او توجّه کنید و یقین داشته باشید که بالاخره پیروزی با شما خواهد بود.


    پس از اینکه باب بواسطه این بیانات روح تازه ای در اصحاب خویش دمید و مهمترین وظیفه آنان را به آنها گوشزد فرمودند هر یک را مأمور اقلیمی مخصوص و محلّی بخصوص نمودند تا به تبلیغ امر اللّه پردازند. به آنها دستور دادند که در هیچ جا و نزد هیچکس اسم و رسم هیکل مبارک را اظهار نکنند و معرّفی ننمایند و در حین تبلیغ فقط بگویند که ‌باب موعود ظاهر شده دلیلش قاطع است و برهانش متین و کامل. هر که به او مؤمن شود به جمیع انبیاء و رسل مؤمن است و هر که او را انکار نماید به انکار جمیع پرداخته است.


    (چرا علی محمد شیرازی به پیروانش گفت: اسم مرا نزد کسی نبرید؟ جوابش این است که مردم منطقه فارس کاملاً او را می شناختند که وی همان جوانی است که چند سال در بوشهر کار می کرد و در آن هوای گرم وسط روز ساعتها پشت بام مغازه می رفت و با خورشید حرف می زد؛ در اثر این کار، تعادل روحی و روانی او مختل شده از این جهت مردم او را آدم روان پریشی می دانستند که تعادل روحی خود را از دست داده و می گفتند این فرد دیوانه است و به حرف های او اعتباری نیست. لذا به پیروانش گفت: اسم مرا نزد هیچکس نبرید).


    آنگاه با همه خداحافظی کرد و اجازه سفر داد به جز ملّاحسین اوّل من آمن و جناب قدّوس آخر من آمن از حروف حی، بقیّه که چهارده نفر بودند، در هنگام طلوع فجر به طرف محل مأموریّت خود حرکت کردند. وقتی ملاحسین می خواست مرخّص شود، حضرت باب او را مخاطب ساخته فرمودند: از اینکه در سفر حجاز و حجّ بیت با من همراه نیستی محزون مباش. عنقریب تو را به شهری می فرستم که حجاز و شیراز در شرافت با او برابری نتوانند. زیرا رمز عظیم و سرّ مقدّسی در آن نقطه موجود است. اینک باید از اینجا به اصفهان و از آنجا به کاشان و تهران و خراسان عزیمت کنی. از خراسان هم به طرف عراق مسافرت کن. در عراق منتظر فرمان پروردگار خود باش تا بهر کجا که اراده فرماید تو را بفرستد. من هم با قدّوس به قصد حجّ بیت عزیمت می کنم. غلام حبشی خود را نیز همراه می برم. عنقریب قافله حجاز از شیراز حرکت می کند من هم با آنها می روم تا آنچه را بدان مأمورم انجام دهم. انشاءاللّه از آنجا به عراق و کوفه سفر می کنم؛ شاید تو را در آنجا ملاقات نمایم.


    اگر هم امر الهی بر خلاف آنچه گفتم صادر شود، تو را مطّلع خواهم ساخت تا تو در شیراز به حضور مشرّف شوی مطمئنّ باش که جنود ملکوت تو را نصرت می نمایند. هر که ترا دوست دارد خدا را دوست داشته و هر کس تو را دشمن بدارد، دشمن خدا است هر که تو را انکار کند، خدا را انکار نموده و هر کس به تو محبّت داشته باشد به خدا محبّت دارد".


تلخیص تاریخ نبیل زرندی صفحه 76 سطر 10

     
http://s8.picofile.com/file/8338441726/%D8%AA%D9%84%D8%AE%DB%8C%D8%B5_%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE_%D9%86%D8%A8%DB%8C%D9%84_%D8%B5_76.jpg

خانه پدری علی محمد باب در شیراز

       
http://s8.picofile.com/file/8338441750/%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87_%D8%A8%D8%A7%D8%A8_%D8%AF%D8%B1_%D8%B4%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D8%B2.jpg

منابع:

کتاب تلخیص تاریخ نبیل زرندی، اشراق خاوری ۶۸ تا ۷۸

کتاب حضرت نقطه اولی، محمد علی فیضی ۱۳۰ تا ۱۳۲


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها