مستشکل | مجله ای با محوریت علوم و مسائل حوزوی



حال و آینده‌ مرجعیت شیعه

قسمت سوم(قسمت آخر)

آینده مرجعیت قم

حوزه قم در نیم قرن گذشته به تکثر مراجع عادت کرده است. در واقع در تاریخ ۹۵ ساله حوزه نوین قم فروردین ۱۳۰۱ به دست آیت‌الله‌العظمی حائری یزدی تشکیل شد.

حال و آینده  مرجعیت شیعه

 

حوزه قم در نیم قرن گذشته به تکثر مراجع عادت کرده است. در واقع در تاریخ ۹۵ ساله حوزه نوین قم که فروردین ۱۳۰۱ به دست آیت‌الله‌العظمی حائری یزدی تشکیل شد، تنها در دوره ۱۵ ساله مرجعیت شیخ مؤسس و دوره ۱۶ ساله مرجعیت آیت‌الله‌العظمی بروجردی شاهد مرجعیت غیر متکثر و فراگیر بوده‌ایم که در هر دو دوره، علمای شاخص شهر به احترام این دو مرجع، از این منصب کنار کشیدند. بنابر این به احتمال زیاد در دهه‌های آتی نیز این تکثر و تعدد ادامه خواهد داشت.

اکنون مرجعیت در قم عمدتاً در اختیار آیات عظام وحید خراسانی، مکارم شیرازی، صافی گلپایگانی و شبیری زنجانی است. در این میان درس آقایان وحید خراسانی و مکارم شیرازی شلوغ‌ترین درس‌های مرجعیتی حوزه است.

در رده بعدی علمای قم، حضرات آیات سید علی محقق داماد، شیخ علی کریمی جهرمی، سید محمدجواد علوی بروجردی، سید علی‌اصغر میلانی، سید احمد مددی، محمدتقی شهیدی زنجانی، شیخ صادق لاریجانی، شیخ مهدی شب‌زنده‌دار، شیخ مهدی گنجعلی(گنجی)، سید منیر خباز، شیخ ابوالقاسم علیدوست و علی‌اکبر سیفی مازندرانی قرار دارند که احتمال می‌رود به‌عنوان مراجع دهه‌های آینده مطرح شوند.

آیت‌الله سید علی محقق داماد

نوه دختری مؤسس حوزه علمیه قم و پسر ارشد مرحوم آیت‌الله‌العظمی سید محمد داماد که اکنون در ۷۵ سالگی جزو علمای برجسته قم شمرده می‌شود و به تازگی پس از درگذشت آیت‌الله‌العظمی اردبیلی به عنوان جانشین وی به ریاست هیأت امنای دانشگاه مفید برگزیده شد. آقایان رئیسی (تولیت آستان قدس رضوی)، سید حسن خمینی و شیخ نجم‌الدین طبسی (عضو جامعه مدرسین) از جمله شاگردان وی هستند.

آیت‌الله شیخ علی کریمی جهرمی

مجتهد ۷۶ ساله‌ای که داماد آیت‌الله‌العظمی شیخ لطف‌الله صافی گلپایگانی و از مهم‌ترین فقهای قریب‌المرجعیت قم است. وی شاگرد برجسته مرحوم آیت‌الله‌العظمی گلپایگانی بوده و ۲۶ سال در جلسات درس وی شرکت کرده است.

تألیف ده‌ها اثر قرآنی و اعتقادی و انتخاب به عنوان استاد نمونه حوزه‌های علمیه در سال ۸۶ نشان‌دهنده فعال بودن وی در عرصه تدریس و تحقیق دینی است.

آیت‌الله سید محمدجواد علوی بروجردی

نوه دختری آیت‌الله‌العظمی بروجردی و مجتهد ۶۶ ساله‌ای که اکنون شاخص‌ترین چهره بیت بروجردی و تولیت مسجد اعظم قم است. آیت‌الله علوی بروجردی شاگرد آیات عظام وحید خراسانی، مرحوم سید محمد و جوادی آملی بوده و فعالیت رسانه‌ای‌اش در سال‌های اخیر افزایش یافته است. گفته می‌شود وی به احترام استادش آیت‌الله‌العظمی وحید خراسانی از اعلام مرجعیت خودداری کرده است.

آیت‌الله سید علی‌اصغر میلانی

نوه پسری مرحوم آیت‌الله‌العظمی سید هادی میلانی اکنون در ۶۹ سالگی از علمای برجسته حوزه قم و دانش‌آموخته حوزه‌های نجف، کربلا، مشهد و قم است. مهم‌ترین استادانش آیات عظام مرحوم گلپایگانی، مرحوم سید محمد و وحید خراسانی بوده‌اند.

وی همچون جدش دغدغه اصل شیعی امامت را داشته و مؤسسه‌ای تخصصی در قم با نام بنیاد فرهنگی امامت» بنیان گذاشته و فصلنامه تخصصی امامت‌پژوهی» از آثار این مؤسسه است. 

حال و آینده  مرجعیت شیعه

 

آیت‌الله سید احمد مددی ال

نواده دختری مرحوم آیت‌الله‌العظمی سید ابوالحسن اصفهانی، پسر عمه آیت‌الله سید محمود هاشمی شاهرودی و پسر خاله آیت‌الله سید محمد بجنوردی اکنون در ۶۶ سالگی به ‌عنوان یکی از علمای طیف نجفی در قم شناخته می‌شود. وی در نجف نزد آیات عظام خویی، بجنوردی و سیستانی درس خوانده و در قم نیز شاگرد آیت‌الله شیخ مرتضی حائری یزدی بوده است.

اشراف آقای مددی به علوم مختلف دینی زبانزد است و کتاب نگاهی به دریا» به تازگی از سوی مؤسسه کتاب‌شناسی شیعه درباره آرا و آثار آیت‌الله مددی منتشر شده است.

آیت‌الله شیخ صادق لاریجانی

در میان سران دستگاه قضایی جمهوری اسلامی، به جز دکتر بهشتی که ترور شد، مرجعیت با اقبال سه قاضی‌القضات دیگر همراه نبود. آیت‌الله یزدی که اساساً اعلام مرجعیت نکرد و به ریاست عالیه بر حوزه‌های کشور (به‌عنوان رئیس جامعه مدرسین حوزه علمیه قم) و بازگشت به شورای نگهبان بسنده نمود. آیات عظام مرحوم اردبیلی و هاشمی شاهرودی نیز اگر چه پس از بازگشت به قم اعلام مرجعیت کرده و رساله عملیه خود را منتشر کردند، اما به اندازه مراجع مطرح دیگر و نسبت به مرتبت برجسته علمی‌شان مقلدان چندانی نیافتند.

با این پیشینه، آیت‌الله صادق لاریجانی که تابستان سال ۹۸ باید از منصب ریاست دستگاه قضایی خداحافظی کند، مسیر دشواری در قم پیش‌رو دارد. ساخت بنای تازه و بزرگ مدرسه علمیه ولی‌عصر(ع) که وابسته به پدرش مرحوم آیت‌الله‌العظمی میرزا هاشم آملی بوده، نشان می‌دهد که شیخ صادق لاریجانی برنامه جدی برای دوره بازگشت به قم دارد. وی که علاوه بر حضور برادرانش در ساختار عالی قدرت ی، از مزیت دامادی آیت‌الله‌العظمی وحید خراسانی نیز برخوردار است، پیش از آن‌که به ریاست دستگاه قضایی برسد، یکی از صاحب‌نظران جوان، مطرح و خوشفکر اصول فقه و فلسفه دین بوده است.

واپسین درخشش علمی او در قم ۱۵ اسفند ۸۷ رقم خورد و مناظره‌ای داغ میان او و چند استاد دیگر شکل گرفت که با استقبال صدها طلبه مواجه شد. در این مناظره، وی نظریه اجتهاد متوسط» را مطرح کرد؛ بر اساس این نظریه، افرادی که هنوز به درجه اجتهاد مطلق نرسیده‌اند و در عین حال از برخی تخصص‌های لازم دینی برخوردارند، می‌توانند در مواردی که با برخی از مبادی نظری یک فتوا مخالفند به آن فتوا عمل نکنند. به گفته آقای لاریجانی: اجتهاد متوسط، نظر مهجوری است و قائلین کمی‌ دارد. علمای ما فتوای قاطعی درباره آن نداده‌اند و فضلای قریب‌الاجتهاد حوزه نیز به آن عمل نکرده‌اند». وی به این نکته هم تصریح کرد که مدعی طرح یک نظریه نو نیست و تنها استدلال‌های جدیدی مطرح کرده است. همچنین گفت که توانسته بین این نظریه و مباحث اصولی به ظاهر غیرمرتبطی چون اجتهاد متجزی و اجتهاد انسدادی پیوند برقرار کند. او این هشدار را هم داد که روشنفکران نمی‌توانند از این نظریه سوءاستفاده کنند؛ چون وی اصل تقلید را قبول دارد. 

با این پیشینه، رئیس ۵۶ ساله دستگاه قضایی از جدی‌ترین فقهای مطرح برای تصدی مرجعیت در دهه‌های آتی است.

آیت‌الله شیخ محمدتقی شهیدی زنجانی

استاد ۵۶ ساله حوزه قم که مورد عنایت ویژه آیات عظام مرحوم میرزا جواد تبریزی، شبیری زنجانی و سیستانی بوده و از حلقه شاگردان خاص مرحوم آیت‌الله‌العظمی تبریزی و نیز از اعضای هیأت استفتای آیت‌الله‌العظمی سیستانی به شمار می‌رفته است. وی نیز شاگردان بسیاری دارد و اشراف وی به مبانی فقهای برجسته معاصر سبب شده که جایگاه مهمی در میان فقها و محققان حوزه‌های نجف و قم کسب کند. وی را می‌توان شارح و مفسر معتبر مبانی دو مدرسه نجف و قم دانست.

آیت‌الله سید منیر خباز

آیت‌الله سید منیر بن السید عدنان الخباز؛ مجتهد ۵۳ ساله عربستانی متولد قطیف است که جزو شاگردان برجسته سه مرجع تقلید معاصر شیعه، یعنی حضرات آیات عظام مرحوم میرزا جواد تبریزی، وحید خراسانی و سید علی سیستانی شمرده می‌شود. وی در سن ۳۰ سالگی تقریرات درس خارج اصول فقه آیت‌الله‌العظمی سیستانی را با عنوان الرافد فی علم الأصول» نوشته که جزو مهم‌ترین آثار علمی دوره معاصر حوزه نجف است. همچنین وی جزو حواریون مرحوم میرزا جواد تبریزی و از اعضای هیئت استفتای وی بوده است.

اهمیت ویژه آقای خباز در تعلق وی به جامعه شیعیان عربستان سعودی است و مرجعیت وی در دوره سرکوب شیعیان این کشور، سرمایه بزرگی برای اقلیت شیعه این کشور محسوب خواهد شد. وی همچنین با مراکز مهم علمی غرب نیز ارتباط دارد و به تازگی در سفری به آمریکا با استادان دانشگاه جرج واشنگتن و برخی متفکرین مسیحی و یهودی این کشور گفت‌وگوی علمی انجام داد.

آیت‌الله شیخ مهدی گنجعلی (گنجی)

آقای گنجی ۶۲ ساله است و همانند آقای شهیدی، در حلقه شاگردان خاص مرحوم آیت‌الله‌العظمی تبریزی بوده و در درس آیات عظام مرحوم سید محمد و مرحوم شیخ کاظم تبریزی هم شرکت کرده است. طلاب زیادی در جلسات درس وی در مسجد سلماسی قم شرکت می‌کنند.

آیت‌الله شیخ مهدی شب‌زنده‌دار جهرمی

عضو ۶۳ ساله و متنفذ فقهای شورای نگهبان که چند سالی است درس خارج وی در مهم‌ترین مکان درسی قم، یعنی مسجد اعظم و در کنار دروس مراجع بزرگ برگزار می‌شود. آقای شب‌زنده‌دار در محضر آیات عظام مرحوم مرتضی حائری یزدی، وحید خراسانی و شبیری زنجانی درس خوانده و سابقه عضویت در جامعه مدرسین و شورای عالی حوزه علمیه قم را نیز در کارنامه خود دارد.

وی با استناد به مقبوله عمر بن حنظله، ولایت فقیه را همانند انتخاب ائمه(ع) به جانشینی پیامبر(ص)، انتخابی نمی‌داند و می‌گوید: در زمان ما اگر مقام معظم رهبری حکمی فرمودند، کسی ‌نمی‌تواند بگوید من آن را قبول ندارم؛ چرا که بنا به فحوای این روایات، حکم خدا را کوچک شمرده است. دقت کنید ما نمی‌گوییم فقیه معصوم است… فقیه حتی ممکن است اشتباه بکند؛ اما مسأله این است که حکم خدا رعایت شود و مورد استخفاف قرار نگیرد». وی همچنین در درس خود درباره حمایت از رهبری چنین گفته است: آیت‌الله‌العظمی وحید خراسانی که ما بیست و چند سال خدمت ایشان مشرف می‌‌شدیم و تلمذ کردیم، چند بار در جلسات مختلف فرمودند کارهای آقای ‌ای بر ‌اساس موازین است».

آیت‌الله شیخ ابوالقاسم علیدوست

مجتهد ۵۵ ساله فعال و عضو جوان جامعه مدرسین حوزه علمیه قم که در اکثر نشست‌های رسمی نظام به عنوان متخصص فقهی ارشد حضور دارد، عمدتاً شاگرد آیت‌الله‌العظمی وحید خراسانی بوده و  از ۳۵ سالگی تدریس خارج فقه و اصول را آغاز کرده است. فقه و عقل»، فقه و عرف» و فقه و مصلحت» سه کتاب مشهور اوست.

آیت‌الله شیخ علی‌اکبر سیفی مازندرانی

استاد ۶۰ ساله حوزه قم که متولد فریدون‌کنار است و موضع‌گیری‌های ی و فعالیت‌های رسانه‌ای‌اش طی چند سال اخیر افزایش صعودی داشته است. دو سال پیش، پس از آن‌که فرزند ۳۴ ساله‌ آقای سیفی در جریان یک سفر تبلیغی به کردستان در یک تصادف رانندگی جان باخت و رهبری طی پیام تسلیتی وی را فقیه مجاهد» خطاب کرد، نام این استاد بر سر زبان‌ها افتاد. از آن پس، سایت رسمی آقای سیفی، پیوسته با عنوان فقیه مجاهد» از وی یاد می‌کند.

آقای سیفی دارای تألیفات متعددی در علوم دینی و حوزوی است و چندی پیش مرکزی با عنوان معهد الاجتهاد الفعّال» برای تربیت طلاب در قالب طرحی موسوم به طرح تحصیل اجتهاد» راه‌اندازی کرد. وی نام یکی از آثار مهم فقهی خود را نیز مبانی الفقه الفعّال» گذاشته است. دلیل تحریرالوسیله» نیز یکی دیگر از آثار فقهی برجسته اوست که مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی منتشر کرده است.

آیت‌الله شیخ محمدجواد فاضل لنکرانی

اجتهاد شیخ جواد فاضل لنکرانی در وصیت‌نامه پدرش مرحوم آیت‌الله‌العظمی فاضل لنکرانی به تایید صریح رسیده و آن مرجع فقید، اجتهاد آقازاده را در سن ۳۵ سالگی‌اش نیز تأیید کرده بود. آقای فاضل اکنون در ۵۴ سالگی علاوه بر ریاست مرکز فقهی ائمه اطهار(ع)، در جامعه مدرسین نیز از ابتدای مرجعیت پدرش (سال ۱۳۷۴) عضویت دارد. وی علاوه بر شرکت ۱۵ ساله در درس خارج پدر، هفت سال نیز در درس آیت‌الله‌العظمی وحید خراسانی شرکت کرده و تألیفات متعددی در کارنامه خود دارد.

آقای فاضل لنکرانی دفاتر مرجعیتی پدرش را طی ده سال گذشته تعطیل نکرد و خود به‌عنوان جانشین پدر به پاسخگویی به پرسش‌های شرعی مقلدین مشغول بوده است.

 

علی اشرف فتحی

منبع: تقریرات

***


حال و آینده‌ مرجعیت شیعه

قسمت دوم

آینده مرجعیت نجف

آقای سیستانی دست‌کم در ۱۵ سال اخیر به عنوان نماد مرجعیت جهانی شیعه مطرح بوده است. وی اگرچه بیش از دو دهه است که جلسات درس عمومی تشکیل نمی‌دهد، اما این مانع از نفوذ روزافزون علمی و مرجعیتی وی نشده است. 
 
حال و آینده مرجعیت شیعه

 

 

آقای سیستانی دست‌کم در ۱۵ سال اخیر به عنوان نماد مرجعیت جهانی شیعه مطرح بوده است. وی اگرچه بیش از دو دهه است که جلسات درس عمومی تشکیل نمی‌دهد، اما این مانع از نفوذ روزافزون علمی و مرجعیتی وی نشده است. اگرچه آمار علمی قابل قبولی از میزان مقلدان مراجع وجود ندارد، اما آقای سیستانی به‌یقین یکی از دو مرجع پرمقلد کنونی شیعه است که دامنه نفوذ وی به کشورهای مختلف می‌رسد.

مرجعیت ۲۴ساله وی که همراه با زعامت حوزه نجف بوده است، علاوه بر احیای تدریجی این حوزه و کنترل بحران‌های عراق در عصر پس از صدام، منجر به گسترش نفوذ شیعه در کشورهای مختلف شده است. همین نفوذ کاریزماتیک و قدرتمند، کار را برای جانشین یا جانشینان آقای سیستانی دشوار کرده است.

اما کار برای قمی‌ها آسان‌تر است. قم تجربه متفاوتی نسبت به نجف سپری کرده و از مرجعیت عامه و متمرکز برخوردار نبوده است. در نجف همه مراجع سعی کرده‌اند زعامت شیعه را به‌عهده آقای سیستانی بگذارند. چندی پیش فرزند آیت‌الله‌العظمی فیاض از مراجع اربعه نجف در گفت‌وگویی با سایت شفقنا گفته بود: در حال حاضر آیت‌الله سیستانی مرجع همه شیعیان و نماد شیعیان هستند. لذا حاج‌آقا همه‌جا بیان می‌کنند که باید ایشان را تقویت کرد و اگر خدای ناکرده به ایشان صدمه‌ای وارد شود، مرجعیت شیعه ضرر خواهد کرد».

دیگر مراجع کنونی نجف؛ آیات عظام شیخ اسحق فیاض (۸۶ ساله)، سید محمد سعید حکیم (۸۲ ساله) و شیخ بشیر نجفی (۷۵ ساله) هستند.

در میان علمای حوزه نجف، حضرات آیات شیخ محمدباقر ایروانی، سید محمدرضا سیستانی، شیخ حسن جواهری، شیخ هادی آل‌راضی، سید حسین حکیم و شیخ محمد سند به‌عنوان علمای قریب‌المرجعیت محسوب می‌شوند که برای دهه آینده در مظان مرجعیت قرار دارند.

 

آیت‌الله شیخ محمدباقر ایروانی

در بین استادان حوزه نجف که اکنون در شمار مراجع این حوزه دیرپا نیستند، نام آیت‌الله ایروانی درخشش ویژه‌ای دارد؛ تسلط بر مبانی فقهای معاصر نجف، شاگردی درس آیات عظام خویی، شهید صدر و سیستانی، کثرت شاگردان، تعلق به یکی از خاندان‌های مشهور حوزوی (نسل فاضل ایروانی) و تدریس طولانی در حوزه‌های نجف و قم از این مجتهد ۶۸ ساله، استادی متبحر و متنفذ ساخته است. برخی شاگردان وی مانند آیت‌الله شیخ محمد قائینی هم‌اکنون از استادان مطرح دوره خارج حوزه‌اند.

آقای ایروانی که مدتی به دلیل فشار حکومت بعثی عراق مجبور به اقامت در ایران شده بود، پس از سال‌ها تدریس در ایران، اکنون چند سالی که است که به نجف بازگشته و درس وی در مدرسه غرویه حرم مطهر امام علی(ع) از شلوغ‌ترین دروس نجف است و صدها طلبه در این درس شرکت می‌کنند.

تأکید بر محوری‌بودن قرآن در استنباطات فقهی، اشراف بر مبانی علمی شهید صدر و آیت‌الله‌العظمی سیستانی، اعتنای کم به شهرت فتوایی (که از ویژگی‌های روش استدلالی آیت‌الله‌العظمی خویی نیز بوده است)، تلاش برای تقویت حوزه نجف و اعتقاد به استقلال مالی حوزه از دولت‌ها از ویژگی‌های مهم شیخ ایروانی است.‏

به باور آیت‌الله ایروانی فقدان مرجعیت و حوزه منجر به نابودی مذهب تشیع می‌شود و این مسأله‌ای است که در روزگار ما به روشنی قابل رؤیت است و تازه برخی علمای مذهب مقابل به این رسیده‌اند که چرا آن‌ها مرجعیت و نظام اسلامی همانند ما ندارند». در مجموع می‌توان گفت که شیخ ایروانی نزدیک‌ترین فقیه مطرح نجف به سید سیستانی است و همانند استادش رویه‌ای بینابینی در مسائل مختلف دارد.

حال و آینده مرجعیت شیعه

 

آیت‌الله شیخ هادی آل‌راضی

دیگر مجتهد قریب‌المرجعیت نجف نیز همچون آقایان ایروانی و جواهری، ۶۸ ساله و شاگرد آیات عظام خویی و شهید صدر بوده است. همچنین وی نیز سال‌ها در قم به تدریس و تحقیق مشغول بوده و سپس به نجف بازگشته است.

تعلق آقای آل‌راضی به یک خاندان اصیل عراقی می‌تواند نقطه قوتی برای وی در معادلات ی و اجتماعی آینده عراق باشد. مؤلفه ملیتی و قومیتی همواره از مؤلفه‌های مهم در میزان نفوذ مراجع بوده است. جدال مشهور بین طلاب و ون فارس و ترک در حوزه قم که در اواخر سلطنت رضاشاه و اوایل سلطنت محمدرضا شاه رخ داد، حضور پررنگی در تاریخ شفاهی حوزه علمیه قم دارد. در عراق نیز مرجعیت بین فقهای ایرانی و عراقی گردش داشته و اکنون نیز با وجود آنکه از چهار مرجع اصلی نجف، یکی عرب (آیت‌الله سید سعید حکیم)، یکی افغان (آیت‌الله فیاض) و یکی پاکستانی هندی‌تبار (آیت‌الله بشیر نجفی) است، اما غلبه تقریباً کامل با یک مرجع ایرانی(آیت‌الله سیستانی) بوده است. همان‌گونه که پیش‌تر نیز یک مرجع ایرانی (آیت‌الله خویی) بر نجف زعامت می‌کرد.

از لحاظ روش استدلالی، متد آقای آل‌راضی بی‌شباهت به روش قمی‌ها نیست و این می‌تواند ناشی از حضور طولانی‌مدت وی در قم باشد.

 

آیت‌الله شیخ حسن جواهری

نسب این مجتهد ۶۸ ساله نجف با چهار واسطه به شیخ محمد حسن نجفی ـ مشهور به صاحب‌جواهر ـ می‌رسد. از این رو آقای جواهری در سن و نسب همانند آقای ایروانی است. همچنین همانند آقای ایروانی در دروس آیت‌الله خویی و شهید صدر شرکت کرده است. اما علاوه براین، شاگرد آیات عظام مرحوم میرزا جواد تبریزی و وحید خراسانی نیز بوده و در دانشکده فقه نیز مقطع کارشناسی را گذرانده است.

دو بار بازداشت در اواخر دهه هفتاد میلادی به دستور حکومت بعثی عراق و تبعید به ایران سبب شد که وی نیز سال‌ها در حوزه قم به تدریس و تحقیق بپردازد. در همین دوره بود که ارتباط رسمی وی با جمهوری اسلامی شکل گرفت و به عضویت نهادهایی همچون مجمع جهانی اهل بیت(ع) و مجمع فقه اهل بیت(ع) درآمد و با متفکرین و نهادهای مهم اهل سنت همچون مجمع فقه اسلامی جدّه ارتباط برقرار کرد.

آقای جواهری اگرچه آیت‌الله‌العظمی سیستانی را ولی فقیه» در عراق می‌داند و خواهان حمایت همه‌جانبه از اوست، اما به سبب پیشینه‌ نزدیکی با جمهوری اسلامی ایران و حضور در برخی نهادهای رسمی آن، روابط بسیار حسنه‌ای با حکومت ایران دارد. وی معتقد است که جدش صاحب جواهر نیز همچون امام خمینی و برخلاف فقهای کنونی نجف به ولایت مطلقه فقیه اعتقاد داشته است. ‏

آقای جواهری یک دهه است که به زادگاهش نجف بازگشته و موضوعاتی را که تحت تأثیر فضای نوین قم بررسی کرده بود، در حوزه نجف مطرح می‌کند. 

 

آیت‌الله سید محمدرضا سیستانی

پسر ارشد آیت‌الله‌العظمی سیستانی که ۵۵ ساله و متولد نجف اشرف است، علاوه بر شرکت در جلسات درس پدر، شاگرد آیات‌الله‌العظمی خویی و آیت‌الله سیدعلی بهشتی هم بوده است. از او تاکنون چند کتاب فقهی و رجالی منتشر شده و رویکرد علمی او همانند رویکرد پدرش همراه با توجه جدی به مباحث حدیثی و رجالی است؛ رویکردی که محصول گرایش سیستانی پدر به مکتب علمی آیت‌الله‌العظمی بروجردی است.

سید محمدرضا و برادر کوچکش سید محمدباقر از استادان نامی حوزه نجف هستند و اداره دفتر آیت‌الله‌العظمی سیستانی نیز بر عهده سید محمدرضاست. او بر خلاف دیگر استادان مشهور نجف که در این گزارش مورد بررسی قرار گرفته‌اند، در حوزه قم تحصیل نکرده و کاملاً متعلق به حوزه نجف است.

تابستان امسال آیت‌الله‌العظمی شبیری زنجانی در گعده علمی خود در مشهد مقدس ضمن تمجید از کتاب بحوث فی شرح مناسک الحج» که تقریرات درس آقای سید محمدرضا سیستانی است، به نقد و بررسی آن پرداخت.

درس آیت‌الله‌زاده سیستانی به‌عنوان جلسه درس طلاب جوان نخبه نجف مطرح است و به طور خصوصی برگزار می‌شود.

 

آیت‌الله سید حسین حکیم

خاندان حکیم طی قرن اخیر از مهم‌ترین بیوت حوزوی نجف و شیعه بوده‌اند که اگرچه تبار ایرانی دارند، ولی به واسطه چندین قرن اقامت در عراق، به عنوان خاندانی عراقی شناخته می‌شوند. با وجود شهادت بیش از شصت عضو این خاندان به دست رژیم صدام حسین، علما و ون وابسته به این بیت همواره نقش کلیدی در عرصه مذهبی و ی عراق داشته‌اند و این تعداد بی‌سابقه از شهدا و زندانیان ی و عقیدتی، سرمایه اجتماعی مهمی برای این بیت محسوب می‌شود.

هم‌اکنون یکی از مراجع اربعه عراق (آیت‌الله‌العظمی سید سعید حکیم؛ نوه دختری مرحوم آیت‌الله‌العظمی سید محسن حکیم) از این خاندان است و آیت‌الله سید حسین حکیم؛ فرزند شهید سید علاءالدین حکیم نیز از استادان شاخص حوزه نجف و از چهره‌های مطرح برای نسل بعد حوزه نجف است.

سید حسین حکیم مدتی همراه پدر و پسرعمه‌اش آیت‌الله سید سعید حکیم زندانی بوده و در زندان نیز از پسرعمه‌اش استفاده علمی می‌کرده است. وی بعدها مجبور به مهاجرت به قم شد و در دروس آیات عظام مرحوم تبریزی و وحید خراسانی شرکت کرد.

 

ادامه دارد

علی اشرف فتحی

منبع تقریرات

***


حال و آینده‌ مرجعیت شیعه

قسمت اول

اشاره: این گمانه‌زنی و شناسایی به معنای آن نیست که این مجتهدین برنامه خاصی برای مرجعیت دارند.

حال و آینده‌ مرجعیت شیعه

 

 

اشاره: این گمانه‌زنی و شناسایی به معنای آن نیست که این مجتهدین برنامه خاصی برای مرجعیت دارند. عمده دلیل شناسایی و گمانه‌زنی مجتهدین قریب‌المرجعیت، ضرورت بلاتکلیف نماندن مقلدین، آسیب نرسیدن به امور دینی شیعیان و امور جاری حوزه‌های علمیه در اثر خلأ حضور مراجع است.

 

الگوی تحلیل

در شماره نخست تقریرات، گفت‌وگویی با خانم دکتر سابرینا مروین؛ جامعه‌شناسی فرانسوی داشتیم که وی درباره مرجعیت شیعه گفته بود: عموماً مورخان غربی مرجعیت را نهادی مدرن در نظر می‌گیرند. اگر بتوانیم زنجیره‌ انتقال دانش را از شیخ طوسی تا آیت‌الله سیستانی ترسیم کنیم، بنابر این باید بگوییم که مرجعیت (به عنوان یک واژه جدید و مدرن) تغییر کرده است. بنا بر تعریف میشل‌ فوکو ـ فیلسوف فرانسوی ـ از مرجعیت، وی آن را در فرانسوی به مثابه یک نهاد» و در انگلیسی به عنوان یک وسیله» یا ابزار» تعریف می‌کند».

اشاره خانم مروین به کتاب ایران؛ روح یک جهان بی‌روح» بود که حاصل مشاهدات میشل فوکو از انقلاب ایران است. وی در این کتاب، مرجعیت را یکی از ویژگی‌های خاص شیعه دانسته و آورده است: اسلام شیعی در واقع خصوصیاتی دارد که می‌تواند به خواستِ حکومت اسلامی رنگ ویژه‌ای بدهد: نبودِ سلسله مراتب در میان ت، استقلال ان از یکدیگر، و در عین حال وابستگی آن‌ها (حتی از نظر مالی) به مُریدان [خود]، اهمیت مرجعیت محض [در نزد مقلدان]، و نقشی که باید برای حفظ حامیان [و مریدان] خود ایفا کند که هم نقش راهنماست و نقش بازتاب».

خانم مروین با وام گرفتن از همین بیان فوکو، مرجعیت را از طریق قلمرو تحت مدیریت آن، بدین‌گونه تعریف کرده بود: دارای عناصر متناسبی همچون برخی مفاهیم اسلامی از قبیل تقلید و اجتهاد، هنجارها و گفتمان اسلامی، مکتوبات (رساله عملیه)، حلقه‌های حوزوی، مالیات‌های مذهبی (خمس) و زیارتگاه‌ها».

از منظر این دو متفکر فرانسوی اگر بنگریم، اهمیت اجتماعی مرجعیت شیعه به اندازه‌ای است که بشود تحولات آینده آن را به مثابه الگویی برای ترسیم وضعیت آینده جامعه ایران در نظر گرفت و واکاوی کرد.

 

مرجعیت ادواری

۱۱ آذر ۱۳۷۳ یکی از مهم‌ترین وقایع تاریخ معاصر حوزه علمیه شیعه رخ داد. دو روز پس از وفات آخرین مرجع از نسل شاگردان مؤسس حوزه علمیه قم، مهم‌ترین تشکل رسمی حوزوی کشور فهرستی از هفت مجتهد طراز اول مقیم حوزه قم را منتشر کرد که نام رهبری نیز به عنوان نفر سوم آمده بود و به مردم اعلام شد که می‌توانند از هر یک از این هفت نفر تقلید کنند. این فهرست به ترتیب آرای کسب شده این مجتهدین در جلسه جامعه مدرسین منتشر شد و مرحوم آیت‌الله فاضل لنکرانی که رییس وقت جامعه مدرسین بود در صدر فهرست قرار داشت:

۱. حضرت‌ آیت‌الله‌ حاج‌ شیخ‌ محمد فاضل‌ لنکرانی؛

۲. حضرت‌ آیت‌الله‌ حاج‌ شیخ‌ محمد تقی‌ بهجت‌؛

۳. حضرت‌ آیت‌الله‌ حاج‌ سیدعلی ‌ای‌ (مقام‌ معظم‌ رهبری‌)؛

۴. حضرت‌ آیت‌الله‌ حاج‌ شیخ‌ حسین‌ وحید خراسانی؛

۵. حضرت‌ آیت‌الله‌ حاج‌ شیخ‌ جواد تبریزی؛

۶. حضرت‌ آیت‌الله‌ حاج‌ سید موسی شبیری زنجانی؛

۷. حضرت‌ آیت‌الله‌ حاج‌ شیخ‌ ناصر مکارم‌ شیرازی.

 

جامعه ت مبارز تهران نیز به عنوان مهم‌ترین تشکل ون پایتخت، فهرستی سه نفره منتشر کرد که متشکل از حضرات آیات ‌ای، فاضل لنکرانی و تبریزی بود. البته گمانه‌زنی مطبوعات درباره فهرست مراجع جدید، چند روز قبل از وفات آقای اراکی آغاز شده بود.

دو سال قبل از آن، در ۲۸ مرداد ۱۳۷۱ و پس از وفات آیت‌الله‌العظمی خویی در نجف، جامعه مدرسین بیانیه‌ای به امضای آیت‌الله ابراهیم امینی صادر کرده و آیات عظام گلپایگانی و اراکی را به عنوان تنها مراجع مورد نظر خود معرفی کرده و گفته بود که نظر اکثریت اعضای جامعه مدرسین بر مرجعیت آقای گلپایگانی است. در حالی که حوزه نجف پس از درگذشت آقای خویی، مرجعیت را به آیت‌الله‌العظمی سید عبدالاعلی سبزواری و سپس آیت‌الله‌العظمی سیستانی منتقل کرد. نه در بیانیه مرداد ۷۱ به نام آقای سبزواری اشاره شد و نه در بیانیه آذر ۷۳ به نام آقای سیستانی. حتی در بیانیه‌ای که ۱۹ آذر ۱۳۷۲ پس از وفات آیت‌الله‌العظمی گلپایگانی به امضای آیت‌الله امینی صادر شد، تنها بر مرجعیت آیت‌الله‌العظمی اراکی تأکید شده بود. گویی قم و نجف دو راه متفاوت را پیش گرفته بودند و البته بسیاری نیز دلیل نادیده گرفتن فقهای نجف را امنیتی بودن شرایط عراق در دوره پس از سرکوب انتفاضه شیعیان و خطرناک بودن حمایت ایرانی‌ها از فقهای مقیم نجف دانسته بودند که احتمال مقرون به صحتی است؛ چرا که برخی افراد هر دو لیست از لحاظ مشرب فکری، تفاوتی با فقهای نجف نداشتند و جزو همان طیف شمرده می‌شدند. حضرات آیات عظام مرحوم تبریزی، وحید خراسانی و مرحوم بهجت در سال‌های مرجعیت خود میراث‌داران مهم سنت نجف بوده‌اند.

اکنون پس از گذشت ۲۲ سال از اعلام فهرست هفت نفره جامعه مدرسین، حضرات آیات عظام تبریزی (متوفی ۱۳۸۵)، فاضل لنکرانی (متوفی ۱۳۸۶) و بهجت (متوفی ۱۳۸۸) از دنیا رفته‌اند و سایت رسمی جامعه مدرسین، نام حضرات آیات عظام صافی گلپایگانی و سیستانی را به فهرست مراجع مورد تأیید خود افزوده است. مراجع کنونی این فهرست، حضرات آیات عظام صافی گلپایگانی (۹۸ساله)، وحید خراسانی (۹۶ ساله)، مکارم شیرازی (۹۰ ساله)، شبیری زنجانی (۸۹ ساله)، سیستانی (۸۷) و ‌ای (۷۸ ساله) هستند. علاوه بر این، حضرات آیات شیخ اسحق فیاض، شیخ یوسف صانعی و سید صادق شیرازی نیز دارای مقلدان قابل توجهی هستند. همچنین بسیاری از شیعیان، هنوز از مراجع درگذشته‌ای همچون امام خمینی و آیت‌الله خوئی تقلید می‌کنند. با این حال، به نظر می‌رسد که دوره جدید مرجعیت شیعی طی دهه آینده آغاز خواهد شد.

 

چرا گمانه‌زنی؟

اگرچه اکنون حدود چهل مرجع تقلید شیعه در کشورهای ایران، عراق، لبنان، افغانستان و پاکستان زندگی می‌کنند، اما سن اغلب آن ها بالای هشتاد سال است و طبق سنت مرسوم حوزه‌های علمیه شیعه، استادان و ون برجسته در چنین دوره‌ای به شناسایی مجتهدینی می‌پردازند که اصطلاحاً در مظانّ مرجعیت» قرار دارند و به احتمال زیاد، آمادگی پذیرش مسؤولیت مرجعیت را خواهند داشت. این گمانه‌زنی و بررسی، مانع از بروز خلأ در نهاد مرجعیت و بلاتکلیفی متدینین می‌شود.

در پاییز ۱۳۷۳ نیز که وضعیت مزاجی آیت‌الله‌العظمی اراکی به دلیل کهولت سن (صد ساله بودن) به وخامت گرایید، ضعف رسانه‌‌ای سبب شده بود که برخی گمان کنند نهاد مرجعیت با چالش جدی مواجه خواهد شد. رهبر معظم انقلاب در سخنرانی مهمی که چند روز پس از وفات آیت‌الله‌العظمی اراکی، در ۲۳ آذر ۷۳ ایراد کرد، به همین تحلیل‌های نادرست اشاراتی داشت:

می‌خواستند در ذهن مردم جا بیاندازند… که در سطح کشور ایران، دیگر کسی نیست تا مقام مرجعیّت را در دست گیرد. آن علمای بزرگ و آن ریشه‌های قوی دیگر تمام شدند. آیةاللَّه‌العظمی اراکی آخریشان بود و تمام شد. این مطلب را می‌خواستند جا بیاندازند و در این باره مفصّلاً حرف زدند… تبلیغ کردند که در جامعه‌ ایران، دیگر کسی وجود ندارد که شایسته‌ مرجعیّت باشد… امروز اگر بخواهیم در حوزه‌ علمیّه‌ قم کسانی را که لایق مرجعیّت‌اند، بشماریم، از صد نفر هم بیشترند، فقط در همین حوزه‌ علمیّه‌ قم… می‌گویند آقا ریشه‌های کهن و نسل علمای بزرگ تمام شد! شما چه می‌فهمید علمای بزرگ کی‌اند و حوزه‌ها چیستند؟ تمداران انگلیس و امریکا و خبرگزاری‌های دنیا نمی‌توانند واضح‌ترین مسائل ملّت ما را بفهمند و تحلیل کنند… اهل حوزه می‌دانند چه کسانی لیاقت دارند و چه کسانی ندارند. شما چه می‌فهمید که نسل علمای بزرگ برافتاده یا برنیافتاده است؟! بعد از رحلت امام، چهار مرجع درجه‌ یک از دنیا رفته‌اند. البتّه تعداد بیشتر بوده است، امّا آن چهار نفر را می‌گوییم که بسیار معروف بودند: مرحوم آیةاللَّه‌العظمی اراکی، مرحوم آیةاللَّه‌العظمی گلپایگانی، مرحوم آیةاللَّه‌العظمی خویی و مرحوم آیةاللَّه‌العظمی مرعشی؛ این چهار نفر. غیر از مرحوم اراکی که به هنگام رحلت، سنّ‌شان صد و سه سال [قمری] بود، بقیه حول و حوش نود سال سن داشتند. یعنی در سال ۱۳۴۰ که مرحوم آیةاللَّه‌العظمی بروجردی از دنیا رفت، این آقایانِ نودساله، حول و حوش شصت‌سالگی بودند. هنگام ارتحال، نود سالشان بود؛ پس سی و سه سال قبل از آن، در سنین بین پنجاه و هفت، هشت سال تا شصت و دو سه سال به سر می‌بردند. همیشه همین‌طور است. آن روز که مرحوم آقای خویی، مرحوم آقای گلپایگانی و مرحوم آقای مرعشی به عنوان مرجع معرّفی شدند، سنّ‌شان از برخی کسانی که امروز به عنوان مرجع معرّفی شده‌اند، کمتر بود و بعضی هم تقریباً هم‌سنّ اینها بودند. از چه رو بی‌خود دهن می‌جنبانید که نسل علمای حوزه تمام شد؟! شما چه می‌دانید علمای حوزه که‌اند و نسلشان کدام است؟! چرا بی‌خود اظهار نظر می‌کنید؟».

همان‌گونه که در سخنرانی مهم رهبری نیز تصریح شده است، اهل حوزه» خبر دارند که چه کسانی لیاقت» مرجعیت را دارند. دست‌کم روال و سنت نانوشته حوزوی در یک و نیم قرن اخیر بدین صورت بوده که استادان و طلاب رده بالای حوزه، مجتهدینی را که در مظانّ مرجعیت» قرار دارند می‌شناخته‌ و روی این موضوع حساس بوده‌اند و این حساسیت در دوره کهنسالی مراجع حاضر، به صورت طبیعی افزایش می‌یابد. این حساسیت نه‌تنها بی‌حرمتی به مراجع شمرده نمی‌شده، بلکه نوعی تلاش و وظیفه شرعی برای حفظ و تقویت نهاد مرجعیت قلمداد می‌شود.

 

موانع احتمالی

البته این گمانه‌زنی و شناسایی به معنای آن نیست که این مجتهدین برنامه خاصی برای مرجعیت دارند. عمده دلیل شناسایی و گمانه‌زنی مجتهدین قریب‌المرجعیت، ضرورت بلاتکلیف نماندن مقلدین، آسیب نرسیدن به امور دینی شیعیان و امور جاری حوزه‌های علمیه در اثر خلأ حضور مراجع است.

همچنین ممکن است فردی به صورت جدی در مظان مرجعیت و حتی اعلمیت باشد، اما شرایط اجتماعی یا ی به گونه‌ای پیش برود که نتواند وارد عرصه مرجعیت شود و یا این‌که خود تمایلی به این کار نشان ندهد.

بنابراین نام‌هایی که در این گزارش به عنوان مجتهدین در مظان مرجعیت» به آنها اشاره شده است، وما جزء مراجع آینده شیعه نیستند، اما پتانسیل و ظرفیت بالقوه ورود به عرصه مرجعیت را دارا هستند.

 

ادامه دارد.

علی اشرف فتحی

منبع : تقریرات


آخرین کتاب انیشتین 

موضوع : نامه نگاری انیشتین با آیت الله العظمی بروجردی قدس سره


آلبرت اینشتین در رساله­ ی پایانی عمر خود با عنوان : دی ارکلرونگ"، یعنی : بیانیه" ، که در سال 1954 ( =1333ش ) آن را در آمریکا و به آلمانی نوشته است اسلام را بر تمامی ادیان جهان ترجیح می­دهد و آن را کامل­ترین و معقول­ترین دین می­داند. این رساله در حقیقت همان نامه نگاری محرمانه­ی اینشتین با آیت­الله العظمی بروجردی (فوت 1340 ش = 1961 م) است که توسط مترجمین برگزیده­ی شاه ایران و به صورت محرمانه صورت پذیرفته است.


اینشتین در این رساله "نظریه نسبیت" خو درا با آیاتی از قرآن کریم و احادیثی از نهج­البلاغه و بیش از همه بحارالانوار علامه­ی مجلسی (که از عربی به انگلیسی و . توسط حمیدرضا پهلوی (فوت 1371 ش) و . ترجمه و تحت نظر آیت الله بروجردی شرح می­شده تطبیق داده و نوشته که هیچ جا در هیچ مذهبی چنین احادیث پر مغزی یافت نمی­شود و تنها این مذهب شیعه است که احادیث پیشوایان آن نظریه پیچیده "نسبیت" را ارائه داده ولی اکثر دانشمندان نفهمیده­اند. از آن جمله حدیثی است که علامه مجلسی در مورد معراج جسمانی رسول اکرم (ص) نقل می­کند که : هنگام برخاستن از زمین دامن یا پای مبارک پیامبر به ظرف آبی می­خورد و آن ظرف واژگون می­شود. اما بعد از این که پیامبر اکرم (ص) از معراج جسمانی باز می­گردند مشاهده می­کنند که پس از گذشت این همه زمان هنوز آب آن ظرف در حال ریختن روی زمین است . اینشتین این حدیث را از گرانبهاترین بیانات علمی پیشوایان شیعه در زمینه­ی "انبساط و نسبیت زمان" دانسته و شرح فیزیکی مفصلی بر آن می­نویسد


همچنین اینشتین در این رساله "معاد جمسانی" را از راه فیزیکی اثبات می­کند (علاوه بر قانون سوم نیوتون = عمل و عکس العمل .) او فرمول ریاضی "معاد جسمانی " را عکس فرمول معروف "نسبیت ماده و انرژی" می­داند: E=M.C2>>M=E:C2 یعنی اگر حتی بدن ما تبدیل به انرژی شده باشد دوباره عینا" به ماده تبدیل شده و زنده خواهد شد.


اینیشتین در این کتاب همواره از آیت­ الله بروجردی با احترام و بارها به لفظ "بروجردی بزرگ" یاد کرده و از شادروان پروفسور حسابی نیز بارها با لفظ "حسابی عزیز".


000/000/3 دلار بهای خرید این رساله توسط پروفسور ابراهیم مهدوی (مقیم لندن) با کمک برخی از اعضاء شرکت­های اتومبیل بنز و فورد و از یک عتیقه­ دار یهودی بوده و دستخط اینشتین در تمامی صفحات این کتابچه توسط خط شناسی رایانه­ای چک شده و تأیید گشته که او این رساله را به دست خود نوشته است. هم اکنون این کتاب ارزشمند در حال ترجمه از آلمانی به پارسی – توسط دکتر عیسی مهدوی (برادر دکتر ابراهیم مهدوی) و توأم با تحقیق و ارائه منابع مذکور در متن (توسط اینجانب) می­ باشد و بسیاری از متن آن ترجمه و تحقیق فنی شده است . اصل نسخه این رساله اکنون جهت مسائل امنیتی به صندوق امانات سری لندن – بخش امانات پروفسور ابراهیم مهدوی – سپرده شده و نگهداری می­شود. توضیحات بیشتر و شماره ثبت آن را برای اطلاع خوانندگان در آغاز برگزیده این کتابچه ارائه خواهیم داد.


گزده­ای از آخرین رساله اینشتین: (DIE ERKLA"RUNG دی ارکلرونگ = بیانیه) ترجمه: دکتر عیسی مهدوی، تحقیق و پیشگفتار و پاورقی: اسکندر جهانگیری


پیشگفتار


در اوائل سال 1382 شمسی (=2003م) پروفسور ابراهیم مهدوی ( تولد 1310 ش ) – مقیم لندن پس از سفری به آمریکا و آلمان و فرانسه و دیدار با برخی سرمایه­ داران شرکت اتومبیل سازی "فورد" در آمریکا و "بنز" در آلمان و "کنکورد" در فرانسه و جلب رضایت برخی از اعضاء آنها جهت کمک مالی برای خریداری این رساله گران­قیمت بالاخره موفق شدند قرار داد خرید آن را از یک عتیقه­ دار یهودی را به امضاء برسانند. بهای این رساله که تماماً به خط خود انیشتین می­باشد سه میلیون دلار تمام شد که به این ترتیب سرشکن شده پرداخت گردید:


1/000/000 $ BENZ به افتخار این که اینشتین آلمانی بود.


1/000/000 $ FORD به افتخار این که در آمریکا میزیست و نیز به افتخار جان . اف. کندی . رئیس جمهور آمریکا ( مقتول 1963 م ) که در این رساله بارها اینشتین از وی نام برده و او را رئیس جمهور آینده آمریکا دانسته است حال آن که در 1954 م ( سال نگارش این اثر ) هنوز 7 سال به زمان انتخاب وی مانده بود! و این از پیشگویی­های اینشتین به شمار می­رود. نیز شاید سرنخ­هایی از معمای حیرت­انگیز ترور زنجیره­ای خاندان کندی در این رساله موجود باشد که بتوانیم دریابیم چرا کندی کشته شد؟ راز این معما کجاست؟ چرا خانواده او نیز قربانی شدند؟ و چرا . ؟


500/000 $ : CONCORDE به افتخار جناب لاوازیه – مقتول 1794 م در انقلاب / یا شورش / فرانسه – و نیز قانون بقای ماده او که در این رساله بارها یاد شده است.


500/000 $: TITANICبه یاد بود کشته شدگان حادثه اندوهبار کشتی "تایتانیک" انگلیسی و نیز الکساندر فلمینگ انگلیسی (فوت 1955م) – کاشف پنیسیلین و از یاری کنندگان اینشتین در نگارش این رساله – بخش­هایی که مربوط به اسرار علم پزشکی و زیست شناسی و داروشناسی آن می­شود.


شخصیت­های اصلی این رساله : آلبرت اینشتین (فوت مشکوک 1955 م) / الکساندر فلمینگ (فوت 1955م) آیت­الله العظمی سید حسین بروجردی (فوت 1961میلادی) / نی بور (بوهر) شیمیدان و فیزیکدان دانمارکی که او نیز با اینشتین در نگارش این اثر همکاری می­کرد (فوت 1962م) / جان . اف . کندی ( مقتول 1963م) / علیرضا پهلوی ( مترجم و رابط ) (کشته شده بر اثر سقوط هواپیما توسط عناصر سازمان کا. گ. ب» شوروی در 1954م (= 1333 ش – سال نگارش این رساله) / حمیدرضا پهلوی (مترجم و رابط فوت 1371 ش = 1992م ) که نی بور او را به اینشتین معرفی کرده و در آن زمان 22 ساله بود.


سؤالی که اینجا مطرح می­شود این است که چرا سه تاریخ مرگ ( 1954 – 1955 و باز 1955م ) و نیز سه تاریخ مرگ (1961 – 1962 – 1963 م ) دقیقاً پشت سر هم واقع شده؟ و چرا نویسنده (اینشتین) با همکار اصلی او در این نگارش (الکساندر فلمینگ) هر دو در یک سال (1955 م ) مرده­اند ؟ و چرا یکی از مترجمین و رابط­ها ( ع . پ . ) در همان سال نگارش راسله بر اثر سقوط هواپیما جان داده است؟ و باز چرا همین چند سال قبل دو فرزند مترجم و رابط دیگر (ح . پ . ) به نام­های بهزاد و نازک در سن جوانی به طرز مشکوکی در خارج از ایران مسموم شده و مرده­اند؟


و بالاخره چرا باید این رساله از چنین شخصیتی (اینشتین) حدود نیم قرن (!!) مخفی بماند و چرا "صندوق امانات سری انگلیس" به بهانه پرهیز از ایجاد "یک رولوشن (= انقلاب خطرناک مذهبی" اجازه تکثیر این اثر علمی – مذهبی را تحت هیچ شرایطی به ما نمی­دهد؟


سرآغاز متن کتاب، اولین عبارت کتابچه اینشتین / خطاب به آیت ­الله بروجردی این عبارت آلمانی است : Herzliche Gru``&e von Einstein هرتسلیش گروشس فن آینشتاین = با صمیمانه­ترین سلام­ها از اینشتین محضر شریف پیشوای جهان اسلام جناب سید حسین بروجردی. پس از 40 مکاتبه که با جنابعالی بعمل آوردم اکنون دین مبین اسلام و آئین تشیع 12 امامی (*1) را پذیرفته ام / که اگر همه دنیا بخواهند من را از این اعتقاد پاکیزه پشیمان سازند هرگز نخواهند توانست حتی من را اندکی دچار تردید سازند! اکنون که مرض پیری مرا از کار انداخته و سست کرده است ماه مرتس ( مارس) (*2) از سال 1954 ( *3*) است که من مقیم آمریکا و دور از وطن هستم.


به یاد دارید که آشنایی من با شما از ماه آگوست (اوت) (*4*) سال 1946 یعنی حدود 8 سال قبل بود ( *5) . خوب به یاد دارم که وقتی در 6 آوگوست 1945 آن مرد ناپاک پلید (*6*) اکتشاف فیزیکی من را – که کشف نیروی نهفته در اتم بود – همچون صاعقه­ای آتشبار و خانمانسوز بر سر مردم بی دفاع هیروشیما فرو ریخت من از شدت غم و اندوه مشرف به مرگ شدم و در صدد برآمدم که موافقتنامه­ای بین المللی به امضاء و تصویب جهانی برسانم.


گر چه در این راه برای من توفیقی حاصل نشد ولی ثمره آن آشنایی با شما مرد بزرگ بود که هم تا حدی من را از آن اندوه عظیم خلاص نمود و هم بالاخره سبب مسلمان شدن پنهانی من شد. و چون این آخرین یادداشت من در جمع­بندی این چهل نامه است / برای خوانندگان گرامی ( بعدی ) نیز می­نویسم همانگونه که آقای بروجردی – مقیم شهر قم / در ایران – می­دانند : من در آوگوست 1939 (*7) طی نامه­ای به روزولت – رئیس جمهور وقت آمریکا – او را از پیشرفت آلمان نازی – که در ابتدای جنگ جهانی دوم بود – در مسئله شکافتن اتم و آزاد کردن و مهار انرژی عظیم آن جهت کشتار و نابود کردن آنی برخی شهرها مطلع ساختم و اکیداً به او (روزولت ) گفتم که برای بازداشتن آلمان نازی از این نقشه جنایت امیز . باید ابرقدرتی چون آمریکا – که به نظر من عاقل­ترین و . خونسردترین ابرقدرت­های دنیای فعلی است – سریعاً گروهی را مأمور بررسی و تحقیق علمی – در شکافتن هسته اتم – بنماید و به سرعت باید بمب اتم را بسازد چون دیر یا زود این سگ از زنجیر در رفته – یعنی آدولف هیتلر نژآدپرست خوانخوار – آن (بمب اتم) را ساخته و چون ببیند از راه جنگ متعارف حریف تمامی دنیا نمی­شود – حتماً متوسل به آن شده و لااقل چندین شهر بزرگ را هدف بمب اتمی خود قرار می­دهد. اما وقتی آمریکا . آن را از قبل ساخته و اعلان نموده باشد یدگر امثال هیتلر دیوانه نمی­توانند دنیا را به آتش بکشند! پس جناب پاپ پیوس دوازدهم نیز – که آغاز دوره پاپی وی برا مسیحیان کاتولیک جهان / از همان سال 1939 بود – فتوا به این امر صادر کرد و فقط اکیداً قید نمود که : هرگز نباید از این سلاح اتمی برای جنگ – حتی با خود نازی­های آلمان – استفاده شود سپس من نامه­ای به محضر شریف پیشوای اسلامی آن زمان سید ابوالحسن (ابوالحسن اصفهانی – که مقیم نجف بودند – نوشتم / ایشان نیز در جواب گفتند که : از باب ناچاری لازم است که بمب اتم ساخته شود تا آلمانی­ها بهراسند و دست به حمله اتمی به هیچ کشوری نزنند . ولی استعمال این سلاح مرگبار در قانون اسلام بطور کلی ممنوع است و هرگز نباید از آن – به نحو ابتدایی – استفاده شود حتی علیه خود آلمان نازی باز تأکید می­کنم . تا آنجا که امکان دارد نباید سلاح اتمی بکار گرفته شود و باید با اسلحه متعارف با آلمان نازی مقابله کرد"


آری ! جهان در آن روزها وضعی اضطراری پیدا کرده بود . به حکم چنین بزرگ­مردانی (از ادیان و مذاهب مختلف) من (اینشتین) ناچار بودم که روولت را در جریان ساخت بمب اتم قرار دهم و این اقدام مانع عملکرد آلمان نازی شد و با این عمل من جان بسیاری از مردم دنیا نجات داده شد / اما افسوس که این فرمول به دست آن مرد دیوانه دیگر (*6 افتاد و توصیه­های من و روزولت را از یاد برده / دچار وسوسه شیطانی شد و در حال مستی دستور داد که خلبان احمق و جنایتکار او در 6 اوگوست 1945 که دنیا تازه داشت طعم تلخ جنگ دوم را از یاد برده و صلح جهانی در حال استقرار بود – این بمب خطرزا را در هیروشیما فرو افکند !! بمبی که بقدر یک توپ بیشتر اندازه نداشت و به زمین نرسیده در آسمان شهر منفجر و شهری را مبدل به خاکستر کرد !! احساس می­کنم که هر گاه به یاد این حادثه می­افتم چند ماه و یا چندین سال از عمرم کاسته می­شود و پیرتر می­شوم!! و من همان طور که در جنگ اول جهانی بین سال­های 1914 – 1918 در صدد ارائه طرح صلح جهانی بودم و موفق نشدم / در این 6 سال سیاه جنگ دوم 1939 – 1918 نیز دائماً در تکاپو بودم که بنحوی بتوانم طرح صلح جهانی را ارائه بدهم / باز هم نتیجه نگرفتم!! گویا شکافتن هسته اتم بسیار آسان­تر بود از شکافتن قلب سخت و سیاه انسان!! براستی که این موجود دوپا (!) سرسخت­ترین موجودات جهان است !! . و در مقیاس­های کوچک­تر نیز همواره ناکام بوده­ام / هنگامی که ورزش­ های رزمی از جمله کاراته / جودو/ و کنگ فو و مانند این چیزها {.} از شرق وحشی بی­تمدن و خرچنگ خوار – یعنی چین و ژاپن و کره – به وسیله اروپا و آمریکا آمد / من از جمله مخالفان این گونه ورزشها بودم و تأکید می­کردم که چنین آداب و رسول وحشیانه­ای خشونت را در جامعه رواج می­دهد . ولی همه مانند دیوار گچی (!) به من نگاه کردند و هیچ نگفتند و چنان که خود حضرتعالی (= آقای بروجردی برای من در جواب نامه ((ایکس – 25)) مرقوم فرموده­اید // در اسلام . حتی کندن یک مو یا ایجاد یک خراش سطحی و یا حتی اندک ناراحت ساختن یک انسان – غیر مجاز و ممنوع است !!// . آری ! ت فقط فکر لحظه­های هیجان­آور را در سر می­آورد / حال آن که این عملکردهای ی همچون قوانین معادلات ریاضی نتایج و عواقبی جبران ناپذیر و غیر قابل دفع را در پی می­آورد!! و اکنون ای جناب . بروجردی، ای پیشوای خردمند و ای پدر مهربان بسیار از شما سپاسگزارم که در 1952 در پی مرگ (وایتسمن) – رئیس جمهور وقت اسرائیل هنگامی که من از شما تقاضای مشاوره کردم که / آیا ریاست جمهوری اسرائیل را – که رسماً و علناً به من (اینشتین) پیشنهاد شد و همگان مرا یک یهودی دنیا دیده و مهاجر از وطن می­دانستند – بپذیرم؟ / خود در جواب نامه ((ایکس – 32)) فرمودید: انسان خداترس و خردمند چنین پیشنهادی را هرگز نمی­پذیرد. هر کس به دنبال ت رفته آلوده شده است . پس شما خود را آلوده ت نکنید" لذا من (اینیشتن) نیز به بهانه اشتغالات علمی / این پیشنهاد را رد کردم.


 


*************************************


1- Zwo"Iffach


2 – Ma"rz


3 – برابر با اواخر سال 1332 ش / یا اوائل سال 1333 ش


4 – 5 – August تقریباً برابر با مرداد ماه 1325 شمسی


6 – احتمالاً منظور وی : هاری ترومن (1945 – 1953) است


7 – تقریباً برابر با مرداد 13


 

 
NUR15058J1.jpg
علی إمام البررة اثر سید ابوالقاسم خویی، ارجوزه‌ای است در مدح و بیان فضایل حضرت علی(ع) که به زبان عربی نوشته شده و با شرح‌ و حاشیه‌ سید محمدمهدی خرسان، عرضه شده است.  این ارجوزه از آخرین آثار مکتوب نویسنده است که سرودن آن در‌ سال‌ 1410ق پایان یافته و از همان زمان، کار علمی بر روی ارجوزه آغاز شده و تا‌ چند‌ ساعت قبل از رحلت مؤلف، ادامه داشته است.

 

منبع : مجله سفینه ، شماره 13 ، سال 1385
مجله حوزوی مستشکل





آیت الله شیخ مهدی گنچی : ولایت فقیه بحثی بین علماء است.

     قول اول: بعضی اساس آن را منکر اند و می گویند فقیه هیچ ولایتی ندارد و مانند یکی از مومنین است. هر کجا مومنین ولایت دارند فقیه هم ولایت دارد. محقق اصفهانی قائل بدین نظر است.

     قول دوم(مشهور): مشهور علماء فقیه را در امور حسبیه دارای ولایت می دانند. امور حسبیه به اموری می گویند که لا یرضی الشارع بإهمالها. به قول محقق بروجردی، امام چه اینکه مبسوط الید باشد، چه مقبوض الید باشد باید این امور را نگذارد که ترک شود. مثل قصب و قصر و غیب که اموالی دارند و باید این اموال را کاری کند که از بین نرود. شخصی را نصب یا وکیل کند که مبادا اموال این قصر و غیب از بین برود، یا اینکه مشاجره ای بین زن و شوهر است و به هیچ وجه قابل حل نیست وگرنه محرومیت های زیادی پیدا می کنند و شوهر هم اذن به طلاق نمی دهد، فقیه در این زمینه ولایت دارد. شارع یک نفر را برای اینکه این امور را به سامان برساند و تنظیم کند نصب کرده است و قدر متیقن آن فقیه است. شارع راضی نیست که اموال کسی که پدر و مادرش از دنیا رفته است به تاراج رود، یک کسی باید این ها را اداره کند که قدر مسلم آن فقیه است. و اگر فقیه نباشد قدر متیقن عدول مومنین می باشند.

     قول سوم: تمام اختیارات امام معصوم را برای فقیه ثابت است. چه اختیاراتی که در زمان قبض ید است مانند امور حسبیه و چه اختیاراتی که اگر مبسوط الید بود این کار ها را تشکیل می داد. مثل جعل قوانین برای اداره ی شهر، و تشکیل نیروی انتظامی و قوانین عقلایی که برای حفظ نظام و رفع محرومیت است و شامل قوانینی می شود که در هر مملکتی عده ای می نشینند و این ها را تصویب می کنند و از سنخ این قوانین را برای مردم قرار می دهد. فقیه به دلیل اینکه خلیفه ی امام است تمام اختیارات او را داراست. نام این نظریه ولایت مطلقه فقیه است.

     بنابراین سه نظریه عمده راجع به ولایت فقیه مطرح شده  است. اگر گسی نظر سوم را قبول کرد، لازمه اش این است که امامت نماز جمعه را نیز برای فقیه ثابت بداند.نه اینکه فقط منصب امامت جمعه را دارد بلکه ولایت بر نصب هم دارد زیرا فرض این است که به جای امام است. اگر نظر اول را پذیرفتیم هیچ ولایتی نیست. اگر هم نظر دوم را پذیرفتیم باز هم اذنی ثابت نیست. زیرا امامت جمعه از امور حسبیه نیست؛ چرا که هیچ مشکلی در صورت عدم خواندن نماز جمعه پیش نمی اید. از اموری نیست که شارع راضی به اهمال آن ها نباشد. بنابراین کسانی مانند محقق خویی که نظریه ی دوم را قبول دارند، ادله ی ولایت فقیه را برای اثبات منصب امامت کافی نمی دانند. بنابر نظر دوم، ادله ی ولایت فقیه ادله ی لبیه است که لفظ ندارد و باید قدر متیقن را اخذ کنیم. قدر متیقن از اموری که فقیه ولایت بر آن ها دارد امور حسبیه است که شارع راضی به اهمال آن ها نیست؛ اما نسبت به اقامه و نصب امام جمعه دلیل نداریم و ولایت فقیه نسبت به این ها ثابت نیست. می دانید که هر کجا شک در ولایت کنیم، اصل عدم ولایت احدی بر احدی از مردم است. اصاله عدم الولایه را همه قبول دارند. لذا استدلال به این وجه تنها در صورت قائل شدن به قول سوم تمام است.


آیت الله شیخ مهدی گنجی : بحث ولایت داشتن فقیه، بحثی مفصل است که وارد آن نمی شویم. همین مقدار به مبانی اشاره کردیم. آنچه مهم است و طلبگی است این است که بحث ولایت فقیه بحثی است محل اختلاف بین فقهاء؛ از ضروریات و بدیهیات فقه نیست. عده ای قبول دارند و عده ای قبول ندارند. ما در این مسائل مقلد هستیم. معنای تقلید این است که ما نیز جاهل هستیم که ولایت وجود دارد یا ندارد، مرجع تقلید ما می گوید ولایت هست یا نیست، هر چه بگوید تسلیم هستیم. باب، باب تقلید است و ملازم با جهل به مسئله است. مقلد یعنی کسی که جاهل به مسئله است و رای دیگران را باید قبول کنیم. حرف ما این است که اگر ما مقلد هستیم، پس نباید تند شویم. اگر کسی ولایت فقیه را منکر شد، نظر فقهی اش را می گوید و شاید هم حق بگوید. مشهور علماء امور حسبیه را قبول دارند و برخی نیز منکر اصل قضیه هستند. حال اگر کسی مقلد یکی از این بزرگواران است نباید نسبت به او تند شد. نباید در مقابل طیف مخالف، تند شد و نظر آن ها را اشتباه دانست. مرجع او نظری دیگر دارد و جای دعوا و منازعه نیست. این که مسئله را واضح تلقی کنیم و به دیگران واضح القاء کنیم، از حرف های عوام الناسی است  و مواظب باشیم که اشتباه نکنیم. در غیر ضروریات و بدیهیات باید تامل کرد و تتبع کرد. نباید مثل عوام الناس همه چیز را بدیهی دانست. هر چه مرجع تقلید بفرماید همان را قبول می کنیم. جبهه گرفتن و سخت دفاع کردن از مسلکی در مقابل مسلک دیگر شان مقلد نیست. مقلد جاهل به مسئله است و فقط عامل است. حالا اگر روایتی هم شنیدید آن روایت را واضح الدلاله ندانید، طرف مقابل هم کلامی دارد و نباید یک مسئله را از واضحات دین دانست.
نباید منکرین ولایت فقیه را متهم کرد. این ها احکام نظریه هستند که محل اختلاف اند و جای منازعه و طرفداری ندارد. مقلدین نسبت به نظر مرجع خود معذورند. این مسائل را از باب مسائل طلبگی عرض کردیم و گرنه بار ها عرض کرده ایم که ما اهل موعظه نیستیم. توضیه ما این است که حرف هایی که می زنید عامیانه نباشد. در ذهنتان باشد که این مسائل نظری است و ما در این مسائل جاهل هستیم.


مدافع فقه جواهری هستم نه هر گزاره فقهی/نسبت ماکیاولیسم و اهم ومهم

به گزارش خبرگزاری مهر، آیت الله ابوالقاسم علیدوست، استاد خارج فقه و اصول حوزه علمیه شامگاه شنبه ششم بهمن ماه در نشست علمی نسبت قاعده فقهی اهم و مهم با نظریه ماکیاولیسم» در موسسه فهیم قم با اشاره به مفهوم قاعده اهم و مهم گفت: در فقه وقتی بحث تزاحم دو مصلحت یا واجب و یا مفسده(حرام)، یا تزاحم مصلحت و مفسده رخ می‌دهد قاعده اهم و مهم مطرح می‌شود، لذا این قاعده در باب تعارض نیست بلکه از باب تزاحم است.

وی افزود: انتهای این قاعده به وم تقدیم اهم بر مهم باز می‌گردد، چنانچه وم دفع افسد به فاسد نیز در اینجا مطرح است، بنابراین قاعده فقهی اهم و مهم در تزاحم مطرح است.

علیدوست با اشاره به تفاوت میان فقه و شرع با بیان اینکه فقه در اینجا چیزی در برابر شرع نیست به مفهوم ماکیاولیسم پرداخت و گفت: نیکولو ماکیاولی، تمدار و نویسنده ایتالیایی است که در ۱۵۲۷ میلادی مرده است؛ وی به این تعبیر مشهور است که هدف، وسیله را توجیه می‌کند؛ وی اصولی را برای تمداران ترسیم کرده که برایند آن همین جمله است ولو اینکه این جمله را نگفته باشد.

این استاد حوزه علمیه با بیان اینکه برخی می‌گویند شخصیت وی آن طور که گفته شده نیست، افزود: چه بسا برخی در کشور ما خواسته‌اند در یکی دو دهه اخیر از وی دفاع کنند که به نظر می رسد عمدتا این دفاع، ی است؛ البته بنده با این اندیشه کار دارم و نه صرفا شخصیت ماکیاول و آنچه نقد می‌کنم هم این نگاه است.

علیدوست با بیان اینکه کمتر تمداری در دنیا داریم که به ماکیاولیسم حداقل در رفتار معتقد نباشد بیان کرد: وقتی چرچیل می‌گوید ما یک دوست داریم که منافع کشور ما هست و یک دشمن داریم و آن چیزی است که در تضاد با منافع ما هست؛ یا لنین هم اگر این نظریه را خلق نکرده باشد در عمل پیرو این نظریه است؛ بنابراین ماکیاولیسم یک نظر است که به مکتب رسیده است.

این محقق و استاد حوزه فقه و اصول با بیان اینکه انسان در اولین مواجهه با نسبت قاعده اهم و مهم با ماکیاولیسم به وجود نوعی شباهت در این دو قاعده پی می‌برد ادامه داد: در سال ۵۹ این مسئله برای بنده سؤال بود که چه تفاوتی میان این قاعده و ماکیاولیسم وجود دارد مخصوصا در فقه ما شاهرگ‌هایی وجود دارد که با این موارد نمی‌سازد؛ مثلا جایی که فقها می‌گویند باید واجبات را با اسباب حلال انجام دهیم از این رو انجام واجبات نسبت به حسه حرام، ضیق ذاتی دارد.

وی ادامه داد: مثال دیگر اینکه پذیرش ولایت جائر، حرام است ولی اکراه در پذیرش و پذیرش برای خدمت به بندگان، مستثنی می شود یعنی در واقع مفسده حرمت ولایت را به خاطر خدمت به بندگان جایز کرده است یعنی مواردی داریم که چون هدف، هدف بلندتری است وسیله حرام هم می‌شود مورد استفاده باشد مانند دروغی که برای اصلاح ذات البین جائز شمرده می‌شود.

علیدوست با بیان اینکه اگر در جایی که راه فرار وجود ندارد و انجام یک واجب برای فرد تنها از مسیر حرام ممکن است طبق این قاعده مجاز است، تصریح کرد: البته تا ضیق ذاتی در انجام واجب و ترک حرام مطرح است تزاحم در میان نیست، و جایی که ضیق ذاتی نیست تزاحم پیش می‌آید.

۳ نظریه کلان در نسبت قاعده اهم و مهم و ماکیاولیسم

این استاد حوزه علمیه با اشاره به سه نظریه کلان در باب نسبت میان این دو قاعده اهم و مهم و ماکیاولیسم بیان کرد: نظریه اول این است که میان این دو قاعده فرقی وجود ندارد؛ ما اگر فتاوای برخی بزرگان را بنگریم راحت این مطلب به دست می‌آید که اگر ما هدفی داشتیم و یک وسیله ما را به هدف می‌رساند و هیچ راه دیگری هم وجود ندارد استفاده از این وسیله هیچ ایرادی ندارد؛ مثلا ممکن است راننده ای با ماشینی از روبرو مواجه شود که در صورت تصادف یک نفر کشته می‌شود ولی اگر ماشین را به حاشیه جاده بزند ممکن است تعداد بیشتری کشته شوند و فرد روبرو را انتخاب می‌کند.

علیدوست با اشاره به نظریه دوم در این زمینه بیان کرد: برخی معتقدند که ما اهم و مهم را داریم ولی محدود است لذا با ماکیاولیسم تفاوت دارد؛ از جمله افراد صاحبنظر که نظریه ای در این زمینه ارائه کرده حجت الاسلام مفتح است که وی معتقد است تنها در یکجا و آن هم دم» است که می‌توانیم از این قاعده بهره ببریم و در هیچ جای دیگر این مسئله قابل استفاده نیست زیرا اگر موارد استفاده از آن رواج یابد منجر به هرج و مرج می‌شود.

علیدوست در تبیین نظریه سوم ادامه داد: نظر سوم این است که قاعده اهم و مهم جای چانه زدن ندارد و کافی است تصور درستی از این قاعده داشته باشیم؛ بنابراین نه آیه و نه روایت می‌خواهد و نه اجماع گرچه همه این موارد را هم داریم؛ اهم و مهم این است که شارع گفته دفع افسد به فاسد شود مثلا در مباحث ی اگر امر دائر میان امنیت مردم و یا ورود به محیط خصوصی آنان باشد حرام ورود به حریم خصوصی مجاز می‌شود.  این قاعده استثنا ندارد و مبتنی بر فطرت انسان است و اگر کسی مخالف آن است باید گیرهای نظری او را برطرف کنیم.

این استاد حوزه با بیان اینکه شما اگر هدفی صحیح و مقدس داشته باشید و نیروی ممی شما را وادار به انجام آن می‌کند و هیچ راهی هم جز استفاده از این وسیله برای رسیدن به این هدف ندارید استفاده از آن مجاز است ادامه داد: ولی ماکیاولیزمی که به ماکیاولی نسبت می دهند این است که برای منافعی که دارید چه شخصی چه اجتماعی، می‌توانید به هر وسیله‌ای متوسل شوید یعنی هر هدفی، هر وسیله ای را توجیه می‌کند که اگر این باشد ربطی به قاعده اهم و مهم ندارد زیرا نه عقلی، نه عرفی و نه منطبق بر فطرت است.

وی افزود: یکی از نمادهای ماکیاولی این است که دین هم می‌تواند وسیله‌ای برای رسیدن به منافع کشور باشد؛ یا شما می‌توانید کشور خود را پیشرفت دهید ولو اینکه مانع پیشرفت دیگران شوید ولی اهم و مهم یعنی اینکه شما دو مصلحت مقدس و شرعی و لازم التحصیل دارید و در میان آن ها سبک و سنگین می‌کنید و ناچارید یکی را انتخاب کنید اما اینکه به هر وسیله‌ای می توان برای رسیدن به هر هدفی متوسل شد ربطی به اهم و مهم ندارد.

محدودیت در کاربرد اهم و مهم

علیدوست با بیان اینکه ممکن است گفته شود که از اهم و مهم سوء استفاده می‌شود افزود: سوء استفاده از این قاعده ربطی به اصل آن ندارد البته بنده بحث استنباط دوم را مطرح کرده‌ام؛ یعنی اگر دو واجب و یا دو حرام و یا دو واجب و حرام تزاحم کردند استنباط دوم مطرح می‌شود که در میان آن‌ها کدامیک را برگزینیم زیرا در غیر این صورت به اسلام مصلحتی می‌رسیم و نه مصلحت اسلامی بنابراین در کاربرد قاعده اهم و مهم باید مواظب باشیم زیرا اگر کمی رها شود به اسلام مصلحتی می‌رسیم.

علیدوست افزود: بنابراین نسبت میان این دو(اهم و مهم و ماکیاولی) بسته به این است که ماکیاولیسم را چگونه معنا و تفسیر کنیم؛ اگر هدف مقدس باشد این دو یکی است ولی اگر آنچه در میان تمداران کنونی رائج است و هر هدفی هر وسیله ای را توجیه می کند و ضابطه‌ای ندارد نسبتی با اهم و مهم نخواهد داشت.

حکم تزاحم میان حفظ اسلام و جان امام

این استاد برجسته حوزه علمیه همچنین در پاسخ به سؤالی در مورد اینکه اگر امر دائر میان جان امام و حفظ اسلام باشد کدام مرجح است گفت: ؛ اگر امر واقعا مثلا دائر میان حفظ جان امام حسین(ع) و اسلام باشد امام باید قربانی اسلام شود؛ در ذیل آیه لا تلقوا .» مرحوم طبرسی گفته است که اگر با این آیه گفته شود امام چرا به کربلا رفت؟ دو جواب دارد یکی اینکه چون امام علم به شهادت نداشت. بنابراین سؤال منتفی است؛ دیگر اینکه بگوئیم امام می‌دانست شهید می شود ولی ترجیح داد تا در مبارزه با یزید شهید شود و نه در رختخواب؛ البته ما می‌گوئیم جواب سومی نیز هست زیرا دو جواب قبلی دارای اشکالاتی است و آن اینکه امام احساس فرمود یا باید شهید و دین حفظ شود یا باید بمانند و در این صورت معلوم نیست دین به کجا می‌رسد، البته گاهی بحث، حفظ نظام خاصی است که از لحاظ فقهی توجیه آن به راحتی بحث اول نیست و باید اهم و مهم کرد ولی اینکه اسلام بر جان امام،مقدم است اصل است.

علیدوست همچنین با تأکید بر ضابطه‌مندی اهم و مهم بیان کرد: مثلا اگر کسی بگوید دروغ تا جایی که مفسده ندارد جائز است در این صورت اعتمادی به فرد دروغگو وجود نخواهد داشت ولو اینکه دروغش مفسده هم نداشته باشد یا اگر کسی بگوید چه اشکالی دارد که جمهوری اسلامی به تولید و انباشت سلاح کشتار جمعی دست بزند که بنده به این افراد گفتم آیا با رواج این تفکر دیگر فضایی برای تبلیغ دین اسلام باقی خواهد ماند؟

مدافع فقه جواهری هستم نه هر گزاره‌ فقهی

این استاد حوزه علمیه همچنین در پاسخ به سؤالی در مورد برخی فتاوا در مورد دارالکفر و عدم انسجام میان فتاوای فقها تصریح کرد: گاهی ما از فقه جواهری و روش آن سخن می‌گوئیم ولی گاهی از گزاره‌ها، من مدافع فقه جواهری و ظرفیت‌های آن هستم نه اینکه از همه گزاره‌های فقهی دفاع کنم. بنده به هیچ وجه از فقه جواهری خارج نشدم و معتقدم که باید از روش این فقه استفاده کنیم لذا ظرفیت فقه شیعه ما را به جواز فتح با هر وسیله و یا گرفتن مال و جان کافر به هر بهانه و وسیله و دلیل. هنر نسل امروز این است که از هنجارهای فقهی خارج نشود (زیرا خروج از هنجار پوپولیست شدن است) زیرا ظرفیت در فقه جواهری وجود دارد و از طرفی نباید واداده هم بشویم. ممکن نظرات فقیهی در بناها از انسجام برخوردار نباشد و بنده هم خود را موظف به توجیه هر گزاره فقهی نمی‌دانم؛ بنده از شریعت و هنجارها و ظرفیت‌های فقه دفاع می‌کنم.


سید جواد شهرستانی : ببینید یکی از مشکلاتی که در جامعه داریم این است که هر کس و هر مجموعه در فعالیت هایش با دیگران م نمی‌کند و بقیه را به حساب نمی آورد. اینکه ما با شما م کنیم و از شما فکر و پند بگیریم به نفع شما و ماست. معنای اتاق فکر چیست؟ نمی خواهم مسئله را بیشتر تفصیل دهم. باید جریانی ایجاد شود و نخبگان ما به میدان بیایند و صحبت کنند. باید ببینیم نیازهای جامعه چیست و طبق آن نیازها حرکت کنیم و قدم برداریم. نیز باید بدانیم چطور کتابها را پخش و توزیع کنیم.

نمیدانم چه مقدار از جریان مؤسسه آل البیت اطلاع دارید. سال ۱۴۰۴ هجری این مؤسسه را تأسیس کردم. تقریبا بیش از سی سال از آن میگذرد. نمیخواهم به فرازونشیب‌هایش بپردازم اما دو سه خاطره از فعالیت این مؤسسه نقل میکنم تا بدانید انسان می‌تواند کار کند. یادم می آید اوایل که شروع کردم نه بودجه ای داشتم نه اعتباری. طلبه ۲۸ساله ۲۹ساله ای بودم که از نجف آمده و میخواستم مؤسسه ای راه بیندازم. همچنین از لحاظ ی مورد قبول جامعه نبودم؛ به هر حال من را اینطور حساب کرده بودند. اما مهم این است که خود را ی جلوه ندادم. معتقد بودم باید کار فرهنگی خودمان را انجام دهم. هر کس هم به من طعنه میزد گوش میدادم و رد می‌شدم. قصه های زیادی دارم که نقل شدنی نیست. اما میخواهم نتیجه گیری کنم. یادم می آید وقتی تحقیق را شروع کردیم همه آقایان و بزرگان به مؤسسه تشریف آوردند. یک روز آیت الله زنجانی آمدند. ایشان وقتی روش کار ما را دیدند فرمودند: شما دارید روی کتاب وسایل مرحوم نوری تحقیق میکنید. اما بدانید کار دیگری دارید انجام می دهید که آن کار دوم مهمتر از این تحقیق است. ممکن است افرادی بتوانند پیرامون این کتاب تحقیق کنند. ولو اندک.اما شما دارید نیرو تربیت میکنید. کسانی اینجا پرورش پیدا می کنند که جزء متخصصین فردا خواهند بود. یکی در رجال، یکی در حدیث، یکی در فقه و یکی در ادبیات. این را نمی‌توانند درک کنند. بعدا می فهمیم شما چه کار کرده‌اید».

همینطور هم بود. زمان گذشت. الان نیروهای زبده ای از تشکیلات و مؤسسات ما پرورش یافته‌اند. اینها تجربه هایی است که از آن استفاده نشده و باید مورد استفاده قرار بگیرد. نیز یادم می آید همان زمان یکی از شخصیت های مهم به نام دکتر عبدالکریم اشتر به ایران آمده بود. آمد اینجا، کار تحقیقی گروهی را دید و خوشش آمد. تشویق کرد. گفت: شما چند جلد کتاب در سال منتشر می کنید؟» گفتم: برآورد ما این است که روی بیست الی بیست و پنج جلد کتاب در سال کار تحقیقی و آن را چاپ کنیم.» یعنی نه تنها کتاب را چاپ میک نیم بلکه روی آن کار تحقیقی میکنیم. گفت: این ادعاست.» گفتم: چطور؟» گفت: جمال عبدالناصر با کل امکاناتی که داشت در معهد التراث القومی سالی بیش از پنج شش جلد کتاب نمی‌توانست تحقیق و منتشر کند. شما می‌گویید بیست و پنج جلد؟» من پاسخی دادم که به همان خلوصی که گفتم برمی گردد. البته امیدوارم ما و بقیه اینطور باشیم. گفتم: ما به کسی وابسته هستیم که بالاتر از جمال عبدالناصر است». اشاره کرد چه کسی؟ گفتم: ما مدعی هستیم که پیرو خط اهل بیتیم. آنها الگوی ما هستند. معتقدیم آنها دست ما را میگیرند و به نتیجه می رسانند». حالا آن آقا خندید و قبول کرد یا نکرد را نمی دانم. اما باور کنید آنها به ما کمک می کنند. به مقدار خلوصی که داشته باشیم موفق خواهیم بود. ما نمی‌گوییم همه کارهایمان خلوص دارد اما آن مقدار که برای مکتب و مذهب و در خط ولایت کار کرده ایم موفقیت داشته‌ایم.

الان الحمدلله مؤسسه آل البیت موفق است. به هر حال قدم‌هایی که برداشته‌اند را دست کم نگیرید. آن زمان ها فرازونشیب زیاد بوده است. خیلی ناشرین آمدند و رفتند و موفق بودند یا نبودند. بعضی ها به نتیجه رسیدند. هر کس خلوص و همتش بیشتر بوده و زحمت بیشتری کشیده مسلماً قدم‌های بیشتری توانسته بردارد. اینکه مؤسسه آل البیت را مثال زدم نه به خاطر خودم است، میخواهم تجربه هایمان را بگویم. این را دست کم نگیرید. واقعاً معتقد هستم انفاس بزرگان ما را کمک می‌کند. یادم می آید یکی از بزرگان به من گفت: شما که این کار را میکنید فکر کرده‌اید خودتان کار میکنید؟» گفتم: چطور؟» گفت: باور کن شما وقتی برای علامه حلی، شیخ طوسی یا محقق کرکی کار میکنید و قدمی برمیدارید و کتابی چاپ میکنید اینها از ته قبر دعاگوی شما هستند. انفاس قدسیه آنها به شما می رسد و سبب موفقیت است.» به هر حال این اعتقاد شخصی من است و دلم می خواهد آثار این بزرگان را احیاء کنم. با احیاء آثار این بزرگان موفقیت نصیب من میشود. یعنی اثر وضعی اش این است که موفقیت نصیب من می شود. به هر حال کسانی که ادامه دهنده مسیر بزرگان هستند هر کدام به سهم خود می‌توانند قدم‌های بزرگتر و مهمتری بردارند. باز به سهم خودم تقدیر و تشکر میکنم و امیدوارم انشاءالله خدا بر توفیقات شما بیفزاید! شما هم خدا را شاکر باشید که توانسته‌اید این مسیر را ادامه دهید.


استاد ابوالقاسم علیدوست: موضوع مورد بررسی در این سخنرانی، روش‌شناسی استنباط گزاره‌های طبی از نصوص دینی است، نخست باید استنباط از نصوص دینی را توضیح داد که به معنی عملیات اکتشاف توسط مجتهد است و مشتمل بر دو نوع استنباط در معنی خاص و استنباط در معنی عام است.

استنباط خاص را فقیه انجام داده و استنباط عام کاری به فقیه ندارد و بیشتر ممکن است یک گزاره خبری یا هستی‌شناسانه را مورد بررسی قرار دهد و این‌گونه نیست که تنها فقیهان را به آن محدود کند. هر کس بخواهد در معارف دین قدم بردارد نیاز به استنباط دارد. هنگامی که می‌خواهیم در رابطه با گزاره‌های طبی بحث کنیم، منظور استنباط عام است. منظور از گزاره‌های طبی نیز گزاره‌هایی هستند که به موضوع هست‌ها می‌پردازد. منظور حکم و شریعت نیست. گاهی می‌گوییم گزاره‌های طبی گزاره‌های هنجارشناسانه هستند، به این معنی که یک هنجار خاصی را توصیه یا توضیح می‌دهد. منظور از نصوص دینی قرآن، روایات و سنت رفتاری معصوم است.

در اینجا پیرامون روش‌شناسی گزاره‌های طبی، به هفت هنجار می‌پردازیم. نخست در استنباط گزاره‌ها طبی باید دقت کنیم که دلالتی وجود داشته باشد که در خور شأن مسئله‌‌ای باشد که قرار است توضیح داده شود. لذا اگر گزاره‌ای فقهی بوده، ممکن است بگویم خبر ثقه کافی است، اما اگر گزاره غیرفقهی باشد، اطمینان به علم عرفی و قطعی خبر واحد در اخبار غیر احکام همانند یک گزاره‌ فقهی ممکن نیست و معمولاً سخت‌گیری بیشتری می‌شود و حتی اگر مسئله مهم باشد، اطمینان هم کافی نیست، زیرا مسئله مهم را با یک روایت بیان نمی‌کنند و نمی‌شود آن را با یک روایت تمام کرد و باید توجه به شأن آن مسئله داشته باشیم.

اگر سند مشکل داشته باشد یا دلالت کافی نباشد، استنباط ما استنباط نبوده و به نوعی مهمل است. ابواب روایات و دلالت در آیات و روایات یک نوع نیست. در باب روایات طبی، روایات ضعیف بسیاری وجود دارد. بیش از ۸۵ نفر از کسانی که در جریان روایات طبی حضور دارند، غالی هستند که از این افراد می‌توان ابوالخطاب را نام برد که ادعای پیامبری کرد و مورد لعن امام صادق(ع) قرار گرفت.

بعضی بر این اعتقادند که نصوص دینی فرازمان، فرامکان، جاودانه و جهانی هستند، برخی از آیات و روایات ممکن است جامع باشند، اما جهانی نباشند. این موضوع دو نگاه افراطی و تفریطی را به وجود می‌آورد. نخست اینکه تمام نصوص دینی را مقید به زمان و مکان می‌کنند و مورد دیگر اینکه بعضی‌ها نیز هر آنچه به دست ما رسیده است را جامع و جهانی می‌دانند که این نگاه دچار آسیب است. در این رابطه، مجتهد باید وارد شود و درستی موضوع را بسنجد.

گاهی ممکن است فردی آیات و روایات را گسست داده و براساس احوالات شخصی خود آن را جهانی یا جامع بداند. در مواردی که یک روایت از روایت دیگر کامل‌تر است، اصل عدم زیاده بر اصل عدم نقیصه حکم‌فرما شده و روایت کامل را باید در نظر بگیریم.

یکی دیگر از هنجارهای استنباط روایات، مطالعه نصوص در سطوح حلقوی و هرمی است، گاهی به یک مطلبی در قرآن و روایات مواجه می‌شویم و باید دید قرآن و روایات آن را در چه شأنی عنوان کرده‌اند. وقتی نصوص دینی را بررسی می‌کنیم، باید دید که آیا از ۱۲ شأن صدور روایات برخوردار است یا خیر و اینکه در چه شأنی صادر شده است.

یک هنجار دیگر در روش‌شناسی استنباط گزار‌های طبی، مدیریت رابطه بین بایدها و هست‌ها است که چه وقت می‌توانیم از باید حکم‌ها و از هست‌ها برنامه استخراج کنیم؟ یک اندیشه می‌گوید اصلاً نباید این دو را با هم تلفیق کرد، در حالی که بعضی دیگر می‌گویند اتفاقا باید بتوان این رابطه را مدیریت کرد، چرا که اصولاً این دو با هم در ارتباط هستند.

مطالعه نصوص دینی فارغ از عقل و علم کافی نیست، بلکه استنباط گزاره‌های طبی باید هم مبتنی بر علم و هم مبتنی بر فقه باشد.


آیت الله محقق داماد: نهاد مقدس اجتهاد پس از قرن‌ها مجاهدت علما به دست ما سپرده شده است. اجتهاد در شیعه توسعه پیدا کرده و از این نعمت بزرگ قدردانی شده است.

متأسفم از اینکه اجتهاد فقط در حوزه شریعت صورت گرفته است، علما با مطالعه‌های گسترده و کوشش‌های زیاد در خصوص احادیث به اجتهاد رسیده و مطالبی را مطرح می‌کردند، اما گویی این تلاش‌ها فقط به حوزه شریعت اختصاص پیدا کرده و در این حوزه فقط احادیث غیرموثق شناسایی و کنار گذاشته شده است.

چرا این کوشش‌ها و تحقیقها در سایر مسائل غیرشریعت انجام نشده است؟ ما امروز در آفات همین مسئله گرفتار شده‌ایم و از روایات تاریخی، تفسیری، کلامی و … آسیب می‌بینیم. ریزه‌کاری‌هایی که در فقاهت انجام شده، در کلام انجام نشده است. ببینید در ذیل آیات، چه روایت‌های مجعولی وجود دارند! البته برخی از این روایت‌های مربوط به تفسیر، توسط علما کنار گذاشته شده‌اند، اما این اجتهادها در مباحث تفسیری و تاریخی صورت نگرفته است.

در دنیای امروز علاوه بر معیار عادل و فاسق بودن برای خبررسان، تضاد منافع خبررسان با خبری که آورده است نیز به عنوان یکی از معیارهای مهم تشخیص صحت خبر مطرح است و اگر کسی خبری آورد که با منافع او در تضاد یا هم‌راستا بود، باید احتمال دهیم که آن خبر مشکل دارد.

در مسئله اخبار طبی یک مسئله مهم مطرح است؛ اول باید تکلیف خودمان را روشن کنیم که حکمت و فلسفه بعثت انبیاء برای چه بوده است؟ آیا هدف رسالت انبیاء سلامت بدن ما بوده است یا مسئله دیگری؟ برخی از حکما در این زمینه گفته‌اند که هدف رسالت انبیاء ایجاد نظم اجتماعی بوده است، اما دریچه‌ای که انبیاء به روی عالم غیب برای ما باز کرده‌اند، به غیر از آنها کس دیگری نمی‌توانست چنین کند. بشر با عقل خود محال بود به معنویت آسمانی برسد.

آیا ما باید چنین حکمت والایی را به حدی پایین بیاوریم که بگوییم چه چیزی برای معده خوب است؟! پیامبر(ص) هم که مریض شدند، طبیی بر بالین ایشان آوردند. ائمه(ع) هم هرگز نگفته‌اند که طبیب نیاورید، چون خودم می‌دانم باید خودم را چگونه درمان کنم». روایتی هم نداریم که مطرح شده باشد ائمه(ع) خودشان خودشان را درمان کرده‌اند. پس در اخبار مربوط به احادیث پزشکی، اجتهاد لازم است.

تعجب می‌کنم چرا حوزه علمیه تاکنون در این خصوص سهل گرفته و تازه اکنون در حال برخورد با آن است، بیشتر احادیث طبی را عطارها روایت کرده‌اند و اگر مسئله تضاد منافع را در نظر بگیریم، هیچ کدام سندیت ندارد.

پیشرفت‌های پزشکی و جایگاه علمی بالای پزشکان ایرانی در جهان ارزش‌مند است، وضعیت پزشکی ما جای غرور دارد و فضلا باید پزشکان را تأیید و به آنها افتخار کنند. طبیب‌ها را با حرف‌های منتسب به دین نباید تضعیف کرد.


حمله نژادپرستانه صرب‌ها به مسلمانان بوسنی و راه‌اندازی موجی از وحشی‌گری، قتل، به نوامیس، کودک‌کشی و. یکی از فجیع‌ترین حوادث تاریخی است که با سکوت و خیانت سازمان ملل و کشورهای غربی مدعی حقوق بشر انجام شد.
     یکی از مهم‌ترین عوامل بروز جنگ در بوسنی را می‌توان طرز نگرش نژادپرستانه و زیاده‌خواهی صرب‌ها در رسیدن به صربستان بزرگ دانست که تحقق این امر منوط به پاکسازی نژادی در قالب صرب، و پاکسازی مذهبی در ظاهر مسیحیت بود، بدین ترتیب، هر چند مسلمانان بوسنی از نژاد اسلاو بودند، اما در زمره صرب‌ها قرار نمی‌گرفتند و همچنین از لحاظ مذهبی نیز هم کیش صرب‌ها نبودند؛ زیرا در بوسنی و هرزگوین، مسلمانی هویت است و ناگزیر مسلمانان در تیررس نژادپرستان صرب قرار دارند.
      محمد جعفر زارعان یکی از طلاب حوزه علمیه قم است که در سال 1371 با شروع جنگ بوسنی همراه سه تن از طلبه‌های حوزه علیمه قم به منظور کمک رسانی به مسلمانان بوسنی داوطلبانه عازم این کشور شد. در همین رابطه با وی که بیش از 20 سال در بوسنی ساکن است، به گفت‌وگوی تفصیلی نشستیم که متن این مصاحبه در ادامه می‌آید:

دفاع پرس: لطفا بفرمایید که چه سالی و همراه با چه کسانی به بوسنی و هرزگوین اعزام شدید؟

زارعان: وقتی رئیس وقت سازمان تبلیغات اسلامی جناب آقای عراقی قصد داشتند برای بررسی اوضاع و نحوه کمک رسانی به مسلمانان بوسنی هرزوگوین به آنجا بروند، از حوزه علمیه قم هم درخواست کردند تا چهار نفر از طلاب با آنها اعزام شوند؛ بنده به همراه سه تن از دوستانم آقایان شهریاری، شیخ بهایی و شهید محمد حسین نواب آعلام آمادگی کردیم و با تیم آقای عراقی عازم بوسنی شدیم که تا به امروز بیست سال است که در بوسنی ساکن هستم.


                                        محمد جعفر زارعان
 

دفاع پرس: در بوسنی و هرزگوین بیشتر مشغول چه فعالیتی بودید؟

زارعان: در زمان جنگ بوسنی با برادران سپاه که بیشتر به امور آموزشی مشغول بودند، همکاری می‌کردیم. بعد از جنگ نیز یک مؤسسه آموزشی و پرورشی با کمک برخی از نهادهای اسلامی کشورمان تأسیس کردیم که در حال حاضر 500 نفر دانش آموز در مقاطع مختلف تحصیلی مشغول تحصیل هستند. یکی دیگر از فعالیت‌های ما در این کشور دیدار با خانواده شهدا است.

** صرب‌ها گوشت مسلمانان را چرخ می‌کردند

دفاع پرس: با توجه به اینکه شما نزدیک به 21 سال است که در بوسنی ساکن هستید، وضعیت مسلمانان را در این کشور در زمان جنگ و بعد از جنگ چگونه توصیف می‌کنید؟

زارعان: هرچند جنگ صرب‌ها علیه مسلمانان بوسنی خسارت زیادی به آنها وارد ساخت، تا جایی که برخی از این جنایات‌ آنقدر وحشتناک و دردناک بود که زبان از بیان آن قاصر است؛ من با چشمان خودم دیدم که صرب‌ها گوشت‌های مسلمانان بوسنی را با چرخ گوشت بزرگ چرخ می‌کردند.

اما در رابطه با اسلام گرایی در بوسنی می‌توان گفت که اسلام گرایی در آنجا رو به رشد است، وقتی دولت‌های کمونیستی از هم فرو پاشیدند، در پی آن مرزها باز شدند و کشورهای غربی شروع به شبیخون فرهنگی زدند. وضعیت فرهنگی در بوسنی چه در زمان جنگ و چه بعد از جنگ خیلی بد شده است. اسلام گرایی در یک طرف و فرهنگ غربی در طرف دیگر قرار گرفته است.

** حضور قدرتمند وهابیت لندنی در بوسنی برای تفرقه افکنی

مشکل دیگری که در کنار جنگ در بوسنی اتفاق افتاد، حضور قوی و قدرتمند وهابیت لندنی بود، آنها از شرایط مهیا شده در بوسنی برای نفوذ بین مسلمانان استفاده کردند و بین مسلمانان تفرقه انداختند؛ این در حالی بود که در بوسنی اصلا خبری از فرق بین شیعه و سنی نبود.

لازم به ذکر است؛ وهابی‌ها فقط شیعیان را مورد هدف قرار ندادند، بلکه به هر گروه و حزبی که در عقیده و اعتقاد آنها ذره‌ای از محبت امیرالمومنین علی(ع) بود، حمله می‌کردند.

طوائف درویشی در بوسنی زیاد است. وهابیت به این طوائف نیز حمله می‌کند، علتش هم این است که آنها در مراسم‌ها و تکیه‌های خود اسامی اهل بیت را به زبان می‌آورند و به آنها ابراز ارادت می‌کنند.

** ترس آمریکایی‌ها از مقاومت مسلمانان بوسنی علت تحمیل صلح دیتون بود


دفاع پرس: جنگ بوسنی چگونه تمام شد، آیا با پایان این جنگ وضعیت فرهنگی، ی و اقتصادی مسلمانان بهبود یافت؟

زارعان: در حالیکه مسلمانان بوسنی مقاومت کرده بودند تا جنگ را به نفع خود به پایان برسانند، آمریکایی‌ها با یک صلح کاملا غیر عادلانه و تحمیلی این جنگ را به پایان رساندند. وقتی آمریکایی‌ها مقاومت مسلمانان بوسنی را دیدند، سریعا صلح دیتون» را به مسلمانان بوسنی تحمیل کردند که غیر عادلانه بود. آنها 51 درصد از اراضی این کشور را به صرب‌ها دادند، در حالیکه بیش از 50 درصد از مردم این کشور، مسلمان هستند. آنها نظامی را سر کار آوردند که یک نظام ی اقتصادی بی خاصیت است. بوسنی 50 هزار کیلومتری را به استان‌های مختلف تقسیم کردند و هر استان را مستقل اعلام کردند که هر استانی برای خودش قانون گذار دارد، مجری دارد و ارتباط مسسلمان‌ها با صرب‌ها را به نحوی طراحی کردند که هیچ وقت نتوانند به یک نتیجه مشخصی دست پیدا کنند. صرب‌ها که از طرف روسیه حمایت می‌شوند، کروات‌ها هم از طرف کرواسی و واتیکان نیز حمایت می‌شوند ولی در این بین کسی از مسلمانان حمایت نمی‌کند.

الان بعد از 18 سال که از پایان جنگ می‌گذرد هیچ پیشرفت اقتصادی در بین مسمانان دیده نمی‌شود، چون برنامه برای پیشرفت مسلمانان از سوی دولت نبوده است و بیکاری بین آنها خیلی زیاد است.

مسلمانان بوسنی با توجه به مشکلات اقتصادی که جنگ برای آنها به ارمغان آورده است، تلاش می‌کنند که زیاد اسراف نکنند و به کم قانع باشند. لذا شب‌ها فقط یک لامپ روشن می‌کنند.

** گرایش جوانان بوسنیایی به تفکرات امام خمینی(ره)

دفاع پرس: نگاه مسلمانان بوسنی نسبت به ایران را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

زارعان: برخی از جوانان بوسنیایی با آشنا شدن جمهوری اسلامی ایران، دیدن اقدامات و تلاش‌های خالصانه این کشور به تفکرات انقلاب اسلامی ایران و امام خمینی(ره) که برگرفته از اندیشه‌های اهل بیت علیهم السلام است، گرایش پیدا کردند. در ایام جنگ همه اذعان می‌کردند که تنها کشوری که رسما وارد معرکه شد و از مسلمانان بوسنی آنگونه که باید و شاید حمایت کرد و اقلامی را برای مسلمانان فرستاد، ایران بود. البته سعودی‌ها نیز محموله‌هایی ارسال می‌کردند ولی اقلام ارسالی از سوی آنها استراتژیک نبود تا جایی که برخی از مسلمانان بوسنی می‌گفتند که سعودی‌ها به ما کمک می‌کنند که گرسنه نمیریم!

از کشورهای مختلفی به بوسنی آمده بودند؛ هر کدام از آنها اهداف خاصی را دنبال می‌کردند. اما سفیران جمهوری اسلامی ایران در بوسنی طبق فرمایشات مقام معظم رهبری هیچ وقت وارد مسائل اختلاف‌ انگیز نشدند. معظم له تاکید داشتند که در بوسنی آنچه که مردم نیاز دارند، فراهم کنید. این درحالی بود که بقیه کشورها از جمله عربستان مترصد فرصت بودند و هرجا که زمینه اختلاف وجود داشت، سوء استفاده می‌کردند و نوک پیکانشان به سمت جمهوری اسلامی ایران و شخصیت حضرت امام(ره) بود.

بعد از پایان جنگ در بوسنی تاثیر وهابیت متاسفانه با متوسل شدن آنها به زر و زور و تزویر و دروغ بیشتر از تاثیر فرهنگی جمهوری اسلامی ایران بوده است.

دفاع پرس: چند نفر از همرزم‌های شما در بوسنی شهید شدند؟

زارعان: اولین نفری که در بوسنی به درجه رفیع شهادت نائل شد، حجت الاسلام سید محمد حسین نواب بود که از طلاب و فضلای برجسته قم بودشهید نواب مدتی مفقود بود، ایشان از یک منطقه‌ای حرکت کرده بود ولی به مقصد نرسیده بود. بعد از دو هفته پیگیری و تلاش‌های جمهوری اسلامی ایران معلوم شد که یک جایی کروات‌ها کمین زدند و ایشان را به شهادت رسانده‌اند و پیکر مطهرش را دفن کرده‌اند. بالاخره با پیگیری‌های فراوان کروات‌ها محل دفن شهید نواب را نشان دادند و پیکر مطهر ایشان پیدا شد.

(مقام معظم رهبری حضرت آیت الله العظمی ‌ای در پیامی به مناسبت شهادت این طلبه بسیجی مرقوم فرمودند: "شهادت طلبه بسیجی سرافراز حجت الاسلام سیدمحمد حسین نواب برای ملت ایران که حضور خود را در اقصی نقاط جهان برای دفاع از حق و حقیقت با چنین حوادث برجسته‌ای به اثبات می‌رسانند مایه افتخار و سربلندی است").

شهید سید محمد حسین نواب

دومین نفری که به درجه رفیع شهادت نائل گشت، شهید مجید منتظری است که در آنجا معروف به رسول حیدری بود. یکی دیگر از دوستانمان که در بوسنی شهید شد، یکی از رزمندگان حزب الله در بوسنی معروف به عباس بود که در یکی از مناطق جنگی توسط خمپاره به شهادت رسید.

شهید مجید منتظری(رسول حیدری)

یکی از دوستانمان نیز وقتی به دنبال پیدا کردن جنازه شهید نواب رفته بود، شهید شد.

** مقاومت و پایداری مردم بوسنی قابل تقدیر است

دفاع پرس: روحیه مردم بوسنی در جنگ چگونه بود؟

زارعان: جنگ بوسنی یک جنگ تمام عیار بود، مردم بوسنی از پنجره خانه‌هایشان آتش خمپاره‌ها را می‌دیدند. یعنی در واقع خانه‌های آنها جبهه‌های آنها بود. ما خیلی وقت‌ها، وقتی برای انجام اموری از خانه‌ خارج می‌شدیم و وقتی در حال راه رفتن بودیم، خمپاره زده می‌شد. پس مردم مجبور بودند در این شرایط زندگی کنند. وضعیت در کل شهری‌های بوسنی به همین منوال بود. مقاومت و پایداری مردم بوسنی قابل تقدیر است. دشمن مسلمانان فقط صرب‌ها نبودند، کروات‌ها هم به آنها حمله می‌کردند. در بعضی از جبهه‌ها از دو طرف به مسلمانان حمله می‌کردند، مسلمانان نیز مقاومت می‌کردند.

دفاع پرس: لطفا از جنایاتی که صرب‌ها و  کروات‌ها علیه مسلمانان مرتکب شدند به چند مورد اشاره فرمایید؟

زارعان: سربرنیتسا با جمعیتی ده هزار نفری یکی از شهرهای بوسنی هرزوگوین است. وقتی صرب‌ها خواستند به این شهر حمله کنند، ابتدا روستا‌های اطراف این شهر را که جمعیتی بالغ بر 40 هزار نفر بود، حمله کردند و با آتش زدن روستاهای اطراف همه ساکنان این روستاها مجبور به فرار به داخل این شهر شدند.

20 سال پیش در ژوئیه‌ی سال 1995 سربازان حافظ صلح به شهر سربرنیتسا آمدند و گفتند: ما از شما محافظت می‌کنیم و امنیت شما بر عهده ما است؛ اسلحه‌های خود را تحویل دهید و دیگر مقاومت لازم نیست ما پشتیبان شما هستیم. مسلمانان این شهر به خاطر فشار‌های ی و اقتصادی تن به خواسته آنها دادند.

در جنگ بوسنی دروغ آمریکایی‌ها مبنی بر حامی حقوق بشر خیلی بارز بود. لذا با حمایت آمریکایی‌ها سربازان صلح آمدند با صرب‌های بوسنی و یوگسلاوی هماهنگ کردند و به شهر حمله کردند و جمعیت را در یک کارخانه بزرگی جمع کردند. در این کارخانه مردان را از ن جدا کرده و راهی جنگل کردند. از قبل صرب‌ها در جنگل کمین زده بودند وقتی مسلمانان گروه گروه وارد جنگل می‌شدند به دست صرب‌ها کشته می‌شدند و در مدت تنها چهار روز حدود 8 هزار مرد و پسر بوسنیایی شهر مسلمان‌نشین سربرنیتسا را قتل‌عام کردند. این کشتار پس از جنگ جهانی دوم، بزرگ‌ترین قتل‌عام در اروپا محسوب می‌شود.

** خاطره تلخ مادر بوسنیایی از کشته شدن فرزند خردسالش

یکی از مادران داغ دیده سربرنیتسایی در خصوص کشته شدن فرزندش می‌گفت: "هنوز نمی‌توانم فراموش کنم آن زمانی را که وقتی صرب‌ها آمدند، پسر کوچکم را که در آغوشم بود بگیرند، پسرم با دست‌های کوچکش موی سرم را گرفته بود و فریاد می‌زد مادرم رهایم نکن! مادرم رهایم نکن! ولی آنها در یک اقدامی ناجوانمردانه پسرم را از دستم گرفتند و کشتند.

مادر دیگری هم که دو فرزند خودش را از دست داده بود، می‌گفت: "نصف پیکر یکی از پسرانم را در یک گور و نصف دیگرش را در  گور دیگری پیدا کردم."

گفتنی است؛ یکی از جنایت‌هایی که صرب‌ها علیه مسلمانان مرتکب می‌شدند، این بود که آنها گورهای دسته جمعی درست می‌کردند و عده‌ای از مسلمانان را در آن دفن می‌کردند و برای اینکه بعدها بازماندگان آنها نتوانند پیکر شهدا را شناسایی کنند، گورهای دسته جمعی را با هم مخلوط می‌کردند. یعنی نصف گوری را با لیفتراک به کامیون‌ها بار می‌زدند و به گور دیگری منتقل می‌کردند و نصف آن گور را نیز به گور دیگری منتقل می‌کردند.


ملامحمدطاهر قمی و صورت تشیع در دوره اخیر صفوی

پدیدآور: رسول جعفریان

خلاصه

رساله ای از ملامحمد طاهر قمی، امام جمعه قم و متوفای 1098 یافتم که سعی کرده بود تعریف و تفسیری بسته از تشیع ارائه دهد، تفسیری که با روند اخباری گری در شیعه سازگار بوده و شیعه جامعه صفوی را که باید اخباری تر تر و تندتر موضع بگیرد، تعریف کند. به نظرم مرحله مهمی در صورت بندی شیعه است. ضمن آن که مولفه های اصلی همان اصول و مواد قبلی است، اما صورت جدید، ویژگی هایی دارد که نیازمند تامل بیشتر است.

رساله ای از ملامحمد طاهر قمی، امام جمعه قم و متوفای 1098 یافتم که سعی کرده بود تعریف و تفسیری بسته از تشیع ارائه دهد، تفسیری که با روند اخباری گری در شیعه سازگار بوده و شیعه جامعه صفوی را که باید اخباری تر تر و تندتر موضع بگیرد، تعریف کند. به نظرم مرحله مهمی در صورت بندی شیعه است. ضمن آن که مولفه های اصلی همان اصول و مواد قبلی است، اما صورت جدید، ویژگی هایی دارد که نیازمند تامل بیشتر است.

مقدمه

می توانیم تصور کنیم، ضمن این که پایه های اصلی مذهب تشیع روی چند اصل اولیه استوار شده، و مواد و مولفه های اصلی آن را تشکیل می دهد، در هر مرحله تاریخی، به دلایل خاصی، نوعی از صورت بندی از آن ارائه می شود که در سایه تحولات فکری و تاریخی و ی جاری قابل تفسیر و تحلیل است. بر این اساس باید گفت، نگاه های مذهبی اواخر دوره صفوی در زمینه تشیع، چنان که می دانیم، اخباری تر و تندتر بوده و در زمینه هایی که باورهای شیعی تفاوت های فکری با فرق دیگر دارد، اصرار بیشتر بر روایات خاص شیعی می شود. به عبارت دیگر، در این مقطع، به دلایل تاریخی و ی و فرهنگی، شیعه، بیشتر درون گرا و مبتنی بر منابع درونی خود می شود. دلیلش این است که طی این دو قرن، آثار و اخبار شیعی از همه نقاط در ایران، و به خصوص در شهر اصفهان مجتمع شده، مورد تأمل و تعمق و  بررسی و استنساخ و شرح قرار گرفت، و بدین ترتیب باورهایی که در این اخبار موج می زد، و برخی از آنها طی قرن سوم تا دهم فراموش شده بود، دوباره احیا و بازسازی شده در صورت بندی جدید نقش جدی ایفا کرد. الان به زمینه هایی که سبب پدید آمدن این نگرش شد کاری نداریم، مهم آن است که یک صورت شیعی با عناصر و مولفه های خاص از مواد قبلی پدید آمد. معنای این حرف این نیست که پیش از آن نبود، بلکه بسیاری از آنها وجود داشت، اما پراکنده در اخبار و احادیث و میان متونی بود که بسا قرنها مورد توجه قرار نگرفته بود. اکنون همه آنها کنار همدیگر جمع شده، و در صورت جدید، جای خود را یافته بود. از نظر ی و اجتماعی نیز، فاصله جامعه شیعی با بقیه جوامع مسلمان سنی مانند عثمانی که دست روی هم بلاد اسلامی انداخته و مرز خود را با ایران قاطعانه قطع کرده بود، بیشتر شده، و امکان تبادل و تعامل کم بود. همین که فیض در اواسط قرن یازدهم، به شهید ثانی و اصولا مکتب حله اعتراض می کند که تحت تأثیر آراء و افکار علمای سنی هستند، نشان از همین امر و تحولی دارد که در حال رخ دادن است.

این صورت جدید، جنبه های مختلفی در شاخه های مختلف علوم اسلامی داشت. نوع نگاه به قرآن و تفسیرهایی که در این دوره بر اساس روایات خاص شیعی و خالی از روایات مخالفین شیعه نوشته شد، یعنی این چند تفسیر روایی مانند برهان و نور الثقلین و صافی، یک رکن اصلی است. در زمینه، احادیث، چنان که گفته شد، محور، نه تنها کتب اصلی حدیث یا همان کتب اربعه، بلکه مجموعه های خرد و پراکنده ای بود که به تدریج یافت می شد و صورت نهایی آنها در بحار الانوار شکل گرفت. نگارش شرح های مفصل بر آنها، راه را برای دخالت دادن آنها در باورهای چیده شده جدید، در قالب همان صورت تازه، باز کرد. این دو منبع، نگاه به بحث های کلامی را هم عوض کرد. یعنی به رغم آن که آثار کلامی قدیم همچنان پایدار بود و تدریس می شد و شرح و حاشیه نگاری بر آنها ادامه داشت، اما جریان فکری جدید، کوشید تا معارف کلامی را صرفا از احادیث استخراج کند. به همین دلیل، برخی از موضوعات کلامی سابق از دستور خارج شد. در جای دیگری شرح داده ام که این جریان و تحول، نه تنها در معارف کلامی در شکل عقاید خاص الهیاتی و نبوتی، بلکه حتی آنچه که امروز از آنها به عنوان علوم انسانی یاد می شود، یعنی نگره های انسانی و مناسبات انسان با مسائل مختلف عمومی، اتفاق افتاده و کوشش شد تا همه چیز از احادیث گرفته شود. حتی این مساله را در باب طبیعیات هم می توان گفت که کارهای متنوعی صورت گرفت تا بر اساس احادیث، در حوزه جهانشناسی و نجوم و حتی طب، که البته سابقه هم داشت، کار بر اساس اخبار و ظواهر قرآن پیش برود. در حقیقت، طی دو قرن مقدمات این نگرش فراهم شده بود، و در دهه های پایانی صفوی، به نقطه اوج خود رسید. جامعه شیعی جدید این وضعیت را می طلبید، هرچند در این که چه اندازه این ایدئولوژی جدید به این جامعه کمک کرد، باید تأمل بیشتری صورت گیرد.

رسیدن به این دریافت از صورت شیعی، با مشخصه های تازه، از راههای مختلفی امکان پذیر است. بررسی مجموعه آثار تألیفی این دوره، تمرکز روی برخی از نویسندگان مشهور و پرکار این دوره که نقش خط دهی فکری جدی به این صورت را داشتند، کسانی مانند مجلسی اول و دوم و یا ملامحمد طاهر قمی، و نیز خاندان خاتون آبادی، هر کدام به نوعی می تواند در رسیدن به این دریافت علمی از این هویت تازه کمک کند. اما نکته جالب این است که وقتی این صورت به تدریج ایجاد می شود، برا ی خود نوعی مبانی تازه را برای تفسیر مفاهیم دینی و مذهبی پی می گیرد و به واقع، نوعی بازتفسیر از آنها بدست می دهد. در حوزه تاریخ، تاریخ امامان و تشیع به گونه ای خاص تفسیر می شود. البته و طبیعی است که این آگاهی تاریخی وجود داشته،  اما تفسیر جدید از تاریخ گذشته با انگشت نهادن بر برخی از روایات نادر، تفاوت هایی با گذشته  ایجاد می کند. برای مثال، آنچه قاضی نورالله شوشتری در مجالس المومنین در باره تاریخ شیعه نوشته، ارائه ترکیبی از تشیع و تصوف بود، به طوری که بسیاری از رجال صوفی، به عنوان شیعه معرفی شدند. آن مواد، صورتی از تشیع را بر اساس باورهای قاضی نورالله شکل داده بود. می دانیم چنین صورتی در صورت شیعی تعریف شده در دوره اخیر صفوی جایی ندارد، زیرا تصوف به طور دربست کنار گذاشته شده است. البته در همین دوره اخیر هم، وقتی از خاندان صفویه بحث می شود، از شیخ صفی به عنوان جد خاندان صفویه، غالبا از روی تقیه، ستایش می شود، اما بسیاری از مشایخ صوفیه که در دوره های نخست تاریخ صفوی به عنوان شیعه و با افکاری مثبت و قابل استفاده شناخته شده و مورد توجه قاضی نورالله بودند، در صورت جدید کنار گذاشته می شوند. البته حرمت قاضی نورالله محفوظ است، اما آنچه در نگارش های جاری شاهدش هستیم، خط کشی های تازه ای است که مرز شیعه اثنای عشری بودن، تغییر کرده و دایره تنگ تر و تندتر می شود. انتقادها و ستایش ها،  از پیشینیان و افکار آنها و نیز خطوط فکری درونی شیعه، دو وجه مهم برای شناخت این صورت هستند. در صورت جدید، عنصر تندروی در باورهای شیعی، در مثلا کافر معرفی کردن مخالفان، خیلی روشن تر و صریح و حتی عمومی تر مطرح می شود، امری که مثلا ما در دهه های اخیر تاریخ خودمان، درست عکس آن را داریم. این وضعیت، البته برای سایر فرق اسلامی هم هست. شکل گیری نوعی هویت سنی ـ سلفی، در جریان احیاء و بازسازی مذهب در دوره جدید و نزدیک به روزگار ما و بر اساس نگره های سلفی ـ سعودی، وضعیت مشابهی را پیروی کرده است، هرچند زمینه های اینها از یکدیگر متفاوت است، اما نقاط مشترکی از لحاظ روش و متد وجود دارد. طبیعی است که ما طی یک قرن گذشته، تلاش کرده ایم تا اندازه ای از آن نگره و صورت شیعی اواخر دوره صفوی فاصله  بگیریم، و به موازت باز شدن درها به سوی افکار دیگر، یا تمایل به امر وحدت میان مسلمانان، در بسیاری از زمینه های اصلاحیه هایی را مطرح کرده ایم، اما نباید پنهان کنیم که آن صورت، به مقدار زیادی بر افکار و اندیشه های در حوزه تشیع و هویت آن، سایه افکنده و همیشه قابل احیاء است.

نگاهی به یک رساله در باره تشیع از ملامحمد طاهر قمی

اکنون می توانیم آن چه را گذشت در یک رساله دنبال کنیم. این رساله نامی ندارد، اما به گونه ای است که ما را در شناخت این صورت از تشیع در نیمه دوم قرن یازدهم و اوائل قرن دوازدهم هجری کمک می کند. رساله مزبور در صدد نشان دادن این است که از میان هفتاد و سه فرقه ای که پس از وفات حضرت خاتم النبیین (ص) پدید آمد، تنها یک فرقه از ایشان ناجی و رستگار» است، و آن همان شیعه اثنا عشری» است. بنابرین، نویسنده خواسته است تا ویژگی های یک شیعه اثنی عشری را توضیح داده و مبانی آن را روشن کند و به همین دلیل این رساله را نوشته است. این رساله، نوشته محمد طاهر بن محمد حسین [گویا همان ملامحمد طاهر قمی متوفای 1098] است، گرچه من نتوانستم این رساله را با یکی از آنچه از آثار فراوان وی در ذریعه معرفی شده، تطبیق دهم که کدام یک از آنهاست. جدای از فصل اول که در باره توضیح این هفتاد و سه فرقه است، فصلهای دیگر کتاب در باره زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی، فاطمه معصومه در قم، فضائل شهر قم، فضل علما، فضیلت روز نهم ربیع، فضیلت خواندن دعای صنمی قریش، و فصلی در بیان احوال بعضی از سلاطین عظام و وزراء فخام»  اثنی عشری است که در تروج مذهب اثنی عشر سعی نمودند». در پایان خاتمه ای باز در باره چند صلوات و مناجات و لعنیه آمده است. ثواب کتاب نیز در بهترین ساعتی به نظر اکسیر اثر نواب کامیاب اشرف اقدس همایون اعلی سلطان فرقه ناجیه و شاهنشاه شیعه اثنی عشری و مرکز دایره امن و امان و برّ و احسان شاه سلیمان الصفوی ال الحسینی خلد الله ملکه و أیّد دولته و طول عمره و اهلک عدوه برسد».

هفتاد و دو فرقه و یک مذهب: اثبات امامت دوازده امام

به نظر می رسد، فصل های کتاب، تناسبی با یکدیگر ندارد، اما از این نظر که موادی را برای بحث ما در ارائه دورنمایی از صورت تشیع در مفهوم عصر اخیر صفوی به دست می دهد، جالب است. البته که تک تک این عناصر، در آثار پیشینیان هست، و باز باید تأکید کرد که این نظر، به معنای آن نیست که چنین موادی در دسترس نبوده است، بلکه بحث این است که نمای بنا یعنی همان صورت، بر اساس چینش مصالح، تا حدی، با رویکرد کاملا مذهبی شکل گرفته و جای انعطاف را تنگ تر کرده است. می توانیم صورت های دیگر تشیع را در قرن های سوم در قم، قرن چهارم و پنجم در بغداد، قرن هفتم و هشتم در بخش هایی از ایران و یا حتی نمونه هایی از این صورت را در هند قرن سیزدهم هجری مشاهده کرد.

در آغاز رساله، حدیث پدید آمدن هفتاد و سه فرقه پس از رسول (ص) از آن حضرت نقل شده،  حدیثی که مورد استفاده همه گروه ها و فرقه های اسلامی بوده است. کلی بودن آن، این امکان را به همه می داد تا خود را مصداق فرقه ناجیه بدانند. نویسنده ما هم به همین شکل عمل کرده، در آغاز تأیید می کند که راویان شیعه و سنی، همگی اصل آن حدیث را معتبر دانسته اند (ص 11). البته توجه می دهد که شیعه روایت را به شکل خاصی هم روایت کرده که سنیان آن را نمی پذیرند، و آن این است که از میان هفتاد و دو فرقه ای که در بنی اسرائیل پدید آمد، آن فرقه ناجیه است که یوشع را پس از موسی، و شمعون را پس از عیسی بپذیرد. در امت من هم از هفتاد و سه فرقه، آن که متابعت علی ع را بکند، فرقه ناجیه است. نویسنده می گوید، چون اهل سنت به این طریق قبول ندارند، ما امامان را با حدیث ی بعدی اثنی عشر خلیفة کلّهم من قریش» ثابت می کنیم. نقلی که در منابع اهل سنت آمده، و او منابع آن را از تفسیر ثعلبی و مسند احمد و جز آن نقل می کند.

از میان هفتاد و سه فرقه، هفتاد و دوتای آنها دوازده امام را قبول ندارند، و بنابرین نمی توانند بر اساس این روایت، مصداق فرقه ناجیه باشند. در اینجا شعری هم در چند بیت در رد باور مخالفان دراعتقاد داشتن به چهار امام، در عوض دوازده امام آورده است:

از گفته مصطفی امام است سه چار / از روی چه گویی که امام است چهار / نشناسی اگر سه چار حق را ناچار / خواهی به عذاب ایزدگی گشت دچار. سپس برای تقویت اثبات امامت، به حدیث ثقلین استناد می کند. نویسنده، به همان روش قدیمی شیعه، می داند که لازم است تا به ادله و روایاتی استناد کند که اهل سنت هم روایت کرده اند، چون وقتی در میان مسلمانان، از یک فرقه حمایت می کند، باید ادله ای بیاورد که دیگران هم اصل آنها را قبول دارند، اما به آن عمل نکرده، و تاریخ اسلام را به گونه ای دیگر می پذیرند. حدیث ثقلین هم دلالت دارد بر این که شیعه اثنی عشری در میان هفتاد و سه گروه، ناجی و رستگارند. و باقی امت از نارند». بیرون مرو از طریق حق ای سالک / زنهار مکن پیروی هر هالک / کن پیروی کسی که بنهاد نبی / بر تارک او افسر انی تارک. حدیث سفینه نوح نیز در پی آمده و گفته شده که بنابرین حدیث، شیعه اثنی عشری ناجی و رستگارند» (ص 12).

نویسنده برای ترسیم فضای تاریخی پس از رسول، و نیز اثبات حقانیت، به طور مداوم از اشعار روان و مردمی استفاده می کند: چون رفت برون نبی ز دار دنیا / طوفان ضلال و گمرهی شد پیدا / در بحر ظلال عالمی غرق شدند / من آلَ إلی سفینة الآل نجی / در کشتی آل مصطفی هر که نشست / از دغدغه غرق شدن بی شک رست / از غرق نجاتت ندهد دامن کوه / زنهار مکش ز دامن کشتی دست / بر دامن آل هر کسی کان زد دست / بر دامن او کرد ضلالت نه نشست / بحر است و جهان آل چون کشتی نوح / در کشتی آل هر که بنشست برست / هر بنده که آن پیروی آل از جانست / ایمن ز غم و وسوسه ی شیطان است / در کشتی آل مصطفی هر که نشست / آن را چه غم از کشاکش طوفانست. وی در اینجا، هر چند دلایل بیشتر برای فرقه ناجیه بودن تشیع اثنای عشری، به کتاب اربعین خود حواله می دهد، اما دو روایت مفصل که صرفا از طریق شیعه نقل شده آورده و ترجمه کرده است. در ضمن در برابر کلمه شیعه اثنی عشری» از سنی عمری» یاد می کند. (ص 13). هرچه هست، ادله حقانیت شیعه، آن وقت به نظر منطقی تر می آید که اهل سنت هم روایت کرده باشند. لذا بار دیگر، می گوید: اگر پرسند که در کتب اهل سنت، حدیثی نقل شده که مشتمل باشد بر علم و فضل و کمال ائمه اثنی عشر، در جواب می گوییم که در چندین حدیث کتاب از کتابهای اهل سنت، چندین حدیث نقل شده در بیان فضل و علم و امامت ائمه اثنا عشر». آنگاه روایاتی از مناقب خوارزمی و آثار مشابه نقل می کند و اطلاعات بیشتر را به کتاب اربعین خود ارجاع می دهد.

سپس برای تقویت نگاه خود نکته ای نقل می کند و آن این که: بدان که ظهور فضل و کرامات ائمه اثنی عشر در مرتبه ای است که اهل سنت نیز در وقت اضطرار به ایشان متوسّل می شوند و امامان خود را فراموش می کنند. در اینجا، به نقل یک حکایت از سفر حج خود می پردازد که در سال 1051 اتفاق افتاده است: از حکایات عجیبه این که در سنه هزار و پنجاه و یک که متوجه مکه معظمه بودم در بندر به کشتی نشستیم که به بصره رویم، در شب، کشتی طوفانی شد. ناخدای کشتی و کشتی بانان، مالکی مذهب بودند، به سبب طوفان اضطراب عظیم بهم رسانیدند و به فریاد آمدند و ائمه اثنی عشر را از برای نجات از طوفان طلب می نمودند. و این حقیر بعد از ادای شهادتین مشغول شدم به انداختن خاک کربلا در دریا و به برکت آن مرتفع شد. در روز به ناخدا گفتم تو از اهل سنّتی، چون شد که در وقت طوفان به ائمه اثنی عشر متوسل شدی؟ در جواب گفت این قاعده اهل دریاست، و معروف است که کشتی بانان فرنگی خاک حضرت امام حسین ع را از برای دفع طوفان با خود در کشتی نگاه می دارند».

استدلال در باره اثبات امامت اثنی عشر ادامه می یابد، و او می گوید که در این باره، دوازده آیه را خواهد آورد که نخست آن اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم است. (ص 14). وی ضمن مباحثی که ذیل این آیات مطرح می کند، همان نگاه تاریخی مورد نظر را دنبال می کند و البته اساس آنها همان روایاتی است که در کتب تفسیری و جز آنها آمده و حالا در تند کردن این نگاه موثر است. آیات بعدی یا أیها الذین آمنوا اتقوا الله و وا مع الصادقین» و ولاترکنوا الی الذین ظلموا فتمسکم النار». و لاینال عهدی الظالمین» و فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم مؤمنین»،  در جایی در پاسخ این که در عصر غیبت، با نبودن امام، چگونه مجهول خود را از آن حضرت معلوم کنند» می نویسد: در جواب گوییم که احوال ما در زمان غیبت امام ع مثل مؤمنان مکه معظمه است در زمانی که کفار مکه قصد قتل حضرت خاتم الانبیاء ص کردند، و آن حضرت به امر حق تعالی به مدینه رفت، و مؤمنان ضعیف الحال قدرت به رفتن مدینه نداشتند، ایشان مأمور بودند که بدانچه دانند عمل نمایند». (ص 15). این قبیل مقایسه های تاریخی، در بسیاری از موارد در تثبیت باور های شیعی استفاده می شود و سابقه ای دیرین هم دارد. وی آیات دیگری را نیز آورده، و در ادامه هر کدام، باز تأکید بر امامت امامان اثنی عشر و شایستگی آنها و حقانیت مذهب اثنی عشری است.

در اینجا، یک مشخصه این دوره که دور شدن از اجتهاد و رفتن به سمت اخبار است، هویداست. وقتی همه معارف متکی به احادیث می شود، شیعیان اثنی عشری اخباری، و مخالفان سنّی آنها، اهل اجتهاد و رأی خواهند شد و به این ترتیب، در سمت درونی، تشیع اخباری تقویت می شود: بنابر مذهب اهل سنّت و سایر مخالفان، خدا را طریق مستقیم نیست، چرا که جماعتی از اهل سنّت را اعتقاد این است که خدا را حکم معینی نمی باشد، بلکه حکم خدا تابع رأی مجتهدین است، پس حلال و حرام چیزی است که ایشان به ظنّ و گمان خود حلال و حرام کرده اند، زیرا که مخالفین دو طایفه اند. یک طایفه را اعتقاد این است که الله تعالی حکم معینی ندارد، بلکه احکام الهی تابع رأی مجتهدین است و رأی همه مجتهدین را صواب می دانند، و رای هیچ کدام را خطا نمی دانند، و جماعتی دیگر از مخالفین این اعتقاد دارند که در هر باب حق تعالی حکم معین دارد، و در اکثر احکام الله تعالی نصب دلیل نکرده که بدان معلوم شود که حکم خدا چیست، بلکه مجتهدان به ظنّ خود عمل می کنند و بر سایر مردم واجب است که متابعت ظنّ مجتهدان کنند، پس اگر ظن ایشان بر صواب باشد، و خطا نباشد، دو ثواب دارند و اگر خطا باشد، یک صواب دارند». بحث در اینجا، نقد اجتهاد سنی است، اما در عمل، نگرش اجتهادی شیعی هم که یک دوره طولانی در مکتب حله تسلط داشته، سخت مورد انتقاد است.  این گرایش، همان نگاهی است که مکتب اجتهادی حله و نجف را که ادامه اش در ایران و اصفهان بود، انکار کرده و راه را برای تسلط اخباری گری در این دوره فراهم می کند. در واقع، وقتی آن هم تأکید صورت می گیرد که مهم و مهم نص کلام معصوم است، و ادامه اش این است که هر خبری که از آنان نقل شده، باید مبنای حلال و حرام باشد، بدون آن که روش اجتهادی و عمل به ظنّ ملاک باشد، به تشیعی می رسیم که نگرش کاملا اخباری دارد و این امری است که صورت فکری شیعی در اواخر دوره صفوی به آن سمت و سو می رود. بحث وی در باره نقد اجتهادی که مبنای آن عمل به ظن است، ادامه می یابد، و اشعاری هم از نوع عامیانه می آورد که اگر من مثلا لعن می کنم، کارم نوعی اجتهاد است و باید مخالفین قبول کنند.

آیه بعدی برای اثبات امامت، فیه تبیان لکل شیء» است که می گوید ظاهرا دلالتی بر امامت ائمه اثنی عشر ندارد، اما با توجه به این که از یک طرف همه چیز در قرآن هست، و از طرف دیگر بسیاری از آیات متشابهات است، پس نیاز به مفسران داریم که همان امامان اند، و به این طریق از این آیه هم امامت را اثبات می کند. (ص 16). لحن وی تندی خاص خود را دارد، و در نشان دادن فضای خاصی که در اواخر صفوی در این زمینه پیش آمد، کافی است. تقریبا هیچ نوع تقیه ای در ابراز این باورها، به صورت نثر یا نظم وجود نداشت، و این شیوه ای بود که به هند هم منتقل می شد. استفاده از اشعار عامیانه و تند و البته مفصل اینجا هم ادامه می یابد، اشعاری تند که حتی یک بیت آن را هم نمی شود به عنوان مثال ذکر کرد.

در ادامه بحثی در باره ادله موجود در کتاب مقدس، در اثبات امامت امامان آورده که البته این نیز پیشینه دارد و اینجا هم همان مطالب نقل، و توضیحاتی در باره مثلا اسامی که در کتاب مقدس هست بیان شده و منطبق بر امامان اثنی عشر می شود.

خلق استدلالهای جدید یا توسعه برخی از موارد قدیم هم جالب است. در اینجا نویسنده، استناد به عدد دوازده در برخی از موارد هم افزوده میشود: بسیاری از اسم های الهی مرکب از دوازده حرف است، مثل الرحمن الرحیم، الحنان المنان، الظاهر الباطن، و غیر اینها از اسماء الله، و نقباء بنی اسرائیل دوازده اند، همچنین بادها که خدمتکاران خدا در بحر و برّند، انواع آن را دوازده شمرده اند، و چنان که اهل تشریح یافته اند، اصل عروق بدن انسان دوازده است، و از هر عرق، هزار عرق منشعب می شود؛ و دیگر ساعت های شب و روز در وقت اعتدال دوازده است، و دیگر عدد ماهها دوازده است، و حق سبحانه در قرآن مجید فرموده است إن عدّة الشهور عند الله اثنی عشر شهرا، و عدد برجها دوازده است. بدان که شرع حضرت رسول ص به منزل آفتاب جهان تاب است، و به نور شرع دلهای امت روشن و نورانی است، پس مناسب این است که آفتاب شرع سیرش در دوازده برج واقع شود، پس دوازده امام به منزله دوازده برجند. از آل نبی شرع نبیّ یافت نظام / می دان تو دوازده تن از آل امام / ماننده خورشید بود شرع نبی / سیرش به ده و دو برج گردیده تمام» (ص 17). در قرن هفتم هجری، اربلی نویسنده کشف الغمه، این استدلال را مورد انتقاد تند قرار داده بود، و گفته بود اگر برای عدد دوازده بشود اینها را گفت، مشابهش برای هفت هم می توان موارد دیگری گفت.

اعتقادیه عبدالعظیم حسنی و فضائل وی

در ادامه، مختصری از عقاید شیعه را از اعتقادیه شیخ صدوق، و همین طور روایت عبدالعظیم حسنی در باره عرضه اعتقاداتش آورده است. هدف تعریف یک چارچوب کلی برای شیعه است. اما  چون در این اعتقادیه، اعتقاد به رجعت نیامده، مولف توضیحاتی می دهد که بگوید آن هم، حتما جزو معتقدات شیعه است. (ص 18). برخی از باورهای دیگر را هم بیان کرده که از آن جمله، حوض کوثر و مسائل دیگر مربوط به شفاعت و توبه و مانند اینهاست. به نظر وی، اساس در اختلاف دو گروه شیعه و سنی، همین امامت» است، چرا که صحابه کاری که باعث محرومی ایشان از آب حوض حضرت رسالت پناه ص باشد، نکردند سوای این که جماعتی از ایشان غصب خلافت حضرت امیر المؤمنین کردند و جماعتی غاصبان را اعانت نمودند و به وصیت پیغمبر خود عمل ننمودند» و همین امر سبب شده است که گفته شود آنان پس از رحلت رسول ص از دین برگشتند. این سبب می شود که امامت، مرز کفر و دین شود، چیزی که در صورت یاد شده، خط محوری است.

حال که بحث از حضرت عبدالعظیم و اعتقادیه او شد، نویسنده این پرسش را مطرح می کند که چه شد که ایشان عازم شهر ری گردید. سپس به نقل مطالبی که نجاشی آورده پرداخته و شماری از فضائل ایشان را می آورد. آنچه ابتدا وعده کرده بود تا از فضائل عبدالعظیم حسنی نقل کند، همین است؛ پس از آن به نقل فضائل فاطمه معصومه س در قم پرداخته و در باره خود شهر هم روایاتی نقل کرده است. (ص 19). وی روایاتی از آثار صدوق و تاریخ قم حسن بن محمد قمی، در باره فضیلت قم و حضرت معصومه س نقل کرده و شرحی در باره این که چون شد که حضرت فاطمه ع در قم مدفون شد» آورده است. روایت فضائل قم و اهل آن با تفصیل بیشتری آمده است (ص 20). می دانیم که نویسنده هم قمی است. آخرین حدیثی که در باره قم نقل کرده، به گفته وی دلالت بر این دارد که اهل قم که اثنی عشری مذهبند، و کسانی که این مذهب دارند از غیر اهل قم، حساب ایشان در قبر است، و چون از قبر بیرون آیند، بی زحمت صحرای قیامت، به بهشت داخل شوند».

در اینجا یک مرز بندی دقیق دیگر هم دارد که مربوط به وجود برخی از باورهای انحرافی در میان شیعیان است، و به نظر وی، آنان با باورهای از نظر وی متفاوت، شیعه اثنی عشری نیستند: اگر پرسند که کسانی که اعتقاد به امامت ائمه اثنی عشر دارند و با این حال، اعتقاد به وحدت وجود دارند، یا اعتقاد دارند که چون بنده به حقیقت رسد، شریعت از وی ساقط می شود، و یا اعتقاد دارند که بنده در فعل و ترک خود مضطر است، هرچه کند قادر بر ترکش نیست، و هرچه ترک کند، قادر بر فعلش نیست، یا حق تعالی را در فعل و ترک مضطر دانند یا عالم را قدیم دانند یا خدا را قادر ندانند بر همه چیز یا اعتقاد به خلق دوزخ و بهشت ندارند، یا اعتقاد به جسمانی نداشته باشند، ایشان را شیعه اثنی عشری می توان گفت و ایشان ناجی و رستگارند یا نه، جواب گوییم که ایشان، به این اعتقادی باطله، شیعه اثنی عشری نیستند، اگرچه اعتقاد به امامت اثنی عشر داشته باشند».

شهر قم و فضائل آن

در اینجا بحث در باره قم ادامه می یابد، این که چرا ایران و توران و فارس که پیش از فتح عجم، گبران و آتش پرستان بودند، و چون فتح عجم شد، اکثر ولایتها مردمش سنی مذهب شدند» چطور شد که در این میانه مردم قم شیعه اثنی عشری گردیدند؟». در اینجا داستان مهاجرت خاندان اشعری را به قم آورده و بر اساس کتاب تاریخ قم»، به برخی از آن تحولات پرداخته است.  (ص 21). در اینجا سوابق مردم قم، به عنوان معیاری برای تشیع در نظر گرفته می شود: بدان که مردم قم به محبّت اهل بیت و بغض . مشهور عالم شدند، بنابر شوکتی و قوّتی که ایشان بود و ترک تقیه کردند و حق تعالی ایشان را از شر دشمنان محفوظ داشت. صاحب کتاب کشف الغمه نقل کرده که در وقتی که اهل قم ترک اطاعت خلفا نمودند و قلعه بندی کردند، حضرت صاحب الامر ع به مدد ایشان حاضر شد و مقام حضرت صاحب الامر ع در قم مشهور است» [آیا مقصود جمکران است؟] اما شیعیانی که در شهرهای دیگر بودند تقیّه می کردند، و مذهب خود را مخفی می داشتند، و پسران خود را ابوبکر و عمر و عثمان و دختران خود را عایشه و حفصه نام می کنند تا که از شر محفوظ باشند، و اما اهل قم راضی نشدند که این نامها که شنیدنش مکروه طبع دوستان اهل بیت است، بر فرزندان خود بگذارند». آنگاه حکایت معروف حاکمی راکه به قم آمد [مانند حکایتی که در باره سبزوار است و مولانا در آن شعری هم دارد]  و از مردم خواست، هر طور شده یک بوبکر نام بیاورند، و مسائلی که پیش آمد را، نقل کرده است. سپس می نویسد: بدان که اهل قم همیشه دوستان و یک رنگان اهل بیت بودند و جان و مال خود را فدای ایشان می نمودند».

اینجا حکایت آمدن دعبل به قم و لباسی را امام به او داده بود و برخورد مردم با این لباس و دعبل را نقل کرده است. از نظر مراسم دینی، می توان گفت یکی از مشخصه های این صورت شیعی، توجه بیشتر به مراسم شیعی بود. این امر هم مانند سایر امور ریشه در گذشته داشت، اما اصولا تقویم گرایی مذهبی، چنان که در جای دیگری توضیح داده ام، در این دوره بسیار شدید شد. تعیین روز سیزده رجب به عنوان روز قطعی برای ولادت امام علی ع و جشن در دوره شاه سلطان حسین رسمیت یافت (وقایع السنین، ص 562). جشن های نهم ربیع نیز در این دوره توسعه یافت و آثاری در باره آن نوشته شد. در تاریخ کشیکخانه همایون (ص 267) از همین دوره آمده است: روزی عید بابا شجاع الدین که عید بزرگ شیعیان اثنی عشری است، صدای نقاره طبل بشارت، سامعه آرای گوش خلوت نشینان ملأ اعلی گردیده بود». در اینجا هم نویسنده، فصلی را در بیان فضیلت این روز نوشته و حدیثی در این باره آورده است. (ص 22) سپس توصیه هایی برای انجام اعمال خاصی در این روز دارد که دقیقا همان مواردی است که به عنوان رسوم مربوط به این روز باقی مانده است.

اهمیت دعای صنمی قریش در این دوره رو به فزونی گذاشت وجزو برنامه های توصیه شده مطرح شد. نویسنده فصلی را به این دعا اختصاص داده و به تفصیل آن را شرح کرده است. (ص 23). مضامین این متن، با توجه به مواضعی که دارد، در کل، متناسب با شکل گیری صورت بندی جدیدی از باورها در امتداد یک هدف مشخص است. در این زمینه، توضیحات نویسنده هم با صراحت تمام و به قول خودش، با کنار گذاشتن تقیه ارائه شده (ص 24 ـ 25) و برای توضیحات بیشتر به کتاب اربعین خود ارجاع داده است. در ضمن شرح، به برخی از اخبار مربوط به اتفاقات پس از رحلت رسول (ص) و بیعت ابوبکر هم از جمله حمله به خانه فاطمه زهرا س اشاره کرده، و گفته است که ما در کتاب اربعین این حکایت را از علمای اهل سنت نقل نمودیم». (ص 26). انتخاب اخبار در این بخش، برای تکمیل این گاه، بسیار استادانه صورت گرفته و تندترین نمونه ها ارائه شده است. (ص 27).

سلاطین شیعه

در پایان کتاب، بخشی را به شرح حال سلاطین شیعه اختصاص داده تا آنها را نیز به عنوان بخشی از این طرح و نگاه تاریخی باز تفسیر کند. از نظر وی یک دولت خوب شیعی، خوبی اش به این است که در کار ترویج این مذهب باشد. وی می نویسد: مناسب این است که در این رساله مختصری از احوال بعضی از سلاطین عظام و امراء فخام و وزرای ذو الاحترام که شیعه اثنی عشری بوده اند و مذهب حق ایمه اثنی عشر را رواج و رونق داده اند بر وجهی که اهل تواریخ نقل کرده، در پنج باب که از دوازده باب باقی مانده مذکور سازیم». در قدم اول از آل بویه یاد کرده، و شرح حال مختصری از سه برادر یعنی معزالدوله، رکن الدوله و عماد الدوله می آورد. بدان که معزالدوله امیر الامراء و عزل و نصب خلفا در دست او بود. چون از اهواز به بغداد آمد، مکتفی عباسی را که خلیفه وقت بود عزل نمود و به جای او مطیع را خلیفه گردانید و امر کرد که بر درهای مدارس و مساجد لعن بنویسند ، و بعضی از آن کلمات را محو می کردند تا آن که معزالدوله عازم شد که امر به قتل عام نماید، وزیر معزالدوله، محمد بن مهلبی التماس نمود که لعن غیر معاویه را محو کن، و این عبارت را نقش کنند: لعن الله علی ظالمی آل محمد و ».

سپس از رکن الدوله یاد کرده و این که او محمد بن بابویه قمی» را به اصفهان خواست و میان او و علمای اهل سنت گفتگو برقرار کرد. سپس شرح حال مختصری برای عضدالدوله نقل کرده و این که به یمن دولت عضدالدوله شیخ مفید علماء اهل سنت را اامها می داده و در مجالس متعدده بدلایل واضحه، بیان بطلان مذهب اهل سنت می کرده و اثبات حقیقت مذهب شیعه اثنی عشریه می نمود و علمای اهل نست عاجز و متحیر . بودند» (ص 27).

حلقه بعدی، سلطان محمد خدابنده است، و این نشان از آن دارد که نویسنده به تاریخ تشیع واقف بوده و سعی می کند این سلسله را تکمیل کرده و چنان که اشاره شد، صورت بندی را از حیث تاریخی کامل کند. فصل یازدهم در بیان مختصری از احوال سلطان محمد خدابنده که پادشاه ایران و روم بود، به توفیق ربانی، اختیار مذهب اثنی عشری کرده و در رواج این مذهب سعی تمام نمود». در این باره، حکایت نقل شده در منابع را آورده و با ذکر جزئیات و در قالب ادب حکایت، نقل کرده است. (ص 29). باب دوازدهم در باره ابن علقمی است، با این بینش که تقریبا در آن ادوار رایج بود که ابن علمقی، غیرت به خرج داده و بنابر دین داری و غیرت مذهب، دولت باطل بنی عباس را منقرض ساخت». در اینجا، از تحفه الابرار حکایتی در این باب که ابن علقمی در یکی از آن شبها دعای صنمی قریش را می خوانده نقل کرده است. این در حالی است که برای مثال، در صورت تشیع در روزگار ما، چند دهه است که تمام سعی در انکار نقش ابن علقمی و خواجه نصیر در آن ماجراست. نویسنده سپس داستان حمله هولاکو به بغداد و کشتن مستعصم و از میان رفتن دولت عباسی را آورده است. وی از همراهی هولاکو با اهل حله و نجف یاد کرده است. در بخش اخیر، یادی از صاحب بن عباد کرده و این که چون در محبت ایمه اثنی عشر راسخ بود و نفعها به مردم قم که اثنی عشری بودند و خوش اعتقاد بودند، رسانید». حکایاتی نیز از برخوردهای وی با جبرگرایان آورده تا نشانی بر باور وی به تشیع باشد  (ص 30) در حالی که آنها غالبا میراث معتزلی است. وی می گوید که نویسنده تاریخ قم، فضائل صاحب بن عباد را به تفصیل ذکر نموده» که مواردی را نویسنده در این جا آورده است (ص 31).

تمام سلاطین شیعه یک صدم سلاطین صفوی به تشیع خدمت نکردند

در پایان مقایسه ای میان سلاطین یاد شده با صفویه در خدمت به تشیع کرده می نویسد: بدان که تمام [آنچه] شیعیان و سلاطین عظام و وزراء فخام، در ترویج مذهب حق اثنی عشر کرده اند، صد یک سعی سلاطین عظام فخام ذوی الاحترام سلسله مبارکه معظّمه مفخّمه علیّه عالیه رضیّه مرضیّه صفویه ه ـ انار الله برهانهم ـ نمی شود. امید که دولت قاهره ی باهره ایشان، به دولت حضرت صاحب امان، اعنی الامام الغایب المنتظر متصل شود، و پیوسته به مساعی جمیله این سلسله رفیعه علیّه، فرقه ناجیه بر سایر فرق غالب بوده باشند، و به اوامر نافذ و نواهی قاطع ایشان، رواج دین مبین و شرح مستبین یوماً فیوماً در تزاید و ترقّی، و ظلم و ستم و فسق و فجور ساعةً فساعةً در تنزّل بوده باشد. آمین ربّ العالمین.


17-6-1-22394005.PNG


برای صد سالگی حوزه قم چه کارهایی می توانیم انجام بدهیم؟

پدیدآور: رسول جعفریان

خلاصه

مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری در اواخر زمستان سال 1300 هجری شمسی (22 رجب 1340ق) وارد قم شد و این نقطه آغازین تأسیس حوزه قم است. بدین ترتیب ما پنج سالی تا صد ساله شدن حوزه قم فرصت داریم و به همین دلیل از هم اکنون باید برنامه هایی برای بررسی وضعیت قم در این صد سال داشته باشیم.

مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری در اواخر زمستان سال 1300 هجری شمسی (22 رجب 1340ق ) وارد قم شد و این نقطه  آغازین تأسیس حوزه قم است. بدین ترتیب ما پنج سالی تا صد ساله شدن حوزه قم فرصت داریم و به همین دلیل از هم اکنون باید برنامه هایی برای بررسی وضعیت قم در این صد سال داشته باشیم. البته حوزه قم، از زمان آمدن محدثان اشعری به قم در اواخر قرن اول و طی قرن دوم تأسیس شده و تأثیر عمیقی حتی روی عراق داشته است، اما در اینجا، به طور خاص مقصودمان حوزه علمیه معاصر قم است، و الا در دوره صفوی و قاجار نیز حوزه این شهر، نقش مهمی در میان شیعیان داشت.
به نظرم لازم است تا ما از الان برنامه هایی را برای صد سالگی حوزه داشته باشیم، و یکی از مهم ترین آنها بررسی وضعیت دانش دینی در این شهر است که باید عمیقا آن را مرور کنیم. علوم دینی رایج کدام و شامل چه رشته هایی است و ما در قم در چه سطح و عمقی در این دانش ها ورود کرده و چه تولیداتی داشته ایم. این مسأله ای است که باید بدانیم در چه پایه ای از دانش هستیم. طبعا این یکی از مهم ترین کارهایی است که باید انجام دهیم.
در این باره، یعنی بررسی وضعیت دانش های دینی قم، در طول این صد سال، نکته اول این است که جدی باشیم، یعنی دقیق و شفاف باشیم و از آن تعریف و تمجیدهایی که میان ما شناخته شده است و اغلب همه چیز را چند برابر نشان می دهیم، دست برداریم. نداشتن تعصب شرط اول رسیدن به واقع است. ثانیا متخصصانی را بگماریم تا با معیارهای علمی روز در سنجش دانش، این روند را بسنجند و ارزیابی کنند. در دنیای فعلی سنجش دانش، راه و رسم ویژه ای دارد. این طور نیست که به گمانه زنی بپردازد یا اعتراف گیری کند، یا جملات قصاری را از این طرف و آن طرف، از هر بزرگ و کوچکی کنار هم بگذارد، و بخواهد به صورت ستایش آمیز چیزی را بزرگ یا به صورت تحقیر آمیز کوچک کند. این سنجش علم، روش هایی دارد که باید متخصصان آن را خواست و از آنان کمک گرفت.
بخشی از کار البته در حوزه تحقیقات علمی، نظریات تازه در هر علمی، و پیشرفت هایی است که صورت گرفته است. این کار را از روی آثار، درسها، فتاوا و خروجی هایی که طی این صد سال پدید آمده می توان ارزیابی کرد.
جدیت در این پژوهش از نظر علمی، شرط اول رسیدن به یک فهم درست است، اما اگر قرار باشد مانند صدها نوشته ای باشد که بی دلیل می خواهد جایگاه ما را مثلا در تمدن اسلامی در اوج نشان دهد، راه به جایی نخواهد برد.
در باره رشته های علوم دینی، نخستین آنها فقه است که می توان از آن به عنوان عمیق ترین حوزه ای که حوزه در آن کار کرده یاد کرد، و مروری بر خروجی های آن از نظر درسها، تقریرات، نظریات تازه، و کتابهایی که منتشر شده، داشت. در اینجا، باید همه فعالیت را در نظر گرفت، و نه فقط مرکزیت گرایی در باره مراجع دست اول، بلکه به تحقیقاتی که حتی در گوشه و کنار شده پرداخت. در زمینه دانش اصول نیز ماجرا به همین شکل است.
اما در رشته های دیگر، مانند تفسیر قرآن، علوم حدیث، به طور عادی می دانیم که دست مان خالی تر بوده، هرچند فعالیت هایی وجود داشته است. این مسأله هم بر محور درس و تألیف می تواند دنبال شود. طبیعی است که صرفا نباید به تفسیرهای دوره ای نگریست، بسا پژوهشهایی در گوشه و کنار باشد که نیازمند بررسی باشد.
فلسفه و کلام یکی دیگر از درس های سنتی در حوزه های شیعی است که طی این صد سال با فراز و نشیب روبرو بوده و مسائل زیادی دارد. نفس این که دانش سنتی کلام از میان حوزه های شیعی رخت بربست و فلسفه جای آن را گرفت، یکی از نکات مهم است. همین هم طبعا یک ادعاست و به همراه سایر مسائل باید بحث شود.
در زمینه تاریخ امامت، تاریخ اسلام به صورت عمومی، و نیز دانش شرح حال که این دومی در حوزه ریشه های خوبی کرده، می توان ارزیابی مستقلی داشت. وجود افرادی مانند مرحوم رازی که کتاب گنجینه دانشمندان و حتی تاریخ حوزه قم را نوشت، از مسائلی است که تاکنون درست ارزیابی نشده است. علم رجال سنتی ما هم که میراث حوزه های دیگر بوده و به قم رسیده، باید مورد بررسی قرار گیرد. افراد نادری بوده اند که کارهای گرانبهایی کرده و حتی برخی آثار چاپ ناشده مانده است و باید در این بررسیها مورد توجه قرار گیرد. در باره تاریخ اسلام، و سطح پژوهشهایی که تاکنون انجام شده، باید عالمانه بحث کرد. اغلب نوشته ها، در مقایسه با موارد مشابه در جهان عرب یا نوشته های مستشرقین، فارغ از جهت گیری های ایدئولوژیک، ضعیف است. در زمینه تاریخ امامت، باید میان کارهایی که در اینجا انجام شده، با موارد مشابه مانند آثار مرحوم شرف الدین مقایسه کرد، و مشاهده کرد که با وجود تولید اثری مانند الغدیر و عبقات، در قم، این قبیل کارها، بسیار محدود بوده است.در حوزه کتاب، و پژوهش مکتوب، باید تحقیقات مستقلی صورت گیرد. نخستین مطبوعات کتابی قم، نخستین نشریات، نخستین چاپخانه ها و نیزشکل گیری مراکز پژوهشی مانند آنچه نخستین بار مرحوم بروجردی در اطراف خود ایجاد کرد، نیز کتابخانه ها و دامنه آنها، اهمیت نسخه های خطی در قم و موسساتی که به آن پرداخته اند و بسیاری از موارد مشابه می تواند در این بررسی جای بگیرد. به طور مشخص در باره شکل گیری نخستین کارهای تألیفی در دهه های بیست و سی باید کار تخصصی صورت گیرد و معلوم شود که ما چه مراحلی را در کار نوشتنی دنبال کرده ایم.
در تمام این یک صد سال، تأثیر تهران، مصر، نجف، لبنان و حتی کارهای اروپایی را در حوزه اسلام روی خودمان باید ارزیابی کنیم. در باره موسسات پژوهشی باید فارغ از گرایشات ی جستجوی دقیق کنیم که یکی از آنها دارالتبلیغ است و مع الاسف هنوز نمی دانیم اسناد و مدارک آن کجا نگه داری می شود. این نخستین مرکزی است که سعی کرد بین قم و شیفتگان مذهب تشیع ایجاد ارتباط کرده و حتی پس از دارالتقریب، روابط نسبتا منظمی با علمای سنی مصر و نقاط دیگر داشته باشد. این که سرنوشت آنها چه شد، به این تحقیقات علمی کاری ندارد و باید در جای دیگر بررسی شود.
بحث تأثیر علمی قم روی حوزه های شهرستانها در طول این صد سال، یکی از زمینه های جدی کار است. این که چه کسانی در قم تربیت شده و ایده ها و افکار قم را به شهرستانها منتقل کرده اند.
تأثیر قم بر دینداری مردم در شهرهای مختلف نیز از مباحث قابل تأمل است. این که در قم چه تولیدات فکری وجود داشته و تا چه اندازه در شهرها نشر شده است. به هر حال، مرکزیت قم در طول این صد سال، جنبه های تبلیغی هم داشته و راههای علمی برای ارزیابی دارد.
شاید مهم ترین از همه گردآوری اطلاعات اولیه برای این بررسیها باشد که خود نیازمند تأسیس مرکزی برای گردآوری اسناد و مدارک علمی از هر نوع و دسته است. این کار را باید زودتر از این انجام می دادیم. اکنون هم دیر نشده و بهتر است دفتری برای گردآوری منابع و مدارک برای این کار ایجاد شود.
آنچه اشاره کردم در حوزه علوم دینی، آثار مکتوب، مراکز علمی، کتابخانه ها و مواردی از این دست است. طبعا برای صد سالگی حوزه می توان در زمینه موضع قم در ت هم کار کرد. از  شکل گیری حوزه قم در فترت میان قاجار و پهلوی گرفته، تا مواضع آیت الله حائری، بروجردی، جریان های تند در قم، بعدها شکل گیری نهضت اسلامی، تحولات بعدی تا انقلاب و این دوره چهل ساله پس از انقلاب که بسیار مهم است.
مسلما اگر خود حوزویان مسائل خود را درست و شفاف بررسی کنند، نیاز به این نیست که وقتی کسی از بیرون آمد و در باره آن نوشت و منتشر کرد، فریادشان درآید که آنها حق کشی کرده و موارد نادرستی را مطرح کرده اند. طبیعی است که این کارها وقتی عالمانه خواهد بود که بتواند بیشتر مخاطبان را به لحاظ ذهنی قانع کند، و فارغ از افراط و تفریط یا انگیزه های تبلیغ از این شخص و آن مرجع و آن موسسه یا آن مدرسه باشد.


 

 
NUR15058J1.jpg
علی إمام البررة اثر سید ابوالقاسم خویی، ارجوزه‌ای است در مدح و بیان فضایل حضرت علی(ع) که به زبان عربی نوشته شده و با شرح‌ و حاشیه‌ سید محمدمهدی خرسان، عرضه شده است.  این ارجوزه از آخرین آثار مکتوب نویسنده است که سرودن آن در‌ سال‌ 1410ق پایان یافته و از همان زمان، کار علمی بر روی ارجوزه آغاز شده و تا‌ چند‌ ساعت قبل از رحلت مؤلف، ادامه داشته است.

 

منبع : مجله سفینه ، شماره 13 ، سال 1385
مجله حوزوی مستشکل





  • نویسندگان: محمدتقی سبحانی
  • منبع: آیینه پژوهش 1374 شماره 34


میر سید احمد علوى عاملى (درگذشته بین سالهاى 1057 تا 1060هـ), شاگرد و داماد میر داماد, از دانشمندان و فیلسوفان و دین شناسان عصر صفوى است. حکومت صفوى به ملاحظات ى و براى نزدیکى هرچه بیشتر با دول غربى و جلوگیرى از نفوذ دولت عثمانى مجبور بود که ضمن آزاد گذاشتن اقلیّتهاى مذهبى داخلى, پذیراى مبلّغان خارجى و هیئتهاى میسیونرى مسیحى باشد. با نفوذ هرچه بیشتر استعمار در ایران و کشورهاى شبه قاره, کشیشان مسیحى از کشورهاى انگلیس, فرانسه, پرتغال و دیگر کشورهاى قدرتمند اروپا به این سرزمینها سرازیر شدند و بتدریج جرأت یافته و همراه با گسترش تبلیغات خود کتابهایى در نقد و ردّ دین اسلام به رشته تحریر درآوردند. یکى از مهمترین آنها کتابى بود به نام آئینه حق نما که توسط ژروم گزاویه (jerome xavier) برادرزاده یسوعى پرآوازه اى به نام فرانسیس گزاویه (Francis xavier) ـ مشهور به رسول هندوان ـ در هندوستان و به زبان فارسى نگاشته شد.
درپى نگارش این اثر در اَوان سلطنت شاه عباس نسخه اى از آن از دربار پادشاه هند به دارالحکومه وقت ایران (اصفهان) فرستاده شد. این اثر ـ که از استحکام خاصّى برخوردار بود ـ اندیشه گران ایرانى و غیرایرانى را بر آن داشت که پاسخى بر آن بنگارند که بهترین پاسخ, همین کتاب مصقل صفا از مرحوم سیداحمد عاملى است.
کتاب مصقل صفا در سال 1373 به همت آقاى سید جمال الدین میردامادى (از نوادگان مؤلّف) و با مقدمه و تعلیقات آقاى حامد ناجى اصفهانى پس از سالها مهجورى به چاپ رسید. در واقع احیاى این کتاب تا حدودى مرهون شرق شناس معاصر پرفسور هانرى کربن است. وى سالها پیش در دانشگاه سوربن در مورد اهمیّت این کتاب یک سخنرانى ایراد کرد و سپس در همان دانشگاه به تدریس آن پرداخت. متن سخنرانى کوربن همراه با ترجمه فارسى آن در مقدمه کتاب مصقل به چاپ رسیده است. گذشته از این مقدمه, کتاب شامل مقدمه اى نسبتاً طولانى درباره زمینه هاى تاریخى تألیف کتاب, کتابشناسیِ ردیّه هاى دانشمندان اسلامى بر اندیشه هاى مسیحیت, خلاصه اى از آراى میر سیداحمد و شرحى بر زندگانى, آثار و اجازات این مرد بزرگ است.


وجه تسمیه کتاب


گزاویه کتابش را آئینه حق نما نامید. (زیرا که مرد خردمند و طالب دین تواند که معاینه کند حسن و قبح مذهب خود در او, چنانکه در آینه مصفّا)1 این کتاب به صورت مناظره اى میان (پادرى2 مسیحى) و (ملاّى مسلمان) پرداخته شده و سرانجام ملاّى مسلمان بر سخنان و استدلالهاى کشیش مسیحى سرمى نهد و اقرار مى کند که: (اکنون گوى سر خود را باختم و سپر انداختم و مفاتیح اختیار ظاهرى و باطنى خود را به دست تصرّف شما سپردم و خود را در جرگه عیسویان [قرار دادم] و پیروى کننده انجیل شدم).3
پس از نگارش اثر پرحجم (آئینه حق نما), شخصى به نام شیرونیمو سوایر آن را تلخیص کرد و به نام (منتخب آئینه حق نما) منتشر ساخت. این اثر برخلاف اصل کتاب به صورت غیرمناظره اى و با نثر صریح نگاشته شده است. چنانکه مصحّح محترم در مقدمه کتاب مصقل صفا آورده, ظاهراً مصقل صفا در نقد منتخب آئینه حق نماست, نه اصل کتاب4 (ر.ک: ص بیست وهشت تا سى از مقدمه).
به هر حال میر سیداحمد در وجه تسمیه کتابش به مصقل صفا مى نویسد: (… و چون آن آئینه به کدورت شُبه و شکوک غبارآلود بود, لاجرم قیّوم واجب الوجود که در اَقصاى مراتب تجرّد و قصواى درجات تقدّس بود, در آن نمى نمود, بلکه متجّزى و قابل تثلیث در آن بود, فلامحاله آن را حاجت به صیقلى افتاد که زنگش را حک و تجلیه و غبارش را محو و تصفیه نماید تا که شعاع آفتاب وحدت قیّومى از شرق لاهوت و اشراقات وجود حقیقى ربوبى از صبح ازل در آینه منعکس گردد.) (دیباچه, ص6).


اهمیّت و ویژگیهاى کتاب


در نفوذ این کتاب میان مسیحیان همین بس که از زمان تألیف تا حدود دویست سال بعد آثارى از سوى متکلّمان نصرانى در ردّ آن نگاشته شده5 و متکلّمین اسلامى نیز در ردّیه هاى خود بوفور از آن بهره جسته اند. مرحوم عبدالهادى حائرى در این باره مى نویسد:
به گفته واترفیلد, نوشته هاى علوى عاملى بر ضد کیش ترسایان تا آنجا استوار و نیرومند بود که ترسایان کارِملى را به این اندیشه واداشت که آن نوشته ها نباید بى پاسخ گذارده شود. از این روى, یک نسخه از کتاب علوى عاملى به رم فرستاده شد و چندى پس از آن, یکى از دانشمندان فرقه فرانسیسکن به نام فیلیپ گواداگنونى پاسخى بر کتاب وى نوشت که در سال 1041/1631 در رم پراکنده شد.6


مرحوم سید احمد علوى غیر از مصقل صفا, و پیش از آن, دو کتاب دیگر نیز به زبان فارسى در ردّ یهود و نصارا نگاشته است. چنانکه خود او در مقدمه همین کتاب مى نویسد, کتاب صواعق الرحمان را در ردّ مذهب یهودیان و اثبات تغیّر [= تحریف] در تورات و زبور نوشته و کتاب لوامع ربّانى را در ردّ شبهات نصارا و بیان تغیّر اناجیل یوحنا و متى و مرقس و لوقا به رشته تحریر درآورده است. البته تاکنون از صواعق نسخه اى به دست نیامده است, امّا نسخه هاى خطى لوامع در کتابخانه ها موجود است.7
ظاهراً ایشان کتاب چهارمى نیز در همین زمینه به نام لمعات ملکوتیه نوشته که تاریخ تألیف آن دو سال پس از مصقل صفا, یعنى در سال 1034, است.8
سنّت ردّیه نویسى مسیحیان بر علیه اسلام و متقابلاً پاسخ علماى اسلام و نقد اندیشه هاى نصارا در قرون بعد نیز ادامه یافت.9 امّا آنچه کتاب علوى عاملى را اهمیّت ویژه مى بخشد, گذشته از فضل تقدّم او, استفاده از شیوه علمى تحقیقى و نقد است. وى عبارات کتاب آئینه حق نما (یا منتخب آیینه) را به صورت مستقیم نقل مى کند و سپس با موشکافى خاصّى به نقد و بررسى آن مى پردازد. عبارات کتاب یادشده آنقدر در مصقل نقل شده که خواننده بخوبى مى تواند از این طریق با محتوا و سبک بیان آن کتاب نیز آشنا شود.
از دیگر امتیازات این اثر احاطه مؤلف بر متون مقدّس مسیحیان و تسلّط بر لغت عبرى است. وى گاهى عبارات کتاب مقدس را به زبان عبرى (و با حروف عربى) نقل مى کند و با تجزیه و تحلیل کلمات آن بر مدّعاى خویش استدلال مى کند.


مؤلّف مصقل صفا کتابش را خطاب به مسیحیان نگاشته و دائماً آنها را با تعبیر (یا معشر النصارى) مورد خطاب قرارمى دهد. مؤلف سعى تمام داشته که کاملاً براساس معتقدات و مبانى مسیحیان یا ادّله عقلى مستقل سخن گوید. از این رو در بیشتر مواضع سعى مى کند که اعتقادات مسیحیان آن عصر را با کتاب مقدّس مقایسه نموده و انحراف آن را از متون خویش نشان دهد.
به لحاظ اینکه زمان درازى از تصنیف کتاب مى گذرد بیان کتاب اندکى تعقید دارد و با زبان فارسى امروز تا حدودى متفاوت است. با این همه, کتاب براى دانش پژوهان و علاقه مندان به رشته ادیان بسیار مفید است و گذشت زمان هنوز هم از قوّت و تازگى مطالب آن نکاسته است.


مدارک و تعلیقات کتاب


آنچه درباره این اثر هنوز در هاله اى از ابهام قرار دارد, برخى از نقل قولهایى است که صاحب مصقل از متون مقدس و اناجیل اربعه ارائه مى دهد. پاره اى از این نقلها را بدون ارائه مدرک دقیق آورده و در پاره اى دیگر ـ که به سند اشاره شده ـ با نسخه هاى چاپى عهدین امروزى تطبیق نمى کند.10 مصحِّح ارجمند کتاب در تعلیقات خویش بسیارى از این مدارک را از نسخه هاى جدید یافته و در برخى موارد به نسخه هاى عبرى یا سریانى ارجاع داده است. امّا هنوز پاره اى از این قطعات سند روشنى ندارد.
به علاوه, مرحوم علوى عاملى در پاره اى موارد مطالب کتاب مقدس را به صورت نقل به مضمون مى آورد و یا از شروح تورات (میشنا و گمارا) مطالبى را نقل مى کند و احیاناً از کتابهایى نقل مى کند که امروز جزء عهد عتیق محسوب نمى شود (مثل کتاب (زخزیّا), (ملاحیم) و…) که احتمالاً از ملحقات یا آپوکریفاى کتاب مقدس است. در تعلیقات کتاب سعى شده این نقیصه نیز درحد توان رفع شود.


در مجموع, مقدمات و تعلیقات و فهرستهاى فنى کتاب کارى درخور تقدیر است و بى گمان بر غناى کتاب افزوده است. امّا تذکّر چند نکته و پیشنهاد ضرورى است:


1ـ بهتر بود که در تعلیقات استقراى بیشترى مى شد و حتى الامکان به موارد بیشترى از کتاب مقدس استناد مى شد. مثلاً در ص162 در مورد اینکه (مسیح پسر خداست) تنها به انجیل مرقس (1:1) ارجاع داده شده و حال آنکه در سراسر چهار انجیل این تعبیر وجود دارد. براى نمونه: انجیل یوحنا 1:14, 1:18, 1:34, 1:49 و…. مثلا در باب دهم از انجیل یوحنا, آیات 29و30, مى خوانیم:
پدرى که به من داداز همه بزرگ تر است و کسى نمى تواند از دست پدر من بگیرد* من و پدر یک هستیم.
در انجیل لوقا در باب 1, 3, 4 و… به بنوّت عیسى تصریح شده است.
نیز در انجیل متّى باب1, 2, 8 و….
یا مثلاً در ص162 وص164 در ذیل این عبارت که (او در خداست و خدا در او) تنها به یوحنا (11:10ـ14) ارجاع داده شده, حال آنکه این عبارت در مواضع دیگر نیز آمده است; مثلاً در باب 10 آیه 38 و باب14 آیه 20 از همین انجیل یوحنا.
2ـ بعضى از ارجاعات چندان دقیق نیست. براى مثال در همین مورد اخیر پس از آنکه به یوحنا 11:14ـ10 ارجاع شده, به یوحنا 1:1 نیز رجوع داده شده که البته در آنجا چنین مطلبى یافت نمى شود (ص164).
مثال دیگر: چنانکه خواهیم گفت مرحوم علوى عاملى در فصل دوّم کتاب بارها اشاره مى کند که انجیل, عیسى را (علم خداوند) مى داند. مصحّح محترم بدرستى اشاره مى کند که چنین مطلبى در هیچ یک از اناجیل موجود نیست, امّا اضافه مى کند که: (مطاوى و مفهوم بعضى از عبارات نشانگر این واقعیّت مى باشد), و سپس به باب اوّل از اجیل یوحنا ارجاع مى دهد. حق این است که نه تنها در باب اول, بلکه در هیچ یک از ابواب انجیل یوحنا چنین مضمونى وجود ندارد. به طور کلّى در سراسر انجیل یوحنا حضرت مسیح به عنوان (حیات) یا مظهر حیات الهى معرفى شده است; مثلاً در همان باب اوّل, مسیح(ع) به (کلمه) و کلمه به (حیات) تفسیر شده است: (در او حیات بود و حیات نور انسان بود). و در باب پنجم, آیه 25 مى خوانیم: (زیرا همچنانکه پدر در خود حیات دارد همچنین پسر را نیز عطا کرده است که در خود حیات داشته باشد). همچنین مراجعه کنید به باب پنجم (39), باب ششم (35 و49) و باب چهاردهم (5) و….
بنابراین عیسى مسیح در انجیل یوحنا حتى به طور تلویحى نیز (علم) یا مظهر علم الهى معرفى نشده است و تمام دعوتهاى حضرت به حیات و نجات است. آرى در انجیل مرقس و نیز انجیل متّى عیسى(ع) به صورت یک عالم و معلِّم ظاهر مى گردد و اگر قرار باشد مضمونى را به کتاب مقدس نسبت دهیم, فقط به همین مقدار و آن هم در این دو انجیل است, نه انجیل یوحنّا.
مثال دیگر: در ص174 آمده است: (در ترجمه عربى [انجیل یوحنا] به جاى تسلّى دهنده لفظ (معزّ) آمده است که معناى آن کاملاً مغایر با تسلى دهنده است.) حال آنکه در ترجمه عربى (المعزّى) آمده که از ماده (تعزیه) و دقیقاً به معناى تسلیت دهنده است.
در ص166 نیز مصحّح محترم ترجمه عربى یوحنا (1:14) را منطبق با ترجمه فارسى نمى داند, حال آنکه تغایر چندانى موجود نیست; مخصوصاً در آن مقدار که شاهد کلام مؤلّف است.
3ـ اگر تعلیقات در پاورقى همان صفحه منظور مى شد و یا لااقل در متن کتاب با قرار دادن شماره یا علامتى تعلیقات مربوط مشخص مى شد, استفاده و دستیابى به حواشى آسانتر مى شد.
4ـ در شماره گذارى بابها و آیات نیز روش یکسانى به کار گرفته نشده است. گاهى شماره باب در اول آمده و گاهى شماره آیه. مثلاً در ص178 مقایسه کنید بین بند3و4. بهتر این که در ارجاع به کتاب مقدس از روش جدید استفاده شود. یعنى ابتدا شماره باب و سپس شماره آیه ذکر شود, مثلاً پیدایش 2:32 .
مرورى اجمالى بر محتواى کتاب
در پایان, نگاهى بر فصلهاى سه گانه کتاب مصقل صفا خواهیم داشت تا خوانندگان محترم هرچه بیشتر با محتواى کتاب آشنا شوند:
فصل اوّل به مسأله (تثلیث) و الوهیّت مسیح اختصاص دارد و مؤلّف با بهره گیرى از ادلّه برهانى و شیوه هاى جدلى به ابطال مدّعاى خصم مى پردازد. چنانکه مى دانیم در قرآن کریم تثلیثى که به مسیحیان نسبت داده شده, عبارت است از سه اقنوم خدا, مسیح, و مریم. امّا بیشتر مسیحیان, مخصوصاً در قرون اخیر, اقنوم سوم را روح القدس مى دانند (ر.ک: انجیل متّى, 28:19).
مضافاً اینکه آباى کلیسا بتدریج تحت تأثیر اندیشه هاى نو افلاطونى از تثلیث پولس رسول, تفسیرى و جودشناختى ارائه کردند و اتحاد اقنوم دوم و سوم را با خدا به صورت اتحاد صفات با ذات الهى مطرح ساختند. مؤلف در این فصل نشان داده است که بخوبى بر کلام مسیحیّت وقوف دارد و گریزگاههاى بحث را کاملاً مى شناسد. در قدم نخست با مقدمات و براهین دقیق عقلى هرگونه تعدّدى را از ذات واجب الوجود نفى مى کند و اثبات مى کند که تثلیث با بساطت و وحدت واجب در تنافى است (ص8 به بعد). سپس به کتاب مقدس بازمى گردد و اوصاف انسانى مسیح را بیرون مى کشد تا از این طریق تغایر و عدم امکان اتّحاد عیسى مسیح با واجب الوجود را اثبات کند (ص13 به بعد). نویسنده آئینه حق نما براى جمع بین الوهیّت و فرزند بودن عیسى به صفاتى چون بصیر و سمیع استدلال مى کند که هیچ کدام مستم جسمیّت نیست. صاحب مصقل تنبّه مى دهد که به هرحال انجیل حضرت مسیح را با صفات انسانى و جسمانى توصیف کرده و این صفات با الوهیّت منافات دارد. در اینجا سید احمد مسیر بحث را به سؤال و جوابهاى جزئى مى کشاند و همه راههاى توجیه را بر خصم خویش مى بندد. وى در این میان نشان مى دهد که تعبیر (فرزند خدا) در اناجیل اربعه و به طور کلّى در عهدین غیر از معنایى است که مسیحیان متاخر از زمان پولس به بعد ادّعا کرده اند. کتاب مقدس حواریون مسیح, نیکوکاران و راه یافتگان و بنى اسرائیل و حتى کلّ بشریّت را فرزندان خدا مى خواند.
در کتاب آئینه حق نما مسیح را (علم خداوند) و روح القدس را به (میل خداوند به ذات خویش) [محبّت] تفسیر مى کند و علم و میل را امورى قائم به ذات و مستم تثلیث مى داند (ص18 به بعد). مؤلف ما از دو طریق این مدّعا را ابطال مى کند: نخست با مبانى فلسفى اثبات مى کند که تأخیر علم و محبّت ذاتى از ذات اله محال است. سپس با تمسّک به ویژگیهاى انسانى ـ که در انجیل براى مسیح بیان شده ـ اطلاق علم را بر حضرت عیسى از (سخافت عقل و وقاحت فطرت) مى داند. در پایان از این بیان انجیل و قرآن کریم که مسیح را (کلمه) (و به تعبیر مؤلف (حروف)) مى داند, یک برداشت عرفانى مى کند و در نفى علم بودن و الوهیّت مسیح استدلال مى کند:
و باز واقع است که مسیح حرفِ خداست و ظاهر است که حرف خدا عبارت از وجود چیزى است به اعتبار تعلّق علم بارى تعالى به او. وبالجمله حقائق اشیاء به اعتبار انطواء در وجود علمى بارى تعالى حروف عالیه و اعیان ثابته اند و ظاهر است که این نیز مخالف علم است, چرا که علم چیزى است و تعلّق علم چیزى, و این صفت اختصاصى به مسیح نیست و منشأ خدائیّت او نمى گردد, بلکه جمله ذرات عالم وجود که از ساکنان ظلمت آباء غیاهب امکانند صلاحیّت دارند که اطلاق حروف بر ایشان بشود و… (ص26و27).
به طور کلّى مؤلف مصقل در این فصل مسلّم مى گیرد که انجیل, مسیح را علم الهى دانسته است و همه تلاش ایشان این است که این مطلب را ابطال کند و یا تنافى آن را با دیگر فقرات کتاب مقدس نشان دهد. همان طور که گفته شد, انجیل هیچ گاه مسیح را به صورت یکى از صفات الهى تصویر نکرده و این مطلب از عقاید مسیحیان متأخر است.
مرحوم علوى در پایان فصل اوّل به این نکته بازمى گردد که آیا لفظ اولاد یا فرزند در کتاب مقدس تا چه حد بر مدّعاى مسیحیان دلالت دارد. وى با تمسّک به این کلام مسیح به شاگردان که (من در پدرم و پدر در من و شما در من و من در شما), استدلال مى کند که اگر مدعاى مسیحیان راست باشد, برطبق کتاب مقدس باید شاگردان مسیح را نیز فرزندان خدا دانست.


فصل دوم به چگونگى (الوهیّت عیسى) مسیح و ارتباط بین جنبه ناسوتى و لاهوتى او اختصاص دارد و به همین مناسبت بحث به (فداء) کشیده مى شود و در پایان از (بشارات عهدین) به نبوّت پیامبر اکرم(ص) بحث مى شود.
چنانکه مى دانیم, مسیحیان در چگونگى الوهیّت مسیحیّت اختلاف دارند و فرقه هاى یعقوبیه, نسطوریه و دیگر فرق, هر کدام به نوعى این مسأله را تفسیر مى کردند. نویسنده کتاب آئینه حق نما, تا آنجا که از نقل مصقل صفا برمى آید, بى آنکه وارد جزئیات بحث شود با زرنگى خاصى این مسأله غامض را به طور سربسته مطرح مى کند:
پس آنکه گفتم که عیسى خداوند ماست و هم آدم به این معنا نمى گوئیم که خدا خدائى خود را گذاشته آدم شده باشد, بلکه به این معنى که در عیسى الهیّت قدیم بشریّت گردید, و چنانکه جان ناطق که با جسم طبیعى پیوند گرفته آدم ترکیب گرفت همین طور خدا و آدم جمع گردیده عیسى شده است. (ص31)
در اینجا نیز مؤلف مصقل به همان روش سابق از دو طریق این ادّعا را ابطال مى کند: ابتدا تنافى این مطلب را با مضامین کتاب مقدس معلوم مى دارد (ص32) و سپس غیرمعقول بودن اصل این مدّعا را به اثبات مى رساند (ص33 به بعد).
امّا این سؤال مطرح مى شود که به چه دلیل خداوند خود را به صورت یک انسان درآورد و یا در کالبد یک انسان حلول کرد؟ در پاسخ به این سؤال نویسنده آئینه حق نما مى نویسد:
… و پوشیده نماند که در عالم دو نقصان وجود گرفت: اوّل آنکه خداى را به جرایم خود از خود رنجانیدند, و از مرتبه علّیه رضا و خشنودى او فرود آمدند; دوم آنکه آنقدر مغلوب معاصى گشتند که روى به سوى نیکوئى نمى توانستند نهاد, بلکه جهت ایشان در آن مادّه روزافزون است. پس به حسب این دو بلیّه خدا را به قالب انسان درآوردن به غایت معقول نمود.
اشکال میر سید احمد این است که در این صورت باید تأثیر مسیح (خداى مجسّم) در نفوس مردم بیشتر از پیامبران دیگر باشد, حال آنکه شواهد تاریخى نشان مى دهد که آیین عیسى در زمان خودش و حتى تا چند قرن پس از او پیشرفت چندانى نداشت و مردم در کشتن یاران عیسى و تحریف انجیل فساد را به حدّ اعلى رساندند (ص48 به بعد).
امّا پاسخ دیگرى که آئینه حق نما به سؤال فوق داده, همان مسأله (فداء) است; به این بیان که خدا در لباس بشر درآمد تا با تحمّل درد و رنج و با رفتن به دار صلیب کفاره گناهان بنى آدم شود:
(پس اگر گناه مردم بى نهایت بود کفارتى که حضرت عیسى براى عصیان ایشان داد نیز نهایت نداشت) (ص53).
صاحب مصقل به این مطلب اشکال جالبى دارد. او مى گوید: درد و رنج عیسى(ع) و مصلوب شدن او نه تنها کفاره گناهان بنى آدم نشد, بلکه سبب شد که گناهان آنها افزون شود, چرا که زجر و آزار و کشتن خداى نامتناهى جرم بى نهایت دارد: (و بالجمله تلافى گناهان به کفّاراتى که از جنس مثوباتست روا بود و درخور افتد. و امّا آنکه تلافى گناهان به کفّاراتى که آن نیز گناهان غیرمتناهى است از قبیل علاج فاسد به افسد و کاسد به اکسد است, و مانند این سخنان اعجوبه عقلاء و مضحکه علماء است.) و سپس به پاسخهاى دیگر مى پردازد (ص54 و55).
در اینجا نیز مؤلفِ ما از تجلّى خداوند و مسیح تفسیرى عرفانى ارائه مى دهد. او موسى(ع) را مظهر اسم جلال و عیسى(ع) را مظهر اسم جلال معرفى مى کند و نشان مى دهد که تجلّى غیر از حلول و اتحاد است: (و شما معشر نصارى از این رموز و دقائق و کنوز و حقائق غافل گشته اید, فلهذا خفّاش وار به تاریکستان ضلالت گرفتار آمده, آیینه دل را از نمایش جمال وحدت حقیقى محجوب داشته اید, و غبارآلود کدورات اوهام گردانیده, عین وحدت را متکثر و متجزّى از این جهت دیدید, و نسبت تواضع را به ذات اقدس واجب داده او را متّحد با مسیح یا حال در او گردانیدید…) (ص62). و چون خاتم پیامبران هم مظهر صفات جمال و هم مظهر صفات جلال است, پس منصب رسالت ابدى به او ارزانى شده است (ص62 و63).


و از اینجاست که کتاب مصقل صفا به مسأله بشارت عهدین بر نبوّت پیامبر اکرم(ص) منتقل مى شود. یکى از بحث انگیزترین مباحث در مناظرات بین مسلمانان و ترسایان همواره همین نکته بوده است. اگر بخواهیم به بررسى این بخش از مصقل صفا بپردازیم, خود مقاله اى مفصل خواهد شد. مصحِّح محترم در تعلیقات خویش قدم فراتر گذاشته و مواضعى از کتاب مقدس را که بر بشارت استدلال شده, یکجا گردآورده است (ص176 به بعد).
اولین موردى که در مصقل صفا آورده شده, همان بشارت عیسى به (فارقلیط) است (یوحنا 14:16 و یوحنا: 14:26). چنانکه مى دانیم در ترجمه هاى فارسى و عربى از کتاب مقدس فارقلیط به تسلّى دهنده (المعزّى) ترجمه شده و در ترجمه انگلیسى به Comforter (= آرامش دهنده) و امثال آن برگردانده شده است و مسیحیان این فقرات را به روح القدس تفسیر مى کنند. آقاى ناجى این مسأله را در تعلیقه (ص183 به بعد) نقد و بررسى و ادّعاى مؤلف را تثبیت و تأکید کرده است.
بشارت دیگر که حائز اهمیّت است و در متون اسلامى از دیرباز یاد مى شده, وعده خداوند به حضرت ابراهیم است که: (شنیدم گفته تو را اى ابراهیم درباره اسماعیل. پس درو برکت بخشیده صاحب ثمر و میوه اش خواهم ساخت و اولاد او را بسیار خواهم گردانید و از فرزندان او مادماد و دوازده شریف منیف و امّت عظیمه اخراج خواهم نمود.) (مصقل صفا, ص69). به این ترتیب لفظ (مادماد) اشاره به نام حضرت محمد(ص) است. میر سید احمد در اینجا متن عبرى را عیناً نقل کرده که لفظ (مادماد) در آن وجود دارد, ولى در ترجمه هاى فارسى, عربى و انگلیسى از کتاب مقدس این لفظ وجود ندارد (ر.ک: سفر پیدایش 17:20). چنانکه مصحّح در تعلیقه آورده, در متن عبرى موجود نیز لفظ مادماد وجود دارد ود ر متن سریانى با تعبیر (طاب طاب) است (ص179).
به همین شکل موارد متعددى از این گونه بشارات در کتاب مصقل نقل شده و مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است گاهى مؤلف پس از آنکه عبارات عبرى را نقل مى کند, آنها را لفظ به لفظ ترجمه مى کند. وى در این میان حتى از حساب جمل و علم اعداد نیز بهره مى جوید. مثلاً نامهاى دوازده امام شیعیان را از تورات مى یابد و عدد هر کدام را نشان مى دهد: ایلیا (=52), قیذار (=1011), اذوئیل (=757) و…. (و کرامات این اسامى از جهت آن است که به حساب جمل هرگاه دوازده دوازده از آن طرح شود, چیزى باقى نماند.) همچنین (کرامت در اسم (مادماد) آن است که به حساب جمل موافق اسم محمّد است چنانچه پوشیده نباشد بر محاسب طبع بلند) (مصقل, ص75).
در فصل سوم ابتدا به احکام انجیل و شریعت نصارا مى پردازد و نشان مى دهد که عبارات انجیل نه تنها با تورات در تنافى است, بلکه با دیگر عبارات انجیل نیز سازگار نمى باشد (ص128 به بعد). سپس وارد بحث از معاد روحانى و معاد جسمانى مى شود. عباراتى که مرحوم علوى عاملى از کتاب آئینه حق نما در این باره نقل مى کند, چندان گویا نیست, امّا ایشان روحانى بودن معاد را به صاحب کتاب نسبت مى دهد و سپس درصدد اثبات معاد جسمانى برمى آید. مصقل صفا در مورد معاد جسمانى نیز مطالب جالبى دارد. ایشان معتقد است که همه حکماى الهى به معاد جسمانى باور داشته اند, امّا تنها به دلیل نقلى تمسّک مى کرده اند و از ارائه برهان عقلى عاجز بوده اند. ایشان براى نخستین بار در فلسفه بر معاد جسمانى ادّله اى عقلى اقامه کرده است (ص136 به بعد). به علاوه با تأمّل در نصوص کتاب مقدس معلوم مى شود که انجیل نیز بر معاد جسمانى گواهى مى دهد و یا لااقل لازمه پاره اى از قطعات انجیل پذیرش معاد جسمانى است.


در پایان کتاب, مصنّف به مسأله (نبوّت خاصه) مى پردازد و با اشاره به خاتمیّت نبى اکرم(ص) از پیامبران اولوالعزم و اوصیاى آنها سخن به میان مى آورد. هانرى کوربن در مقدّمه خویش در مورد نبوّت و تفسیر اسلامى آن و مقایسه با نبوت در اندیشه مسیحیان نکاتى بیان کرده است که در اینجا مجال طرح آن نیست. میر سید احمد عاملى در طى مباحث کتاب سعى مى کند که همین تفسیر اسلامى از نبوّت و وحى را از لابلاى انجیل و تورات بیرون کشد.
آنچه گفته شد, تنها رؤوس مطالب اصلى این کتاب است. خواننده علاقه مند مى تواند مباحث ریز و درشت مفید و فراوانى را در این کتاب به چنگ آورد.


نکته پایانى


متأسفانه کتاب مصقل صفا به صورت رسمى به بازار کتاب عرضه نشده و بلکه به صورت رایگان در بین افراد خاصّى توزیع شده است.
بدیهى است که این شیوه عملاً جامعه کتابخوان را از این گونه کتابها محروم مى کند. پیشنهاد مى شود که هزینه مورد نظر در پایین آوردن قیمت کتاب یا بالا بردن کیفیّت چاپ و نشر آن مصرف شود. به هر حال جا دارد که از همه دست اندرکاران این اثر تشکر و قدردانى کنیم و چشم انتظار چاپ و انتشار دیگر آثار این محقق ارجمند باشیم.



پاورقی :


1. آئینه حق نما, نقل از نخستین رویاروئیهاى اندیشه گران, عبدالهادى حائرى, ص473.
2. پادرى (P‡dor’) از پادر به معناى ادب و پدر گرفته است و به کشیشان و مبلغان مسیحى گفته مى شد. ر.ک: فرهنگ معین, ج1, ص648.
3. نخستین رویاروئیهاى اندیشه گران, ص473.
4. البته این مطلب با آنچه خود مؤلف در دیباچه آورده است, سازگار نیست. چراکه در آنجا تنها از (آئینه حق نما) نام برده شده است. ر.ک: دیباچه, ص6 و نیز حاشیه همان صفحه از خود مؤلّف.
5. براى آشنایى با ردیّه هایى که بر مصقل صفا نوشته شده ر.ک: مقدمه کتاب, ص61 و مقدّمه (ترجمه اناجیل اربعه), ص24.
6. نخستین رویاروییها, ص484, نقل از: Waterfield, Christian in persia, pp62-63.
7. براى اطلاع در این زمینه ر.ک: دین و ت در دوره صفوى, ص5 ـ 303; مقدّمه( ترجمه اناجیل اربعه) از برادر فاضل و ارجمندم آقاى رسول جعفریان. در کتاب اخیر (که کتابشناسى آن را اندکى بعد خواهیم آورد) آمده است که کتاب (لوامع) در تهران در ضمن کتابى به نام دائرةالمعارف قرآن به کوشش حسن السعید به چاپ رسیده است که البته بنده تاکنون ندیده ام.
8. استدراک کتاب مصقل صفا; مقدمه اناجیل اربعه, ص305. این اثر در سالنامه (میراث اسلامى ایران), سال 1374 از انتشارات کتابخانه مرعشى نجفى به چاپ خواهد رسید.
9. از میان آثار بى شمارى که در این زمینه نوشته شده, تنها اندکى به طبع رسیده که ازجمله مى توان به کتابهاى زیر اشاره کرد:
ا ُـ اظهار الحقّ, خلیل الرحمن هندى (م حدود 1290هـ) که در ردّ میزان الحقّ پغاندر نوشته شده است.
ب ـ مفتاح النبوة, محمدرضا همدانى (م 1323هـ) در نقد میزان الحق هنرى مارتین.
ج ـ الهدى الى دین المصطفى, محمد جواد بلاغى (م 1352هـ) در ردّ (مقالة فى الاسلام) از جرجیل صال (؟!) انگلیسى.
براى اطلاع بیشتر از کتابهایى که در این زمینه نوشته شده, به مقدمه کتاب مراجعه شود. در آنجا 159 اثر معرفى شده است. در کتاب (دین و ت در دوره صفوى) نیز اطلاعات مفیدى ارائه شده است (ص330ـ305). امّا آقاى عبدالجبار رفاعى کتابشناسى کاملى در این موضوع فراهم آورده که در ضمیمه کتاب (التوحید التثلیث), مرحوم بلاغى (دار قائم آل محمّد ـ عج ـ) به چاپ رسیده است. در این کتابنامه 713 اثر معرفى شده است.
10. مثلاً در صفحه 67 کتاب به فصل هجدهم از سفر پنجم [سفر تثنیه] ارجاع شده, حال آنکه عبارت مذکور در چاپ هاى جدید در باب دوم است. در صفحه 68 به فصل بیستم از سفر اوّل [پیدایش] استناد داده شده که در نسخه هاى موجود در باب هفدهم است. براى آشنایى با تفاوت در نحوه تنظیم فصول کتاب مقدس فعلى با آنجه در عهد صفوى رایج بوده رجوع شود به (ترجمه اناجیل اربعه) از میر محمد باقر خاتون آبادى (م1127), به کوشش رسول جعفریان, از انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى, قم.


آنتوان بارا»، آن مسیحی عاشقی است که سال های بسیار از دوران جوانی خود را صرف تحقیق و بررسی پیرامون زندگی و قیام امام حسین(ع) کرده است تا حقایق مربوط به این شخصیت عظیم تاریخ را از زاویه نگاه خود و از زبان انجیل و پیامبر الهی، عیسی(ع) بیان کند. او پس از سالیان بسیار پژوهش و مطالعه در منابع مختلف تاریخ اسلام، دست به نگارش کتابی زده است که در نوع خود و از زبان یک مسیحی بی نظیر است. وی در این پژوهش تطبیقی- به نام حسین در اندیشه مسیحیت»- که رویکردی تحقیقی، ادبی و عاطفی دارد، با استفاده از نظریات اسلام و مسیحیت و بامهارتی ستودنی، زندگی و شهادت حضرت عیسی از دیدگاه مسیحیت و زندگی و شهادت امام حسین(ع) از دیدگاه اسلام را مقایسه کرده است. در این تحلیل ها نکات جالب و بدیعی به چشم می خورد که برای هر مسلمان منصفی شگفت انگیز و خواندنی است.



کتاب حسین در اندیشه مسیحیت» اولین بار در سال 1978 به رشته تحریر درآمد اما نویسنده از آن تاریخ به بعد و در اثر مطالعات بیشتر، اضافات و ملحقات زیادی به آن افزود و چاپ چهارم آن را در ماه های اخیر منتشر کرد، این کتاب تاکنون به 17 زبان ترجمه شده و در 5 دانشگاه نیز برای دوره های تکمیلی کارشناسی ارشد و دکتری مورد تأیید قرار گرفته است و قرار است چاپ چهارم آن بزودی به فارسی ترجمه و منتشر شود.



آنتوان بارا که سوری الاصل و ساکن کویت است خود نویسنده ای توانا وادیبی باذوق است و علاوه بر کتاب فوق 15جلد کتاب دیگر نیز به رشته تحریر درآورده که بیشتر آنها در حوزه ادبیات و رمان و داستان می باشد. وی همچنین رومه نگاری است حرفه ای که اخیراً چهل و یکمین سال فعالیت مطبوعاتی اش را آغاز کرده ، او در مجلات و رومه های معروف و مختلف فعالیت داشته و در حال حاضر سردبیر هفته نامه شبکه الحوادث کویت است.



وی هفته گذشته برای نخستین بار در زندگی خود به ایران سفر کرد تا در کنفرانس ابن میثم بحرانی شرکت کند و همین امر فرصت مناسبی فراهم آورد تا با دعوت از او برای دیدار از مؤسسه کیهان- که دیدار نخست او از یک مؤسسه مطبوعاتی در ایران بود- پای صحبت های شنیدنی اش درباره امام حسین(ع) بنشینیم. بارا» به اتفاق همسرش متواضعانه دعوت ما را پذیرفت و پس از ملاقات با مدیر مسئول و بازدید از قسمت های مختلف کیهان در نشستی صمیمی وبی آلایش به تمام سؤالات خرد و کلان ما پاسخ گفت. چهره بشاش و خندان، تواضع بغایت ستودنی او، و صداقتی که در سخنانش موج می زد ما را برآن داشت تا از پرسیدن هیچ سؤالی فروگذار نکنیم، امری که باعث شد گفت وگوی ما به مدت 3 ساعت و تا ساعت 11 شب به طول انجامد، بدون آنکه خستگی و ملالی از سخنانش حس کنیم. در این گفت وگو، چنان راحت و صمیمی و بی تکلف و با صفای باطن با ما سخن گفت که نفوذ کلامش را بر دلهایمان حس می کردیم و مطمئن بودیم که آنچه می گوید برآمده از دل و احساس اوست. 



گرمی سخنان و شور و اشتیاق او درباره امام حسین(ع) و دیدگاه هایش درمورد حضرت برای ما چنان بود که گویا در برابر یک شیعه عاشق و مجذوب و سرمست نشسته ایم، البته خود او هم این احساس ما را تأیید می کرد و می گفت در کشورهای عربی به من مسیحی شیعه» می گویند. عشق او به تشیع، آن چنان بالا بود که در لابه لای صحبت هایش هرگاه نام حسین را برزبان می راند بلا فاصله تعبیر علیه السلام» را بعد از آن می آورد.



آنتوان بارا» تشیع را بالاترین درجات عشق الهی معرفی می کند و امام حسین(ع) را فقط متعلق به شیعه یا مسلمانان نمی داند بلکه متعلق به همه جهانیان می داند و او را با عبارت حسین گوهر ادیان» معرفی می کند و در پایان، سخنش را با این عبارت به انتها می رساند که حسین علیه السلام در قلب من است».

وی در این گفت گو از عشق خود به علی(ع) نیز سخن می گوید و اینکه تاکنون 25بار نهج البلاغه را به طور کامل خوانده و هربار نکات جدیدی از آن کشف کرده است و من با خود می اندیشم که علی(ع) چقدر در میان ما شیعیان مظلوم است که اکثر ما حتی یک بار هم نهج البلاغه را به طور کامل مرور نکرده ایم!!



آنچه در پی می آید نخستین بخش گفت وگوی مفصل ما با آنتوان بارا» است که ازنظر خوانندگان عزیز می گذرد.



کیهان: به عنوان اولین سؤال ابتدا مختصری درباره خانواده، زندگی، تحصیلات و فعالیتهای اجتماعی خودتان صحبت کنید.



بارا- من آنتوان بارا در سال 1943 میلادی در سوریه متولد شدم. دارای چهار برادر و سه خواهر و همین طور چهار فرزند به نامهای: طلال، مریم، فیصل و یوسف هستم. اجداد من در اصل از منطقه نجد عربستان هستند که از سال های دور به سرزمین شام مهاجرت کرده اند. خانواده ما از طبقه متوسط پیشه وران بودند و نیاکان و همین طور پدرم همگی به شغل نجاری و ساختن ابزار و آلات مورد نیاز کشاورزان اشتغال داشتند. تحصیلات ابتدائی من در مدرسه متعلق به مسیحیان که مدرسه ای خصوصی بود صورت گرفت. در دوره راهنمائی، همراه برادرم حبیب به یک مدرسه دولتی منتقل شدیم ما نخستین دانش آموزان مسیحی بودیم که به این مدرسه قدم گذاشتیم چون فقط دانش آموزان مسلمان به آن مدرسه می رفتند.



در اولین جلسه درس تعلیمات دینی اسلامی، معلم ما را به اتاق مجاور برد و گفت نیازی نیست که شما در این درس شرکت کنید و می توانید نمره دینی تان را براساس نمره درس عربی بگیرید. وقتی موضوع را با پدرمان در میان گذاشتیم او گفت شما باید در درس تعلمیات دینی اسلامی شرکت کنید و با سایر ادیان آشنا شوید و عادت کنید که از فرهنگ اسلامی هم بیاموزید و ما به عنوان اعراب مسیحی از همان تمدن و فرهنگ سیراب می شویم و در یک محیط فرهنگی، زندگی می کنیم و لذا نباید از هر آنچه که مربوط به مسلمانان است و با آنان زندگی می کنیم ناآگاه باشید و بدین ترتیب ما پس از گفت وگوی پدر با معلم مربوطه، در درس دینی هم شرکت کردیم و اینچنین بود که پدرمان زمینه آشنایی ما را با اسلام فراهم کرد. در دوره دبیرستان نیز رشته ادبی را برگزیدم و در سنین پایین و از همان دوران دبیرستان کار مطبوعاتی را آغاز کردم. پس از مهاجرت به کویت اولین بار به عنوان نویسنده ورزشی در رومه اخبار الکویت» مشغول به کار شدم. از آن تاریخ به بعد در بخشهای مختلف مطبوعاتی اعم از ورزشی، فرهنگی، اقتصادی، هنری و محلی به نویسندگی و یا سردبیری در رومه ها و نشریات مختلف مشغول بودم که امسال چهل و یکمین سال فعالیت مطبوعاتی خود را آغاز کردم.



در زمینه تألیف نیز اولین کتابم را در سنین جوانی بنام الحسین فی الفکر المسیحی» به رشته تحریر درآوردم. البته خودم نمی دانم چگونه این کتاب دشوار را نگاشتم و هر وقت آن را می خوانم تعجب می کنم که چگونه فعالیت فکری خود را با این کتاب آغاز کردم البته نگارش این کتاب راهگشای نوشتن 15 کتاب دیگر در زمینه های ادبی شد.



کیهان: در عرصه اجتماعی در حال حاضر مشغول چه کار و فعالیتی هستید؟



بارا: من الان مدیر تحریریه مجله هفتگی شبکه الحوادث کویت هستم که در زمینه هنری، اجتماعی، فرهنگی و حقوقی فعالیت می کند و البته با برخی مجلات و رادیوها نیز همکاری دارم منتها محور کارهایم در خصوص نگارش کتاب های ادبی و رمان است. کتابی هم از 25 سال پیش در دست نگارش دارم با نام زینب صرخه اکملت مسیره » (زینب فریادی که مسیر امام حسین(ع) را کامل کرد) اما هنوز آن را به پایان نبرده ام چون احتمال می دهم همچون کتاب برادرش حسین(ع) در نیاید.



کیهان: درباره نحوه آشنایی تان با اهل بیت پیامبر(ص) و بخصوص امام حسین(ع) برایمان صحبت کنید. این آشنائی از کجا و چگونه شروع شد و اساساً چه اتفاقی افتاد تا شما به این فکر بیفتید درباره امام حسین(ع) کتاب بنویسید؟



بارا: کاملاً اتفاقی بود. آنچه درباره واقعه کربلا خوانده و شنیده بودیم بسیار اندک و مختصر بود. زمانی که خیلی جوان بودم و در مطبوعات کویت مشغول بکار شدم روزی به اتفاق یکی از دوستان خدمت مرحوم آیت الله سید محمد شیرازی رسیدم و او از من پرسید آیا از کربلا چیزی می دانی؟ گفتم همین را می دانم که جنگی میان یزید و حسین(ع) رخ داده است. گفت: آیا با ابعاد این جنگ آشنا هستی؟ گفتم خیر. او چند کتاب از جمله کتاب مقتل الحسین مقرم را به من داد تا بخوانم. من وقتی آن مقتل را شروع به مطالعه کردم نکاتی در حاشیه آن نوشتم. پس از یک ماه خدمت آقای شیرازی رسیدم.



او پرسید کتاب را خواندی؟ گفتم بله و در حواشی آن نکاتی را یادداشت کرده ام. شش ماه بعد، ایشان خواستند که آن حواشی و یادداشتها را ببیند. من به خدمت ایشان دادم و او گفت این نکات و یادداشتها، ارزش آن را دارد که به صورت یک کتاب درآید، چون در آنها نکاتی غیر از آنچه مسلمانان شیعه و سنی نوشته اند وجود دارد. زیرا این نکات توسط یک مستشرق ناآگاه از تقدس شخصیت مورد نظر که تاریخ را فقط از دیدگاه مادی بررسی می کند و از جنبه معنوی آن غافل می شود نوشته نشده است. شما به عنوان یک مسیحی عرب که در بطن تمدن اسلامی زندگی می کنید، آنچه را نوشته اید متفاوت می بینم من به ایشان گفتم: من سن و سالی ندارم که بخواهم این ایده های فکری را جمع آوری و نگارش کنم و کار دشواری است. او گفت تو کار را شروع کن خدا به برکت حسین(ع) کمکت می کند. و من عملاً کار را شروع کردم اما هر بار که دست به قلم می بردم سختی کار را بیشتر حس می کردم، چون کاری بود که باعث می شد عده ای راضی شوند و گروهی دیگر ناخرسند گردند. بخصوص آنکه کثرت منابع و شروحات و جزئیات متناقض تاریخی، طوری بود که احساس می کردم دارم در میدان مین قدم می گذارم و در عرصه ای وارد می شوم که اختلافات عقیدتی و مذهبی، سابقه ای دیرینه از روز سقیفه تا روز واقعه کربلا دارد و در این بین عده ای طرفدار و عده ای مخالف آن هستند.



بطور مثال برخی همچون ابن قیم جوزی می گوید بزرگترین اشتباه، قیام حسین بود در حالی که دیگر مورخان حرکت حسین را حرکتی عقیدتی برمی شمارند. از این رو من به اهمیت پرداختن به این موضوع از نگاه یک مسیحی عرب پی بردم زیرا نه مسلمان بودم تا تحت تاثیر عاطفی واقعه قرار گیرم و نه یک مستشرق که به ت و معنویت حادثه توجه ندارد و فقط جنبه مادی موضوع را مورد نظر دارد. من برای نگارش کتاب به صدها منبع و مصدر مراجعه کردم و مدتها به مطالعه و پژوهش پرداختم و هربار که دست به قلم می بردم دچار تاثر می شدم و بارها نوشته هایم را تجدید می کردم تا اینکه متن مورد نظر را به رشته تحریر درمی آوردم. وقتی پس از 5سال تحقیق کار نگارش را شروع کردم با خود می گفتم باید آن را تکمیل نمایم و احساس می کردم نیرویی نامریی مرا به این کار ترغیب می کند و اکنون پس از 32سال از نگارش کتاب، علی رغم تجربه مطبوعاتی و تجربیاتم در زمینه نگارش و تالیف کتاب، حس می کنم دیگر قادر نیستم کتابی همچون این کتاب تالیف کنم و این کتاب چیزی غیر از آن 15کتاب دیگرم است و همواره مایه مباهات من تا ابد بوده و خواهد بود. زیرا تاثیر و واکنش زیبا و مثبتی در پی داشت و این اقدام، تاملی عقلانی در مساله کربلا بود و بنظرم می رسد توانسته ام در زمینه ارائه تحلیل و دیدگاه جدید، حق مطلب را ادا کنم.



کیهان: صحبت از کتاب حسین در اندیشه مسیحیت» کردید. مایلیم درباره ویژگی های این کتاب برایمان صحبت کنید.



بارا: ویژگی این کتاب در این خلاصه می شود که شیوه و طرز نگاه آن متفاوت از آن چیزی است که تاکنون توسط مسلمانان و مستشرقان نوشته و پرداخته شده است. بسیاری اذعان داشتند که این کتاب بی طرفانه نوشته شده است.

از ویژگی های مهم کتاب این است که من در آن به مقایسه شخصیت حسین و عیسی بن مریم علیهماالسلام و نظرات، مواضع، اقدامات، سخنان و کیفیت شهادت آن دو بزرگوار و نحوه استقبال بی محابا از مرگ در راه عقیده پرداخته ام ]بر طبق عقیده مسیحیان، حضرت عیسی مصلوب و شهید شده است که البته این نظر با دیدگاه قرآنی ما انطباق ندارد[ من شباهت فراوانی میان شخصیت حسین(ع) و شخصیت عیسی به عنوان یک شهید و نه یک پیامبر، یافتم. 



من در انجیل و کتابهای دیگر مربوط به زندگی و مقتل حسین(ع) تحقیق زیاد کردم و دریافتم تشابه بسیار زیاد و باورنکردنی در رفتارها و اقدامات و سخنان و نحوه ابراز عقیده و کیفیت حفظ عقیده میان عیسی و حسین(ع) وجود دارد که چیز جدیدی بشمار می رفت من این موضوع را به تفصیل تحلیل کردم که آن دو عزیز چرا با میل و خواست خود مرگ را پذیرا شدند و بخصوص حسین شهید(ع) در شرایطی که زمینه رسیدن به مال و منال و پست و مقام دنیوی فراهم بود و او اگر اندکی از خود انعطاف نشان می داد و خواسته معاویه و یزید را اجابت می کرد، می توانست جان خود را از کشته شدن نجات دهد. اما او براساس آیه: انفروا خفافا و ثقالا وجاهدوا باموالکم و انفسکم فی سبیل الله (همگی به سوی میدان جهاد) حرکت کنید، سبکبار باشید یا سنگین بار و با اموال و جانهای خود در راه خدا جهاد کنید» (توبه/41)، به حرکت شگفتی دست یازید. او به هیچ یک از امتیازات و تطمیع ها توجه نکرد حال آنکه دنیاپرستی و حب مال و جاه و مقام همه جا بیداد می کرد. او همه اینها را ترک کرد و رو به شهادت گذارد و خاندان و عترت را به سوی شهادت برد در حالی که می دانست همه اینها در راه عقیده است.



کیهان: شنیده ایم شما کتاب حسین در اندیشه مسیحیت» را در چاپ چهارم آن به گونه ای متفاوت از چاپهای قبلی و به شکل پربارتر و غنی تری منتشر کرده اید در این مورد توضیح دهید.



بارا: در چاپ چهارم، آنچه را که مسلمانان و شخصیت های سنی و شیعه درباره این کتاب نوشته اند و در مطبوعات منتشر شده، آورده ام. همچنین گزارش و مسائل مربوط به محاکمه و ممنوعیت انتشار این کتاب در کویت را اضافه کرده ام و نیز 50تصویر از آثار هنری هنرمندان ایرانی و عرب را که بیانگر سیر شکل گیری حادثه کربلاست به آخر کتاب افزوده ام و از همه مهمتر منابع جدید و متعددی را در کتاب ذکر کرده ام که در چاپهای قبلی وجود نداشت. بطور کلی چاپ چهارم حاصل 20سال مطالعه مجدد و تحقیق و بررسی عمیق تر و تلاش برای غنی سازی کتاب بود که الحمدلله بصورت قابل قبولی منتشر شد.



کیهان: جریان محاکمه و ممنوعیت کتاب چه بود؟



بارا: مساله محاکمه، مساله ای عجیب بود. من در کتاب، عبارتی را در مورد حاکمیت عثمان بر ولایات اسلامی و نحوه مدیریت او و شورش مردم علیه او به نقل از معتبرترین منابع موجود در کتابخانه های کویت آوردم اما در سال 1986(65شمسی ) احضاریه ای از طرف دادگاه کویت برایم آمد مبنی بر اینکه شما درباره عثمان عبارتی را از خود ساخته و پرداخته و در کتاب آورده اید. من برای اثبات نادرستی ادعای آنان، دهها منبع و کتاب را که این عبارت در آنها ذکر شده بود ارائه دادم و گفتم آنچه ذکر کرده ام مساله بسیار روشن و علنی است حتی جالب تر اینکه من تعابیر تندتر از آنچه را در کتاب خود نقل کرده بودم در مجله العربی متعلق به وزارت تبلیغات کویت دیدم که با همان مضمون و با لحنی شدیدتر در مورد عثمان نوشته بود. ولی با این همه این استدلالها چون قصدشان این بود که به هر قیمتی از انتشار کتاب جلوگیری کنند، لذا جریمه ای 50دیناری وضع کردند و حکم به ممنوعیت انتشار و نیز مصادره کتاب دادند. من تمام دلایل تاریخی و اسناد موجود را که بالغ بر 150صفحه می شد به دادگاه تجدید نظر هم ارائه دادم ولی قاضی تجدید نظر حتی زحمت باز کردن آن اسناد و منابع را- که از کتابهای اهل سنت بود- به خود نداد و چشم بسته حکم دادگاه بدوی را تایید کرد. غرض ورزی او کاملا برای من ثابت بودو می دانستم که او با سلفی ها پیوندی دارد. 



من بعدها پی بردم که هرچه مربوط به شیعه است مورد محاکمه قرار می گیرد تا بنحوی از انتشار آن جلوگیری شود. بالاخره کتاب من در سال (65 ش) در لیست سیاه قرار گرفت و ممنوع گردید. 

من هم تصمیم گرفتم که از چاپ مجدد کتاب خودداری کنم و از آن تاریخ به مدت 20 سال به بازنگری و ویرایش و افزودن اضافات دیگر پرداختم. به طوری که در 2 سال اخیر فقط به امور صفحه آرایی و چاپ و حروفچینی آن مشغول شدم تا چاپ جدید از هر نظر بی نقص و ایراد باشد. 



کیهان: واکنش ها و بازخوردهای تالیف کتاب حسین در اندیشه مسیحیت» چگونه بود؟



بارا: پس از 3 ماه از انتشار کتاب، یکی از افراطیون سلفی، کتابی با نام یزید امیرالمومنین» در رد کتاب من نوشت. وی از پیروان فرقه ضاله ای بود که با امکانات فراوان در جهت تشویش و گمراهی افکار ناب اسلامی و شیعی تلاش می کند. او برای چاپ کتابش به همان چاپخانه ای مراجعه کرد که کتاب حسین در آن چاپ شد. مسئول چاپخانه برای خلاص شدن از شر او گفت باید کتابت اجازه نشر داشته باشد و از این کار سر باز زد. پس از گذشت یک سال متوجه شدیم که آن کتاب در عربستان منتشر شده است. 



این کتاب سراسر ناسزا و افترا به حسین (ع) بود که با تاثیرپذیری از افکار ابن جوزی نگاشته شده بود. 

غیر از آن کتاب های دیگری هم منتشر شد که در لابلای آنها از این کتاب کم و بیش انتقاد شده بود. همچنین در برخی مطبوعات چه در گذشته و چه در حال مطالبی جسته و گریخته در نقد این کتاب به چشم می خورد که همه این انتقادها از سوی برخی مسلمانان افراطی صورت می گرفت. 

اما از جنبه ایجابی، بسیاری از مسلمانان چه شیعه و چه سنی، وجود چنین کتابی را تحسین کردند و ابراز داشتند که روح همبستگی و تقریب و بی طرفی در آن مشهود است. از نظر آنان رعایت اعتدال و حد وسط و دوری از هرگونه غرض ورزی از ویژگی های کتاب بوده است آنان تاکید داشتند که در کتاب هیچ تعصب و طرفداری و غرض ورزی مشاهده نمی شود زیرا غرض ورزی و پیروی هوای نفس تباهی رای و اندیشه را بدنبال دارد. کسانی که به دیده تحسین نگریستند می گفتند روش کتاب روشی بی طرفانه و عقلانی است که در آن بسیاری از مبالغه ها و بزرگ نمایی ها وجود ندارد. 



منتقدین هم می گفتند هر آنچه در کتاب آمده صحیح نیست و هیچ کدام از این شباهت های ذکر شده در کتاب میان عیسی (ع) و حسین(ع) واقعیت ندارد و اگر شباهت هایی وجود دارد امری تصادفی بوده است. 

عموماً پس از انتشار این کتاب، انتقادها و تحسین های بسیاری را شاهد بودم اما نسبت انتقادها به تحسین ها بسیار اندک بود. 



کیهان: واکنش علمای مسلمان و نیز کشیش ها و علمای مسیحی به این کتاب چگونه بود؟



بارا: در میان مسلمانان عموماً علمای شیعه و گروهی از علمای اهل سنت واکنشی مثبت و عقلانی از خود نشان دادند و گفتند کتابی تحلیلی، زیبا و خواندنی است که در آن اصل بی طرفی رعایت شده. علمای شیعه جملگی کتاب را حاوی ایده ای جدید و نظریه و تحلیل نو و بدیع می دانستند اما برخی از سلفی های تندرو و افراطی مطالب این کتاب را ناصحیح دانستند و اظهار داشتند محتوای کتاب بیانگر عقیده شیعه و نظرات آنان است. اما کشیشان و علمای مسیحی همگی واکنشی ایجابی و مثبت از خود نشان دادند و این کار را تحسین کردند و حتی عده ای از آنان از انتشار چنین کاری بسیار خوشحال شدند زیرا اعتقاد داشتند که این اقدام تلاشی در جهت تقریب و وفاق میان ادیان است و تقریب عمل اولیاء و انبیاء می باشد. بطور کلی کسانی که انتقاداتی داشتند، انتقاد خود را بدون دلیل و سند و مدرک بیان می کردند و من شاهد بودم که این انتقادات برخاسته از تعصب و غرض ورزی است . 



تعصب و هوای نفس آنان آنقدر پررنگ بود که نمی خواستند بیندیشند که نواده پیامبر (ص) چرا دست به چنین حماسه ای زد و چرا با وجود همه آن امتیازات و تطمیع ها، خود و خانواده اش را به خطر انداخت آیا به دنبال اهداف شخصی بود. اگر هدفش شخصی بود باید دنبال فرمانروایی در دنیا و رفاه می رفت و خود را به خطر نمی انداخت. ولی ما مشاهده می کنیم پس از گذشت قرن ها و آمدن نسل ها پس از نسل ها، آرمان و راه او مورد تقدیس واقع می شود و میلیون ها انسان با تکریم و احترام از او یاد می کنند آیا این همه، جز یک کار سحرانگیز الهی است؟



به من انتقاد می کردند مگر تو مسلمانی که درباره حسین(ع) کتاب نوشته ای؟ به آنان می گفتم چگونه می توان در برابر شخصیتی چون حسین آن سلاله پیامبر(ص) و علی(ع) و زهرا (س) دچار شیفتگی و شگفتی نشد که در کارنامه او هیچ نشانه ای از سستی و ذلت نمی یابی و این تنها من نیستم که شیفته حسین هستم. گاندی را ببینید که به عنوان یک هندو اظهار می دارد اگر می خواهی پیروز شوی باید در خط حسین حرکت کنی و نیز می گوید من از حسین آموختم که مظلوم باشم تا پیروز شوم. آیا این هندو ، مسلمان بود که چنین اظهاراتی بر زبان آورده ، یا جبران خلیل جبران آن شخصیت مسیحی بزرگ در مورد حسین(ع) می گوید: حسین چراغ فروزان تمامی ادیان است و من او را چنین توصیف کرده ام که حسین گوهر جاودانه و همیشگی ادیان است و او گوهر دین واحد می باشد. 



کیهان: از میان الگوهای دینی مسلمانان بویژه شیعیان چطور شد که امام حسین(ع) و حضرت زینب (س) را برای نوشتن کتاب انتخاب کردید و آیا در مورد سایر ائمه بویژه علی(ع) هم مطالعات و تالیفاتی داشته اید؟



بارا: سوال خوبی کردید. من در کتاب عبارتی را بیان کرده ام با این مضمون که اسلام سرآغازش محمدی و استمرارش حسینی بود و قیام کربلا آغازش حسینی و تداومش زینبی بود. خداوند در هر برهه ای از زمان عده ای را برمی انگیزد تا دلها را مجدداً احیا کنند. حسین (ع) جزو آن احیاگرانی است که با حرکت خود بسیاری از مردگان را احیا کرد. من با تمام احترام و تقدیسی که نسبت به سایر ائمه (ع) دارم خصوصاً در مورد امام علی (ع) - که ما مسیحیان عرب بسیار او را دوست داریم و تقدیسش می کنیم- عرض می کنم جنبشی را که حسینع» بوجود آورد جنبشی آشکار در تاریخ بود و تأثیر خود را در دلهای مردم گذاشت. 



جرقه ای که در کربلا شعله ور شد تبدیل به چراغی فروزان در طول تاریخ گشت اما چلچراغهای موقت و مقطعی را که معاویه و یزید برافروختند همگی خاموش شدند. الان شما در مورد قبر یزید چه می دانید؟ چه کسی قبر او را مقدس می شمارد که در یکی از محله های دمشق تبدیل به مزبله و جولانگاه گربه ها شده است اما چند متر آن طرف تر مقام راس الحسین که سر مبارک امامع» در آنجا قرار گرفته بود محل تکریم و احترام و تقدس مسلمانان شده است. این در عین احترام من به سایر ائمهع» انگیزه پرداختن من به حسینع» شد.



البته در مورد امام علیع» باید بگویم همزمان با مطالعاتم در باره امام حسینع» نهج البلاغه را هم مطالعه می کردم و تاکنون 25 بار این کتاب شریف را خوانده ام و در هر بار خواندن، نکاتی را کشف کرده ام و من در مقالات خود و حتی در کتاب حسین در اندیشه مسیحیت» از سخنان امام علیع» استفاده کرده ام و تاکنون مقالاتی هم درباره شخصیت ایشان به نگارش درآورده ام.



کیهان: شما پس از مطالعه گسترده و عمیق در تاریخ اسلام و نهضت حسینی به چه تعریف و ذهنیت مشخصی از امام حسینع» رسیده اید. به عبارت دیگر تعریف شما از حسینع» چیست؟ و او را چگونه یافته اید؟



بارا: تعریف من از حسین همان عبارات کوتاه و مشخصی است که درباره حسینع» در کتاب آورده ام. من او را به عنوان گوهر جاودانه و همیشگی ادیان توصیف کرده ام. او را به عنوان شهیدی معرفی نموده ام که دارای جاه و جبروت فرعون و کسری نبود اما متواضع بود و برای حفظ دین و حرکت در مسیر جدش حرکت خود را آغاز کرد. او ابتدا از گفت وگو با معاویه و یزید شروع کرد اما روش گفت وگو برای هدایت دشمنان مؤثر واقع نشد. او با اینکه می دانست کشته می شود اما خویشتن را در راه عقیده به خطر انداخت و با سپاهی 70 نفری در برابر سپاه 70 هزار نفری عبیدالله- به تصریح منابع تاریخی- به سمت کوفه خارج شد تا حرکت و جنبشی در بدنه جامعه ایجاد کند.



حماسه حسینع» تنها مختص سنی و شیعه و مسلمان نیست بلکه متعلق به هر مومنی است چنانکه در حدیث آمده ان لقتل الحسین حراره فی قلوب المومنین لاتبرد ابدا» در این حدیث نگفته فی قلب المسلم. بلکه هر انسان آزاده ای که به راه و رسم حسین ایمان دارد را شامل می شود و لذا جهانیان و اندیشمندان وقتی از سیره حسین آگاه می شوند شیفته آن می گردند. همانطور که شیفته راه و مسلک علی ابن ابیطالبع» شده اند.



کیهان: شما در کتاب خود اشاره کرده اید که حضرت مسیحع» از آمدن حسینع» به کربلا خبر داده و درباره ایشان پیشگوئی کرده است آیا در مورد این ادعا استنادات و دلایل محکم دارید؟



بارا: بله استنادات و دلایل من همه برگرفته از انجیل است. برطبق آنچه در تاریخ آمده مسیح از کربلا دیدار کرد و به بنی اسرائیل فرمود هرکس که حسینع» را دریابد به یاری اش برخیزد عده ای در این روایت تاریخی تشکیک دارند اما ما هیچ شکی در آن نمی بینیم زیرا حضرت عیسیع» دارای معجزاتی بود و مرده را زنده می کرد و بیماران صعب العلاج را شفا می داد و لذا آیا برایش دشوار بود که درباره آینده پیشگوئی کند و بگوید شهید پس از خودش کیست؟



کیهان: شما که در زندگی و سخنان امام حسینع» تحقیق وسیع کرده اید، کدام جنبه از ابعاد شخصیت ایشان بیشتر مورد توجه شما بوده است؟

بارا: سؤال زیبایی است. من در مورد زندگی و حرکت حسینع» بیشتر به بعد انقلابی شخصیت ایشان شیفته شده ام. آن حضرت در مرامنامه قیام خود اعلام می کند انی لم اخرج اشراً ولا بطراً و لامفسداً و لا ظالماً انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی» من از روی هوسرانی و خوشگذرانی و برای افساد و ستمگری قیام نکرده ام بلکه قیام من برای اصلاح در امت جدم و برای امر به معروف و نهی از منکر و حرکت براساس سیره جد و پدرم است. این روح انقلابی می تواند کار معجزه آسا بکند اگر هر انسانی در هر زمان و مکان از آن برخوردار باشد و ما در سالهای پیروزی انقلاب و عزت و افتخارات اخیر در ایران شاهد بودیم مردم و رهبران این کشور براساس این فلسفه حرکت خود را آغاز و با ظلم و استکبار مخالفت کردند و با تمام قدرت در برابر آن قیام نمودند.



بعد دیگر شخصیت امام حسینع» که مرا شیفته خود کرده، تواضع ایشان در کنار روح انقلابی است این دو خصیصه نمی تواند در یک شخص جمع شود. تواضع از صفات و ویژگی های برگزیدگان خداست او در عین احساس عزت و آزادگی و سرافرازی در برابر دشمنان، تواضع خاص خود را دارد. این بعد عظیمی است که از ویژگی امام بشمار می رود.

کیهان: شما در بخشی از کتاب حسین در اندیشه مسیحیت» گفته اید: اگر حسین(ع) از ما مسیحیان بود در هر نقطه ای از زمین پرچمی برای او برمی افراشتیم و در هر سرزمینی، منبری قرار می دادیم و مردم را به نام حسین، به سوی مسیحیت دعوت می کردیم. در مورد این مساله بیشتر توضیح دهید:



بارا:
 شما وقتی شیفته یک شخصیت تاریخی و دینی می شوید، این شیفتگی باعث می شود زبانتان ناخودآگاه درباره او به حرکت درآید. ویژگی های حسین(ع) هر انسان مسیحی را به یاد ویژگی های پیامبرش عیسی(ع) می اندازد کما اینکه ویژگی های امام علی(ع) چنین می کند. این فقط نظر ما مسیحیان نیست بلکه پیامبر(ص) به علی(ع) فرمود تو شبیه ترین انسانها به عیسی در افکار و ت و معنویات هستی. عبارتی را که شما ذکر کردید بدین معنی است که بخاطر شدت شیفتگی، ما آرزو می کنیم که ای کاش حسین از ما بود چنانکه عیسی از ما بود تا در هر شهری بیرقی را به نام او برافرازیم و به نام او به مسیحیت دعوت کنیم زیرا مسیحیت دیانتی روحی و معنوی و توام با گذشت و پرهیز از خشونت بود. من قبلا در پاسخ سؤالی مبنی بر اینکه چرا حسین(ع) به کارزار رفت گفتم حرکت حسین، حرکتی خشونت آمیز نبود بلکه فداکردن جان و ایثار خون خود بود. او اگر در خانه خود می نشست، هیچ اتفاقی برایش نمی افتاد. در عین حال برخی فرقه های گمراه همچون مرجئه و منافقان و چاپلوسان حکومت، چنین تبلیغات می کردند که اختلافی میان یزید و حسین بر سر حکومت و قدرت بوجود آمده است.



ما مسیحیان جای پای حمار حضرت مسیح را مورد تعظیم و ستایش قرار می دادیم اما شما بارگاه حسین و آثار و برکات و میراث حسین(ع) را دارید ولی ندیده ایم که از آنها بهره برداری شایسته بکنید حسین تنها یک مرحله تاریخی نیست بلکه حرکت آزادی انسان است. او یک اصل و اساسی دائمی و جاودانه است و بسیاری از مسلمانان هنوز رمز و راز تداوم قیام حسین(ع) و تاثیر آن بر دلها و جانها را کشف نکرده اند.



کیهان: هرچند شیعیان و مسلمانان در طی قرنهای متمادی عشق فراوان به امام حسین(ع) نشان داده اند اما شما در یکی از مصاحبه هایتان با یک مجله عربی گفته اید شما قدر حسین(ع) را نمی شناسید. به نظر جناب عالی، به عنوان یک محقق مسیحی آیا این مقدار از عشق و ارادت، توانسته حق آن امام را ادا کند و اصولا چگونه می توان قدر حسین را دانست و چه کارهایی می بایست انجام می شده که نشده است؟ 



بارا: معرفت حسین(ع) و راه و قیام او نباید فقط در تکرار وقایع این حماسه محدود شود و از درک عظمت آن غفلت گردد. منظور من از این جمله که شما قدر حسین را نمی دانید این است که شما میزان و حجم تعالیم و آموزه های بجامانده از حرکت حسین(ع) و سازوکار تعامل با دنیا و دین را که او آموخته است، نمی شناسید. او به ما یاد داده که نباید بر سر منافع مادی به جنگ و نزاع و چالش بپردازیم یا دنیادوستی را به حساب عقیده معنوی بگذاریم.



منظور این است که باید به آموزه های حسین(ع) را که عبارت است از دوری از دنیاپرستی، پرهیز از حرص و آز نسبت به زرق و برق دنیا و نیز مردم دوستی و عمل به سیره و سنت پیامبر، توجه کنیم یعنی اینکه قلبا و قالبا (هم از لحاظ روحی و هم از لحاظ رفتارهای ظاهری) حسینی باشیم و نباید فقط به ظواهر و وقایع ظاهری کربلا اکتفا نماییم بلکه باید حماسه حسین را در فکر و اندیشه و عمل پیاده کنیم و به نمایش بگذاریم و به اهمیت آن شناخت پیدا کنیم و به دیگران منتقل نماییم. غربیها اگر شخصیت حسین(ع) را بشناسند قطعا شیفته او خواهند شد، زیرا غرب دارای اصول و مبانی ای است که حقوق بشر را براساس آن پایه ریزی کرده و بر طبق آن سمبل های معنوی را تقدیس می کند و لذا عدم معرفت به ماهیت و جوهره نهضت حسینی، ما را در اعمال و کارهای ظاهری و صوری و یا افراط در ظواهر شکلی متوقف خواهد کرد. نباید اینطور باشدکه هرسال در زمانی معین کارهایی را بطور کلیشه ای انجام دهیم و سپس جمع کنیم تا سال آینده و موضوع را فراموش نماییم بلکه باید بطور مداوم در طول سال بیاد بیاوریم که حسین(ع) چه کرد و کار او برای چه بود؟ زیرا آنچه را که او انجام داد مافوق هرگونه توصیف و تمجید است.



پس من عرض می کنم علی رغم اینکه حسین علیه السلام شخصیتی مقدس برای شما شیعیان و مسلمانان است اما شما آنطور که باید، قدر او را نشناخته اید و به آموزه ها و نهضت او در عمل بی توجهی کرده اید. چرا که وظیفه شما این است که بدانید چگونه این امام عظیم الشأن را امروز از طریق بیان سخنان حق و یاری مظلوم و اصلاح جامعه و تحقق عدالت و آزادی یاری کنید و بر شما فرض است که با امانت داری کامل خروش حسین(ع) در روز عاشورا را به تمام جهانیان برسانید و این امانت داری لازمه اش تعمق در ارکان و معنویت حرکت انقلابی او و بسنده نکردن به یک سری اعمال ظاهری و ظواهر مربوط به واقعه عاشورا می باشد. 



کیهان: نظر شما در مورد شعایر حسینی و نحوه عزاداری ها و بزرگداشت ها برای امام حسین(ع) و آداب ومراسمی که در این رابطه صورت می گیرد از قبیل ی، زنجیرزنی، تعزیه گردانی و غیره چیست؟



بارا:
 انجام اینگونه مراسم و کارها درست و ضروری است زیرا حادثه کربلا را یادآوری می کند و به مسلمان اجازه می دهد که به درون خود مراجعه کند تا از خویشتن بپرسد آیا درس ها و آموزه های حسین در من تاثیرگذاشته است؟ آیا خون او و اهل بیتش ریخته شده تا فقط من یک سری اعمال ظاهری انجام دهم و یا اینکه اهداف دیگری ورای این مساله بوده است؟

بنظر من این عزاداری ها، ی ها و حرکت دستجات و یادآوری حادثه کربلا همگی کاری مناسب و صحیح برای زنده نگه داشتن و یادآوری حادثه است و این البته مخصوص مسلمانان نیست و مسیحیان هم در عید فصح (عید مختص مسیحیان) برنامه عزاداری دارند اما عزاداری برای حسین در نزد شیعیان چیز دیگری است زیرا فاجعه ای که برای رهبر آنان حسین بن علی(ع) پیش آمد فاجعه ای بود که در تاریخ نظیر نداشت. درست است که از نظر ما مسیحیان، عیسی توسط یهود مصلوب شد و آن جنایت در حق او صورت گرفت و صرف نظر از اختلاف میان انجیل و قرآن در این مورد، آنچه در سرزمین کربلا برای حسین (ع) پیش آمد در حق هیچ پیامبر و شهیدی اتفاق نیافتاد و وحشی گری هایی که عده ای وحشی منسوب به اسلام نسبت به پیکر مطهر او انجام دادند اهانت و ظلم و جنایت بود و اگر مسلمانان خود را اصلاح نکنند و به خویشتن مراجعه نکنند این حادثه ممکن است در هر زمان و مکانی برای آنان اتفاق افتد. 



کیهان: شما آیا در مراسم و عزاداری های حسینی هم شرکت کرده اید؟



بارا:
 بله تاکنون در مراسم های مختلف که توسط شیعیان کشورهای عربی در محرم برپا می شود شرکت نموده و برای عزاداران سخنرانی کرده ام. 



کیهان: شما در جایی از کتاب خود گفته اید غرب اگر قیام حسین را بشناسد و با مفاهیم و آموزه های والای آن آشنا شود قطعا از او پیروی خواهد کرد . در این مورد لطفاً توضیح بیشتری بدهید. 



بارا:
 عقلانیت غربی گام های بلندی در زمینه واقعگرایی برداشته است و صداقت را حس و باور کرده است هر چند برخی اشتباهات و ناروایی ها هم وجود دارد اما به عقیده من غرب اگر با آموزه های والای حسین که به آموزه های عیسی(ع) شباهت دارد آشنا شود، این شخصیت بزرگ را تکریم و احترام خواهد کرد و از نظر فکری و شاید هم از نظر عقیدتی از او پیروی خواهد نمود. بدین معنی که دوست داشتن و عشق ورزیدن به معنی تغییر عقیده دادن نیست و ممکن است صاحب عقیده ای، شخصیتی را که عقیده ای از جنس دیگر دارد دوست بدارد و او را تکریم کند که این امر در اسلام هم وجود دارد و مسلمانان، عیسی و مریم (ع) را تقدیس می کنند اما در عین حال پیامبر (ص) و اهل البیت ع» را هم فراموش نمی کنند. 



پس غرب در صورت شناخت راه و هدف حسین(ع) جذب آن خواهد شد و براساس آن عمل خواهد کرد همچنانکه آموزه ها و تعالیم والای نهج البلاغه، سازمان ملل را جذب کرده و به حقوق بشر امام علی که 14 قرن پیش در نامه به کارگزارانش بیان کرده سوق داده است. 



کیهان: شما در کتاب خود، امام حسین(ع) را تکمیل کننده رسالت پیغمبران دانسته اید و مقام او را از مقام تمام انبیاء برتر و تا حد مقام نبوت حضرت محمد(ص) بالا برده اید دلیل این نگرش چیست؟



بارا:
 هنگامی که دین اسلام بر حضرت محمد مصطفی(ص) نازل شد، او در راه ترویج آن، رنجها و اذیت های فراوانی متحمل شد و کفار و ثروتمندان قریش در برابر دعوت او مانع تراشی کردند، چنان که حضرت فرمود هیچ پیامبری به اندازه من آزار و اذیت نشد. پس از ایشان هم جانشین او یعنی امام علی(ع) نیز مسئولیت تفسیر و تأویل و تداوم ابلاغ پیام قرآن را برعهده گرفت و در این راه سختی های فراوان دید و راحتی و آسایش خود را بخاطر اسلام فدا کرد و با دشمنان جنگید. زمانی که مسئولیت تداوم رسالت پیامبر(ص) به نواده ایشان یعنی حسین(ع) رسید او به خطرات تهدیدکننده دین که موجب تحریف و مسخ آن می شد، پی برد و دریافت که تحریف دین تمام فداکاریها و زحمات جد و پدرش را بر باد خواهد داد و در صورت تداوم این وضع، آئین راستین اسلام از مسیر اصلی خود خارج و دچار انحراف خواهد شد. او باید دست به حرکتی می زد تا احیاگری مجدد در دین می شد، احیاگری ای که اهمیت آن نه در حد نزول قرآن بلکه در حد اقدامات پدرش پس از پیغمبر(ص) بود.



البته اهمیت این احیاگری کمتر از نبوت نیست بلکه تکمیل کننده آن است و او به عنوان شهید، دارای رسالت انبیاء بود و همان کاری را کرد که انبیاء انجام دادند و با اینکه به او ویژگی های انبیاء داده نشده بود اما تمام دردها و رنجها و سختی های آنان به او هم واگذار شده بود و او می بایست دست به حرکت و جنبش می زد تا دین را احیا کند و به نظر من اگر جنبش و حماسه کربلا اتفاق نمی افتاد، تداوم اسلام و ارزشهای متعالی آن تضمین نمی شد.



کیهان: شما جمله معروفی دارید با این عنوان که اسلام سرآغازش محمدی و استمرارش حسینی است در این مورد بیشتر توضیح دهید.



بارا:
 البته این سخن، خود به تنهایی یک تحلیل است و این همان ادامه پاسخ سؤال پیشین است که دین اسلام بقا و تداوم پیدا نمی کرد اگر حرکت حسینی نبود و لذا تداوم رسالت محمد(ص) منوط به قیام حسین(ع) بود و او بود که با زله ای روحی ارکان وجودی امت را به لرزه درآورد و زمینه گمراهی آنان را از میان برداشت و توانست ارزشهای دین را مجددا احیا کند و در اثر این تکان روحی، آئین اسلام توانست درخشان و فروزان به راه خود ادامه دهد. اما یک حقیقت دیگر نیز وجود دارد و آن اینکه قیام کربلا سرآغازش حسینی و تداومش زینبی بود و حضرت زینب(س) نقشی بزرگ را ایفا کرد که مکمل نقش برادرش بود.



کیهان: ارزیابی شما از نقش حضرت زینب(س) در واقعه کربلا و پس از آن چیست؟



بارا:
 نقش زینب(س) الهامی از جانب خدا و مطابق با خواست و اراده خدا بود و به هیچ وجه تصادفی و اتفاقی نبود. هدف حسین(ع) از همراه بردن اهل بیت و ن بنی هاشم، جنبه تاثیرگذاری و ابلاغ اهداف این حرکت به مردم بود و زینب آن زن فصیح و بلیغ و آن دختر صاحب نهج البلاغه، توانست در راه اسارت، مردم شهرهای مختلف را بیدار کند و آنان را نسبت به آنچه اتفاق افتاده آگاه سازد و تبلیغات مسمومی را که معاویه و یزید بر ضد حسین به راه انداخته بودند، خنثی سازد. آنان چنین وانمود کرده بودند که حسین(ع) مسلمانی منحرف است که از دین خارج شده و بر ضد ولی امر زمان شوریده و به دنبال قدرت و حکومت است.

زینب(س) حتی در مقابل یزید -که انسانی نادان بود- خروشید و با فصاحت و کلام شیوای روشنگرانه خود، او را شدیدا خرد کرد. دراثر روشنگری های فراوان زینب چه در شام و چه در راه بازگشت به مدینه، مسلمانان با عمق فاجعه و عظمت فداکاری برادرش آشنا شدند از اینرو می توان ادعا کرد که نقش زینب، کم اهمیت تر از نقش برادرش نبوده است.



کیهان: صحبت های شما مرا به یاد یک بیت شعر از استاد شهریار انداخت که بسیار شیرین و شیوا و پرمغز گفته است:بردن اهل حرم دستور بود و سرّ غیب ورنه این بی حرمتیها کی روا دارد حسین



بارا:
 بله من هم روی همین معنی تاکید کرده ام و در کتابی با همین مضمون، این مسائل را آورده ام.



کیهان: امکان دارد در مورد کتاب زینب» که فرمودید آن را هنوز تکمیل نکرده اید، مختصری توضیح بدهید.



بارا:
 من نگارش این کتاب را 27 سال پیش شروع کردم با عنوان زینب صرخه اکملت مسیره » (زینب فریادی که تکمیل کننده حرکت حسینی بود) و بخش عمده ای از آن را نوشتم اما شرایط کاری و رومه نگاری -که می دانید هیچ فراغتی را برای انسان باقی نمی گذارد- مرا از ادامه آن بازداشت و الان از کشورهای مختلف تماس می گیرند و اصرار دارند که این کتاب را کامل کنم و من امیدوارم بتوانم با مطالعه و تجدیدنظر در آن، به گونه ای آن را منتشر کنم که در حد مقبولی همچون کتاب حسین باشد اما خوف آن را دارم که تا آن حد از مقبولیت نباشد.



کیهان: مظلومیت را در فرهنگ و مکتب حسین(ع) چگونه تحلیل و تفسیر می کنید؟



بارا:
 سؤال زیبایی است. مظلومیت چهارچوبی است که حرکت حسین(ع) در آن جای می گیرد و لذا به او می گویند حسین مظلوم و هیچ کس جز او مظلوم خوانده نشده است. باید دید چرا حسین در زبانها به حسین مظلوم نامیده شده است. دلیل آن این است که ظلمی که از ناحیه دوستان یادشمنانش در حق او شد ظلمی عظیم بود. چه آن زمان که دوستانش از او خواستند به کوفه بیاید و وقتی آمد با انبوهی بی شمار از سپاهیان مسلح و شمشیرهای آنان مواجه شد و در عمل نسبت به او بی وفائی نشان دادند و تنهایش گذاشتند و چه آن هنگام که دشمنانش در میدان نبرد در حق او جفاها کردند و تا مرز کشتن او پیش رفتند و اما کشتن او کشتن یک انسان معمولی نبود. کشتن مظلومانه بود. آنچه آنان در حق او مرتکب شدند و نسبت به پیکر مبارکش آن جسارتها را کردند و با اسبها بر روی آن تاختند و سرش را بریدند و لباسش را تکه تکه کردند ، باعث شد که مظلومیت حسین براثر این جنایت فجیع شکل بگیرد.



مظلومیت او بخاطر بی حرمتی به پیکر مطهرش بیشتر از مظلومیت او در اثر بی وفائی دوستانش است. مظلومیت او در روی شنهای دشت کربلا بزرگترین مظلومیت است. دشمنان چرا به کشتن او بسنده نکردند و جسدش را تکه تکه کردند. مگر مثله کردن جسد در تمام ادیان آسمانی جنایتی بدتر از کشتن نیست؟ این مظلومیت که در دلها و ذهنهای مردم رسوخ کرده به آنان یادآوری می کند که چگونه یاران و دوستانش او را دعوت کردند و از نظر مادی و معنوی در حق او ظلم روا داشتند و چگونه دشمنان هم در میدان کارزار آن جنایتها را در حق او روا داشتند و سر مبارکش را بریدند و بدنش را به خاکها مالیدند. جنایتی که حتی در حق بدترین جانیان صورت نمی گیرد و این همان مظلومیتی است که با هیچ بیانی قابل توصیف نیست.



کیهان: شما که سالها عمر خود را صرف تحقیق و مطالعه و نگارش برای حسین(ع) کرده اید آیا عنایت و برکاتی از این ناحیه مشاهده کرده اید؟



بارا:
 من در اثنای تألیف کتاب حسین در اندیشه مسیحیت»، برکات آن را حس می کردم. این برکات عبارت بود از احساس رضا و خشنودی و آرامش و اطمینان روحی و روانی.هر زمان احساس تنگنا و افسردگی و ناراحتی می کنم فداکاریهای حسین را بیاد می آورم و در آن حال احساس می کنم سختی های دنیا در برابر آنچه حسین انجام داده و آنچه بر سر او آمده، چیزی نیست. همیشه این موضوع را بیاد می آورم و شب و روز آموزه های کتاب (حسین در اندیشه مسیحیت) در برابرم قرار دارد و مدام به آن مراجعه می کنم و آرامش پیدا می کنم گویا که اصلاً من آن را ننوشته ام. هر دفعه که آن را می گشایم و بخشی از آن را می خوانم احساس می کنم سخن جدیدی می خوانم. برکت، تنها برکت مادی نیست که در قراردادها و پول و خرید خانه و امور مادی دیگر خلاصه شود اینها همگی چیزهای زائدی است که نه حسین(ع) و نه پیامبر(ص) و نه عیسی(ع) به آنها اهمیت نمی دادند برکت اصلی، برکت روحی و معنوی و روانی است که مهمترین سرمای

آیا سلفیت نمی ترسد که مانند یهود و نصاری باشد، چرا که آنها نبوت احمد صلی ‌الله ‌و ‌علیه‌ و ‌آله را انکار کرده بودند و ایشان حدیث ثقلین را!

 

تبیین موضوع

قرآن بر یک مسئله پیرامون ویژگی های یهود و نصاری تأکید کرده است؛ و آن اینست که آنها نبوت محمد صلی  الله ‌و ‌علیه‌ و ‌آله را کتمان کردند.

بنابراین خدا در قرآن می فرماید: یعرفونه کما یعرفون أبناءهم»، آنان پیامبر صلی ‌الله ‌و ‌علیه‌ و ‌آله را مانند فرزندان خود مى‏شناسند! و همچنین بشارت های آسمانی که به آمدن وی بشارت داده است نقل می کند؛ ولی نصاری و یهود این موضوع را پنهان و کتمان کردند.

سخنی که اندیشمند معاصر سلفی گفت یاد می کنم. این موضوع را بیش از ده سال پیش، موقع مناظره های خودم در برابر سلفیت مطرح کرده بودم. به آنان می گفتم: اندیشمند معاصر سلفی محمد علی بار گفت: می ترسم که مانند یهود و نصاری باشیم، آنها نبوت احمد صلی ‌الله ‌و ‌علیه‌ و ‌آله را انکار کرده بودند و ما حدیث ثقلین را!

در حال حاضر در عربستان و زمانی که آنجا زندگی می کردم، هیچ عالم عربستانی نمی تواند بگوید: رسول خدا صلی ‌الله ‌و ‌علیه‌ و ‌آله در روایتی از زید بن ارقم که در صحیح ترین کتاب ما -پس از قرآن (صحیح مسلم)- آمده است نفرمود: ترکت فیکم کتاب الله و اهل بیتی». گفتن این حدیث در مساجد ممنوع است! همچنین در مدارس و تلویزیون!

من می گویم: آیا این نوعی کتمان کردن علم نیست؟! آیا این خیانت نیست؟! آیا این شیوه یهود و نصاری نیست؟!

و مسئله عجیب اینست که این نوع کتمان، پیشگویی و معجزه نبوی است!

پیامبر صلی ‌الله ‌و ‌علیه‌ و ‌آله فرمود: شما مسلمانان بعد از من، همان روش أمت‌های قبلی را وجب به وجب و قدم به قدم انجام خواهید داد، حتی اگر أمت ‌های گذشته وارد سوراخی شده باشند، شما هم وارد آن خواهید شد! گفتیم: یا رسول الله! آیا منظور راه یهود و نصاری است؟ حضرت فرمود: پس من چه کسی را می‌گویم؟»

 

چرا علم را پنهان و کتمان می کنیم!؟؟

چنانچه به صحت کتاب خدا و سنت او ایمان داریم، پس چرا به واعظین و خطبای مساجد اجازه نمی دهیم که بگویند که پیامبر فرمود: ترکت فیکم کتاب الله و اهل بیتی».

و در روایت دیگر فرمود کتاب الله وسنتی»، با وجود اینکه بر این امر اجماع کردیم که کتاب الله و اهل بیتی» از کتاب الله وسنتی» درست تر است!

پس چرا حقیقت را کتمان می کنیم!؟؟

آیا به دلیل ترس از وارد شدن مردم به مذهب اهل بیت است؟؟

آیا به خاطر این مسئله حقایق کتمان می شود؟؟!!


چرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در مورد ارث نگذاشتن خود، به ابابکر سخن گفته و به اهل بیتعلیهم‌ السلام خویش چیزی نفرموده است؟

آیا سزاوار نبود این مسئله را  به اهل بیت علیهم‌ السلام خود می گفت تا به صحابیش؟!

 

تبیین موضوع

در مناهج سلفی آموختیم که حضرت فاطمه سلام ‌الله‌ علیها در مورد ارث خود با ابو بکر اختلاف داشت.

ابو بکر به او گفت: از پیامبر صلی ‌الله ‌و ‌علیه‌ و ‌آله شنیده ام که فرمود: ما معشر انبیا ارثی بر جای نمی‌گذاریم!

اما آنچه بر من تأثیر داشت، سخن ابو فخر رازی است که امیدوارم سلفی ها به آن توجه کنند.

فخر رازی در تفسیرش می گوید:

آیا منطقی است که رسول خدا صلی ‌الله ‌و ‌علیه‌ و ‌آله مسئله ارث نبردن را به کسی اطلاع دهد دوست یا یار او به حساب می آید؛ یعنی رسول خدا صلی ‌الله ‌و ‌علیه‌ و ‌آله  نفرموده است که دوست یا یار ارث می برد!

 و همه مسلمانان اجماع دارند که ابو بکر به عنوان دوست پیامبر صلی ‌الله ‌و ‌علیه‌ و ‌آله ارث نمی برد!

پس آیا منطقی است که رسول خدا صلی ‌الله ‌و ‌علیه‌ و ‌آله این مسئله را که مربوط به وارث است، به دوستش اطلاع دهد و به دخترش خبر ندهد؟!! با اینکه در مورد او فرموده بود: او سیده نساء العالمین است!

آیا منطقی است که به دوستش خبر دهد و به حسن و حسین علیهما‌ السلام اطلاع ندهد؟!! با اینکه در مورد آن دو حضرت فرمود: الحسن و الحسین سیدی شباب اهل الجنه.

آیا منطقی است که به دوستش اطلاع دهد و به شوهر دخترش و پسر عمویش امام علی علیه‌ السلام خبر ندهد؟!! با اینکه در مورد آن حضرت فرمود: جز مؤمن تو را دوست نمى دارد و جز منافق به تو بغض نمى ورزد!

 

پس این کلام خیلی عجیب است!

ما می بینیم که انسان های عاقل، چه مسلمان و چه غیر مسلمان، اگر اموال و چیزهایی داشتند و خواستند آن را برای دیگران به ارث بگذارند، به آنان اطلاع می دهند.

به اولاد خودشان خبر می دهند، مگر اینکه اولاد سفیهی داشته باشند!

و سفیه در مفهوم قرآنی، کسی است که از مال بصورت عقلانی استفاده نمی کند؛ پس آیا پیامبر (العیاذ بالله) تصور می کرد که حسن و حسین و فاطمه و علی علیهم‌ السلام جزو سفیهان هستند؟!!

با وجود اینکه در مورد هر یک از ایشان سخنان بلند مرتبه فرموده بود.

پس ما چاره ای نداریم که بگوئیم:

یکی از دو تن، یا پیامبر یا خلیفه اول، مرتکب اشتباه شده اند!

 و پاسخ مشخص است، خلیفه اول است که اشتباه نموده است.


 مسئله بسیار مهمی وجود دارد که به انقلاب ها مربوط است. در واقع این انقلاب ها موجب انتقال و تحول درونی وفکری من از تفکر و مذهب سلفی به تفکر و مذهب اثنا عشری( فکر اهل بیت)  شد. و این موضوعی است که به بعد از رحلت رسول خدا صلی ‌الله ‌و ‌علیه و ‌آله مرتبط و وابسته است.

در سال ۱۹۶۰ حاکم یمن، محمد بکری که حاکم فعلی آن زمان بود سقوط کرد؛ و اولین اتفاقی که پس از کودتای نظامی رخ داد، هجوم به خانه پادشاه بود!

هنگامی که کودتای نظامی بر ضد پادشاه فاروق، پادشاه مصر برانگیخته شد، خانه ی او را زدند.

هنگامی که در روسیه در سال ۱۹۷۰، کودتای نظامی رخ داد، به خانه پادشاه هجوم آوردند.

 و می بینیم که در کل کودتاهای صورت گرفته در تاریخ بشر، از فرانسه گرفته تا آلمان و بریتانیا و چین و هند، در همان روز اول به خانه پادشاه فعلی آن زمان حمله ور می شده اند. منزل کسی که بر جامعه حکومت می کرد.

و می بینیم که بعد از رحلت رسول خدا صلی ‌الله ‌و ‌علیه و ‌آله تنها به خانه علی هجوم بردند، چرا؟

این سؤال مهمی است؛ در آن زمان خانه عباس و صدها خانه از خانه های بنی هاشم بود، هزارها خانه از خانه صحابه وجود داشت، پس چرا به هیچ یک هجومی صورت نگرفت؟

حتی شیخ الاسلام گفت: کبسوا بیت الفاطمه (به خانه فاطمه سلام ‌الله علیها هجوم آوردند)

چرا به خانه علی علیه السلام هجوم آوردند اما به خانه عباس و عبد الله بن عباس و هیچ یک از ابنای بنی هاشم و صحابه حمله نشد؟

آیا این نمی تواند دلیلی بر این امر باشد که آنان اعتقاد داشتند که علی حاکم فعلی بود؟!

چرا در مورد اخذ بیعت از علی علیه السلام آنقدر اصرار ورزیدند؟

آیا مشاهده نکردید که در هر کودتای نظامی، حاکم جدید به خانه حاکم قدیم هجوم می برد و می گوید بیعت کن یا کشته می شوی؟!

پس این امر دلیلی بر این است که در قلوب و وجدان و ضمیر آگاه خود، می دانند که شایسته ترین و برترین رهبر بعد از رسول خدا صلی ‌الله ‌و ‌علیه و ‌آله علی علیه السلام است! و به این علت به خانه وی هجوم آوردند.



چرا بدن مطهر حضرت علی علیه السلام شبانه و مخفیانه دفن شد؟

علت دفن شبانه امیرالمومنین علی علیه السلام اولا وصیت آن حضرت بود و ثانیا به علت اینکه آن حضرت دشمنان خبیث بسیاری همچون بنی امیه داشت برای دوری از جسارت به قبر آن حضرت ایشان را شبانه و مخفیانه دفن کردند.
چنانچه نقل شده پس از شهادت حضرت علی ـ علیه السلام ـ بر اساس وصیتش، فرزندان ارجمندش به پا خاستند تا شبانه آن نازنین بدن را غسل دهند و کفن کنند و به خاک سپارند. پس از انجام غسل و کفن به دستور امام حسن ـ علیه السلام ـ جز فرزندان امیرالمؤمنین و شماری از یاران خاص آن حضرت، همه برگشتند و آن تابوت بر دوش جبرئیل و میکائیل و حسن و حسین ـ علیهما السلام ـ از کوفه دور شد و بر سوی نجف (منطقه غری) رهسپار گردید.

 


در نقطه ای از آن سرزمین، جلو تابوت به زمین آمد و فرزندان آن حضرت نیز عقب آن را بر زمین نهادند و امام حسن(ع) همان گونه که پدر سفارش فرموده بود، بر آن پیکر پاک نماز خواند پس از نماز، تابوت را کنار زدند و با جا به جا کردن خاک، آرامگاهی ساخته و پرداخته یافتند، که سنگ نوشته ای نشان می داد که آن قبر را حضرت نوح ـ علیه السلام ـ برای بنده برگزیده و شایسته خدا، علی ـ علیه السلام ـ آماده ساخته است.
هنگامی که بر آن شدند تا آن پیکر مقدس را به درون قبر برند ندای منادی را از آسمان شنیدند که می گفت: آن بدن پاک را بر زمین پاک نهید، که دوست، مشتاق دیدار دوست است.( قزوینی، سید کاظم، امام علی ـ علیه السلام ـ از ولادت تا شهادت، مترجم علی کرمی، انتشارات دلیل ما، چاپ اول، تابستان ۱۳۸۰، ص۶۶۳ و ۶۶۴٫)
شیخ مفید در کتاب الارشاد» درباره مخفی و شبانه دفن شدن آن حضرت آورده است که: قبر آنحضرت بنابه وصیّتی که نموده بود، مخفی ماند تا سقوط دولت بنی امیّه که دشمنی و کینه ورزی شدیدی نسبت به آنحضرت داشتند و چون قدرت به دست بنی عباس افتاد، در زمان امامت امام صادق ـ علیه السلام ـ توسط آن حضرت قبر مطهر جد بزرگوارش آشکار شد.( مفید، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، قم، موسسه آل البیت ـ علیه السلام ـ لاحیاء التراث، چاپ اول،‌ رجب ۱۴۱۳ه‍ ق، ج اول، ص۱۰)
و به این جریان شیخ ابو علی طبرسی در کتاب اعلام الوری بأعلام الهدی» اشاره کرده است.( طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، قم، مؤسسه آل البیت ـ علیه السلام ـ لاحیاء التراث. چاپ اول، ربیع الاولی ۱۴۱۷ ه‍ ق، ج اول ص۳۱۲)

 


به هر حال برای اینکه علت این امر روشن شود لازم است به نمونه هایی از خباثت و پلیدی بنی امیه با خاندان رسول خدا اشاره کنیم تا به علت این سفارش امیرالمومنین بهتر پی ببریم:
علامه مقریزی ابوالعباس احمد بن علی شافعی در کتاب خود (النزاع و التخاصم فی ما بین بنی هاشم و بنی امیه) شرح فجایع اعمال بنی امیه را به تفصیل شرح داده است. در اینجا به دو واقعه مهم آن اشاره می کنیم.
در سال ۱۰۵ هجری قمری، هشام بن عبد الملک بن مروان به خلافت رسید. این حاکم قسی القلب، ظلم و ستم نسبت به بنی هاشم را به حد اعلای خود رساند. هنگامی که زید بن علی (پسر امام سجاد(علیه السلام)) از مدینه به شام جهت تظلم خواهی از حاکمان بنی امیّه نزد خلیفه رفت و بالاخره توانست با هشام ملاقات نماید. در این ملاقات، قبل از این که زید سخنی بر زبان آورد، هشام به جای خوش آمد گویی و پذیرایی، اهانت ها و دشنام های زشتی به آن بزرگوار داد و او را از دربار خلافت خویش بیرون راند. حتی ابن ابی الحدید می نویسد: بعد از فحاشی ضربات شدیدی بر او وارد کرد. ایشان به ناچار از شام به کوفه رفت و برای مبارزه با ظلم به تشکیل نهضتی علیه امویان پرداخت.

 


یوسف بن عمر ثقفی ـ حاکم کوفه ـ با لشکر بسیاری به مبارزه با آن حضرت برخاست. با توطئه وی، ناگهان تیری از سمت دشمن به پیشانی زید اصابت نمود و شربت شهادت نوشید. یحیی پسر زید به اتفاق جمعی دیگر از شیعیان، بدن زید را محرمانه به بیرون شهر برده، در وسط نهر قبری کندند و جسد زید را دفن نمودند. پس از گذاردن سنگ قبر، آب را در آن نهر جاری کردند تا
دشمنانش محل قبر زید را نیابند.

 


جاسوسان حکومتی محل قبر را شناسایی و به یوسف بن عمر ثقفی گزارش دادند. او دستور داد که نبش قبر نمایند، جسد زید را بیرون آورده و سرش را از تن جدا نموده آن را برای هشام به شام فرستاد. هشام نیز به یوسف بن عمر ثقفی دستور داد که بدن جناب زید بن علی را، و عریان به دار آویزند. آن ملعون نیز این دستور را عیناً اجرا نمود. یعنی در سال ۱۲۱ هجری قمری بدن فرزند پیامبر خدا به دار آویخته شد، و تا سال ۱۲۶ هجری قمری که ولید بن یزید بن عبد الملک بن مروان به خلافت رسید، همچنان بالای دار بود. سپس ولید دستور داد استخوان های زید را از دار پایین آورده، آتش زدند و خاکسترش را نیز بر باد دادند.
همین عمل را با بدن یحیی پسر زید در جرجان (گرگان امروزی) انجام دادند. یحیی نیز در میدان رزم به شهادت رسید و سرش را بریده به شام فرستادند. بدنش نیز مدت شش سال بالای دار ماند و دوست و دشمن به حال آن بزرگوار می گریستند. پس از قیام ابو مسلم خراسانی، بدن وی را از بالای دار پایین آورده و در گرگان به خاک سپردند.
از آنجایی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) از عداوت این خاندان خبیث نسبت به بنی هاشم و همچنین عداوت خوارج نهروان آگاهی داشت، برای پیشگیری از چنین فجایعی وصیت و اصرار بر پنهان داشتن محل دفن خود و شبانه دفن شدنش داشت. لذا قبر ایشان تا زمان خلافت هارون الرشید ـ خلیفه عباسی ـ مخفی بود.
البته ممکن است مصالح دیگری نیز در نظر آن بزرگوار بوده که در نظر ما پنهان باشد. از آنجمله به دلیل ارادت شدید دوستان و شیعیان آن حضرت با آشکار بودن مرقد مبارک، شیعیان برای زیارت به بارگاه ملکوتی حضرت مشرّف می شدند و باعث شناسایی ارادتمندان حضرت می شد و واقعه شهادت حجر بن عدی و میثم تمّار برای دیگران تکرار می شد و لذا مخفی بودن مرقد مبارک ایشان در دوران بنی امیّه و اوائل دوران بنی عباس ممکن است باعث حفظ جان بسیاری از شیعیان شده باشد.

 

 

منبع:پرسمان



در قرن دوازدهم دو جریان موازی و هم زمان، با شعار پیرایش دین از خرافات و احیای دوباره ی آن، در جهان اسلام شکل گرفتند، یکی جریان وهابی به رهبری محمد بن عبدالوهاب» در منطقه ی حجاز و دیگری جریان دیوبندی به رهبری شاه ولی الله دهلوی در هند بود. متن پیش رو کوشیده است با مقایسه سفلی گری دیوبندی و سفلی گری وهابیت، تفاوت ها و نقاط تمایز این دو فرقه را بیان کند؛ تا علت جبهه گیری دیوبندی ها علیه وهابیت و تفاوت های اساسی و بنیادین این دو فرقه آشکار گردد. این متن گزیده ای از صفحه ۱۰۲ کتاب سلفی گری و وهابیت، نوشته سید مهدی ، جلد یکم تبارشناسی، فصل پنجم می باشد، که توسط علی فاطمی اقتباس شده است.

در قرن دوازدهم دو جریان موازی و هم زمان، با شعار پیرایش دین از خرافات و احیای دوباره ی آن، در جهان اسلام شکل گرفت. نخست، جریان وهابی به رهبری محمد بن عبدالوهاب» در منطقه ی نجد و حجاز آغاز شد و در آن جا رشد کرد. دوم، جریان دهلوی که خاستگاهش منطقه ی شبه قاره بود و در میان مسلمانان این منطقه رشد یافت. با این حال، میان اندیشه ی سلفی شاه ولی الله دهلوی و محمد بن عبدالوهاب تفاوت های اساسی و بنیادینی دیده می شود. در ذیل به چند تفاوت عمده اشاره می گردد:

  • تلاش برای نزدیکی مذاهب به یکدیگر

به نظر شاه ولی الله دهلوی، اختلاف های مکتب های فقهی چهار گانه، بسیار سطحی و ظاهری، و با رجوع به کتاب و سنت رفع شدنی است. به همین علت، او تقلید از هر یک از مذاهب چهار گانه (حنفی، حنبلی، مالکی و شافعی) را جایز می دانست.

در حالی که شاه ولی الله دهلوی، در تقویت بنیه های تقریبی میان جهان اسلام می کوشید، سلفی گری وهابی، بنیان کارخود را بر فرقه گرایی و تکفیر مسلمانان گذاشت؛ و از همان آغاز، محمد بن عبدالوهاب با کافر خواندن مسلمانان، خون آنان را مباح شمرد و به کشتار ایشان پرداخت؛ تا آنجا که وهابی ها به تخطئه ی امامان مذاهب دیگر مانند ابو حنیفه، امام مالک و شافعی پرداختند.

 

 

  • طریقیت و تصوف

از طرف دیگر، شاه ولی الله دهلوی دین را منحصر در شریعت نمی دانست، بلکه معتقد بود دین از دو بخش شریعت و طرقت تشکیل شده است و هیچ یک از این دو، به تنهایی نمی تواند سعادت و رستگاری انسان را فراهم کند. لذا در حالی که ابن تیمیه، محی الدین عربی را گمراه و گمراه کننده می شمرد، شاه ولی الله به او علاقه داشت.

از دیگر اقدامات او در راستای نظم بخشی به تصوف شبه قاره هند، این بود که کوشید تا عقاید دو مکتب و طریقه ی تصوف رایج زمان خود را در هم بیامیزد. یعنی وحدت وجود متأثر از فلسفه ی ابن عربی و مکتب وحدت شهود شیخ احمد سرهندی، از عالمان بزرگ هندبه اعتقاد او، اختلاف بین این دو مکتب، جزئی بود و هر دو در اصول و کلیات، عقاید مشترکی داشتند.

در نتیجه شاه ولی الله دهلوی علاوه بر شریعت، به تصوف پای بند بود و از پیروان طریقت نقشبندی» به حساب می آمد.

[۱] در حالی که وهابیت به شدت با تصوف سر جنگ دارد؛ و تصوف را یکی از عوامل انحراف مسلمانان معرفی کرده و قطب های صوفیه را کافر و مشرک می شمارد.

 

  • عقل گرایی

در اندیشه ی وهابی ها که متأثر از اندیشه ی ابن تیمیه است، عقل جایگاهی ندارد و تنها بر نقل تأکید می شود و وهابی ها با پی روی کور کورانه از سلف، در را به روی عقل می بندند؛ در حالی که شاه ولی الله دهلوی به عنوان الهام بخش اندیشه ی دیوبندی، برای عقل و اجتهاد اهمیت نسبی قائل بود. وی عنصر اجتهاد را ضروری می دانست و پی روی صرف و بدون اندیشه از گذشتگان را بدون در نظر گرفتن شرایط روز، نمی پذیرفت. البته عقل گرایی مکتب شاه ولی الله دهلوی، در دوره های بعد کم رنگ شد، اما هیچ گاه همانند وهابیت، به عقل ستیزی ختم نگشت.

 

  • پیروی از مکاتب کلامی

مکتب کلامی شاه ولی الله دهلوی ماتریدی» بود؛ اما وهابی ها خود را پیرو هیچ یک از مکتب هایکلامی نمی دانند، علم کلام را صرفاً نقلی می دانند و پرداختن به مباحث کلامی را کفر می شمارند.

 

  • پیروی از مذاهب فقهی

دیوبندی ها پیرو مکتب ابو حنیفه هستند، اما وهابیت در حالی که به هیچ یک از امامان مذاهب چهار گانه (حنفی، حنبلی، مالکی و شافعی) معتقد نیست، می کوشد تا خود را به غلط پیرو احمد بن حنبل و در نتیجه حنبلی بنامد. این تلاش برای انتساب به حنابله، از این روست که وهابیت نمی خواهد خود را از پیکره عام مسلمین جدا بداند و به خوارج متهم گردد.

 

نتیجه

این گونه تفاوت های اساسی و بنیادین میان این دو فرقه، موجب شده است که دیوبندی ها کتاب های بسیاری در ردّ عقاید وهابیت بنویسند. یکی از این آثار، کتاب عقاید اهل سنت و جماعت، در رد وهابیت» است که به قلم عالم بزرگ دیوبند، مولانا خلیل احمد سهارانپوری» نگاشته شده و یکی از ان بنام اهل سنت، آن را به فارسی ترجمه کرده است.


 

[۱]  دیوبندی ها افزون بر داشتن رهبران دینی، قطب های طریقتی نیز دارند که مهم ترین آن ها شخصی است به نام حاجی امداد الله مهاجر مکی» که به عنوان مرشد و رئیس طریقت دیوبندی ها شناخته می شود.(مکتب دیوبند، ص ۷۳).


جمله نواصب در قرن بیستم وجود ندارند.» امری دروغ است!

 به یاد می آورم که در منزل قاضی احمد حجری یکی از سلفی های معاصر، در حضور شیخ احمد شوکانی و حسن حکیمی و استاد نصر طه جمع می شدیم؛ و به انتقاد از امام علی علیه السلام می پرداختیم، به طعنه زدن به امام علی علیه السلام می پرداختیم.

بنابراین من می گویم:

هر کس بگوید در قرن بیستم، طعنه زن به امام علی علیه السلام وجود ندارد، این شخص دروغگو و کذاب است.

به عنوان مثال: کبیسی امام اهل سنت در عراق است. در پخش زنده می گوید: من ناصبی بودم و اهل انبار نواصب هستند.

پس عجیب است که برخی مردم ایمان دارند افرادی هستند که در عشق ورزیدن به اهل بیت علیهم السلامزیاده روی می کنند؛ اما اگر به آنها بگویم: کسانی هستند که با اهل بیت علیهم السلام دشمنی دارند، این حرف را نمی پذیرد!؟

من می گویم: خودم ناصبی بودم. به امام علی علیه السلام طعنه می زدم، او را دوست نمی داشتم، در جلسات گروهی، با اشخاصی مثل شوکانی، عالم عبد الله هاشم سیانی و بسیاری دیگر، در نشست های صب حاضر می شدیم و به صب امام علی علیه السلام می پرداختیم.

این یک مسئله کاملاً آشکار است.

ولی زمانی که کتاب ذیل را در حمایت و دفاع از امام علی علیه السلام مطالعه کردم، شروع به بازنگری دیدگاه خودم در مورد امام علی علیه السلام کردم:

  1. (العتب الجمیل علی اهل الجرح و التعدیل)
  2. کتاب های سید قطب
  3. (الامام علی امام العارفین) مفتی دیار مغربیه امام صدیق الغماری
  4. (الامام علی امام الائمه) نوشته قائم مقام جنبش اخوان مسلمین، احمد حسن باقوری

***

بنابراین جمله نواصب وجود ندارند.» امری دروغ است؛ البته (العیاذ بالله) من نمی گویم همه سلفی ها از نواصب هستند، بلکه می گویم برخی سلفی ها از نواصب هستند که خودم از آن جمله بودم.

بنابراین من می گویم: در داخل جریان سلفی برخی افراد وجود دارند که امام علی علیه السلام را دوست ندارند.

جهت اشاره به این موضوع، به عنوان مثال، من عبارتی را می گفتم و تکرار می کردم؛ وآن اینست:

اگر امام علی علیه السلام در زمان رسول خدا صلی ‌الله ‌و ‌علیه و ‌آله به قتل می رسید، به اسلام مصیبتی وارد نمی شد.

فکر می کردم که سبب همه مصیبت هایی که در اسلام اتفاق افتاد و موجب عقب ماندگی مسلمانان شد، همان امام علی علیه السلام و اولادش علیهم السلام، مانند حسن علیه السلام و حسین علیه السلام و اولاد حسینعلیه السلام بودند.

این عقیده در حال حاضر موجود است.


اگر سلفیت معتقد است، حسین علیه السلام کشته نشده و به شهادت نرسیده است، پس شیعیان جهان به چه علتی، هر ساله محرم و عاشورا را چنین با شکوه برگزار می کنند؟!

 برخی می گویند: آیا این منطقی است که مردم نمی دانند حسین علیه السلام کشته شده است.

من از زمانی که متولد شدم و خودم را شناختم، در مکاتب سلفی بودم؛ و حتی خانه ای که در آن تربیت شدم و پرورش یافتم که اکنون مادرم و خواهرانم در آن زندگی می کنند، آموزشگاهی مخصوص ن بود، بنام آموزشگاه دخترانه سلفی خدیجه

حتی زمانی که ازدواج کردم در آن خانه بودم، من و همسرم از زمانی که ازدواج کردیم در آنجا ساکن شدیم و اکنون مادر من در آنجا ست دارد. پدرم اولین کسی است که آموزشگاه مخصوص ن در صنعا را تاسیس کرد. همچنین در دوران جوانی خود، اولین مدرسه مخصوص کودکان را در روستا بنیان نهاد. و عموی من موسسین جنبش اخوان است.

هنگامی که به مذهب شیعه منور شدم؛ با همسر، خواهر بزرگم نبیله، در مورد جریان حسین علیه السلامصحبت کردم؛ اما آنها صریحا گفتند: حسین علیه السلام کشته نشده است. حسین علیه السلام در خانه مادر خود از دنیا رفت؛ و شهید نشده است. چه کسی گفته که حسین علیه السلام کشته شده است؟ آیا این افکار، از تفکرات ایرانی سرچشمه نمی گیرد؟

بنابراین کسی نمی دانست که حسین علیه السلام کشته شده است!؟

 

البته این مربوط به زمان حال نیست، این موضوع مربوط به بیست سال پیش است که شبکه تلویزیونی نبود. الان او از این موضوع آگاه است، چون شبکه های شیعه مذهب زیادی به منصه ظهور رسیده اند.

مفتی سوری شیخ حسون می گوید: ده ها سال نزد مشایخ درس خواندم و نمی دانستم که حسین علیه السلام کشته شده است.

زمانی که بنده با شیخ عثمان خمیس مناظره کردم، برخی خواهران سلفی از قبیل دکتر امیره مغربی به مذهب شیعه منور شدند. او می گفت: بعد از ۴ ماه از گذشت مناظره ها، در روز دهم محرم، مادرم با من تماس گرفت و گفت که این روز عید است به تو تبریک می گویم. به او گفتم در این روز حسین علیه السلام به قتل رسیده است، آنگاه گریستم.

بنابراین رسانه امویان توانست جریان قتل امام حسین علیه السلام را از مردم تا قرن بیستم پنهان نمود؛ و اگر شبکه های تلویزیونی، فیس بوک و برنامه واتس آپ نبود، مراسم عزاداری که شیعان در کل جهان برای حسین علیه السلام برپا می کنند، وجود نداشت؛ و کشتن امام حسین علیه السلام به یک اسطوره تبدیل می شد.

بله ما در مذاهب وهابیت خواندیم که ابن تیمیه می گوید: حسین علیه السلام کشته شده است! اما چه کسی منهاج السنۀ را مطالعه می کند؟!

آیا همه سلفیان آن را خوانده اند؟!

در حال حاضر اگر بررسی کنید، می بینید که اکثر سلفی ها کتاب منهاج السنۀ را نمی شناسند؛ مگر علما و اهل علم و سخنرانان و فقها!



اهل سنت پاکستان چه نگاهی به شیعه دارند؟/ آشنایی با مکتب بریلویه

یک کارشناس مذاهب اسلامی گفت: بریلوی ها به‌شدت معتقد و محب اهل‌بیت(ع) هستند. حتی در میان مدافعان حرم هم از اهل سنت بریلوی داریم. آنها در روز عاشورا نذری می‌دهند و مراسم ختم قرآن دارند.

خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه-حامد رضایی: ذهنیت ما از اهل سنت پاکستان را رسانه‌ها ساخته‌اند. ولی رسانه‌ها چون بسیاری از موارد واقعیت ها را واژگونه می کنند. واقعیت این است که حدود ۷۰ درصد اهل سنت پاکستان پیرو مکتب بریلویه هستند. مکتبی صوفیانه که حبّ اهل‌بیت (ع) در آن موج می‌زند و اشتراکات بسیاری با تشیع دارد. برای آشنایی اجمالی با این مکتب که هواداران میلیونی دارد با حجت‌الاسلام عباس خسروی کارشناس مذاهب اسلامی به گفتگو پرداختیم؛

*به نظر شما چرا مکتب بریلویه مهم است و ما باید به آن بپردازیم؟

بریلویه حدود ۷۰ درصد اهل سنت پاکستان را شامل می‌شود و به همین خاطر جمعیت زیادی دارند. این گروه در موارد بسیاری از مسائل اعتقادی مثل توسل، زیارت قبور، اکرام امامان معصوم و . اشتراکات زیادی با شیعه دارند

بریلویه حدود ۷۰ درصد اهل سنت پاکستان را شامل می‌شود و به همین خاطر جمعیت زیادی دارند. این گروه در موارد بسیاری از مسائل اعتقادی مثل توسل، زیارت قبور، اکرام امامان معصوم و . اشتراکات زیادی با شیعه دارند. البته در بعضی از مسائل با آنان افتراقاتی هم داریم ولی اشتراکات ما خیلی بیشتر از اختلافات است.

بریلویه جمعیت تأثیرگذاری در پاکستان است. این جریان همچنین مخالف جدی وهابیت است. آن‌ها یکی از دشمنان سرسخت وهابیت محسوب می‌شوند. به همین خاطر عربستان تلاش بسیاری دارد تا بریلوی ها را از دور خارج کند. حتی در پاکستان بعضی از مدارس این‌ها را تخلیه کرده است. پول زیادی به مخالفین این گروه می‌دهند تا نگذارند بریلویه رشد کند.

احسان الهی ظهیر یکی از مخالفان بریلویه است. او می‌گوید بریلویه را امام خمینی به وجود آورد! درحالی‌که من در ایران ندیدم کسی را که نسبت به بریلویه کار کرده باشد و اصلا بداند که گروهی وجود دارد به نام بریلویه! فقط یک پایان‌نامه با موضوع عقاید بریلویه دیدم از یک طلبه پاکستانی ساکن ایران.

آقای مصطفی محمدی یکی دیگر از مخالفین بریلویه است که می‌گوید پس از انقلاب امام خمینی در ایران، رسانه‌های گروهی ایران از بریلوی ها به‌عنوان اهل سنت و جماعت یادکردند و به همین خاطر بریلوی ها سعی می‌کنند این نام را به نام خود مصادره کنند!

در ایران اصلا کسی بریلویه را نمی‌شناسد. سال قبل یکی از مسئولین کشوری گفت که بریلوی ها سلفی‌اند! من رفتم و به او گفتم این‌ها اتفاقا ضدسلفیت هستند و یک صفحه برای او درباره عقاید این گروه نوشتم

این ادعاها در حالی است که در ایران اصلا کسی بریلویه را نمی‌شناسد. سال قبل یکی از مسئولین کشوری گفت که بریلوی ها سلفی‌اند! من رفتم و به او گفتم این‌ها اتفاقا ضدسلفیت هستند و یک صفحه برای او درباره عقاید این گروه نوشتم. می‌گفت من تا حالا این حرف‌ها را نشنیدم. این‌ها نشان می‌دهد که ما باید برویم به سمت شناخت صحیح بریلویه. این شناخت باعث می‌شود که ما دشمن مشترکمان را بشناسیم.

احسان الهی ظهیر می‌گوید احمدرضا خان بریلوی (موسس بریلویه) از یک خانواده شیعه بوده که در ظاهر خود را اهل سنت معرفی می‌کردند ولی درواقع شیعه بودند! یکی از دلایلی که می‌آورد این است که اسم خودش و پدر و اجدادش همگی اسامی هستند که شیعیان روی فرزندانشان می‌گذارند مثل نقی، علی، رضا، کاظم و .

بعد می‌گوید احمدرضایان عقایدی را در شبه‌قاره ترویج کرده که قبل از آن رایج نبوده. و تمام این عقاید را از شیعه گرفته! یکی دیگر از استدلالات او این است که احمدرضایان احادیث شیعه را بین اهل سنت ترویج می‌کرده است.

بریلوی ها در جواب می‌گویند عقاید ما عقاید اهل سنت حنفی است و اگر شما بخواهید ما را شیعه بدانید باید تمام حنفی‌های سلف را هم شیعه بدانید.

بریلویه یک فرقه جدید نیست. به احمدرضا خان می‌گویند مجدد اهل سنت. مجدد یعنی کسی که عقاید گذشتگان را دوباره احیا و به‌روز می‌کند. احمدرضایان با شجاعتی که داشت عقایدی که توسط سلفیت کمرنگ شده بود را دوباره پررنگ کرد.

*بریلوی ها به لحاظ فقهی و کلامی چه عقایدی دارند؟

از نظر فقهی حنفی مذهب هستند و احکام خود را طبق نظرات ابوحنیفه انجام می‌دهند. اما به لحاظ اعتقادی به توسل، تبرک، شفاعت و . معتقدند.

*از نظر کلامی ماتریدی محسوب می‌شوند؟

تا حدودی ماتریدی هستند. ولی خود احمدرضایان می‌گوید ما اهل سنت حنفی مذهب هستیم که خیلی دنبال خط‌کشی‌های کلامی نیستیم. یکی از علمای بریلوی ایران هم به من می‌گفت که ما خیلی قائل به تقسیم‌بندی‌های ماتریدی، اشعری و . نیستیم.

*گویا وجه اصلی هویت بریلوی ها رویکردهای صوفیانه آن‌هاست. لطفا در این باره توضیح بدهید.

صوفی‌های شیعه قائل به طریقت هستند. اما صوفی‌های بریلوی هم قائل به طریقت هستند و هم شریعت

گرایش‌ها صوفیانه در اهل سنت با شیعه خیلی فرق دارد. صوفی‌های شیعه قائل به طریقت هستند. اما صوفی‌های بریلوی هم قائل به طریقت هستند و هم شریعت. خود احمدرضایان هم در رد بعضی از صوفیان کتاب نوشته است.

*دیوبندی ها هم که خیلی با بریلوی ها ضد هستند، معتقدند که باید طریقت را با شریعت جمع کرد. تفاوت این دو در چیست؟

در میان دیوبندها هم دو گروه وجود دارد. عده‌ای حیاتی‌اند و عده‌ای مماتی. آنهایی که رویکرد مماتی دارند گرایششان به سمت وهابیت زیاد شده است. اما حیاتی‌ها گرایش صوفیانه دارند و به ما نزدیک‌تر هستند.

*فرمودید بریلویه با شیعه خیلی اشتراک دارد. این اشتراکات در چه مواردی است؟

بریلوی ها به‌شدت معتقد و محب اهل‌بیت (ع) هستند. سال گذشته که برای پیاده‌روی اربعین به کربلا رفته بودم تعدادی از بریلوی ها را در آنجا دیدم. حتی در میان مدافعان حرم هم از اهل سنت بریلوی داریم.

مثلا بریلوی ها برای امام صادق (ع) مراسم خاصی می گیرند که خیلی هم برایشان مهم است. در این مراسم برای امام صادق (ع) نذر می‌دهند و حاجات شان را بیان می‌کنند. در روز عاشورا نذری می‌دهند و مراسم ختم قرآن دارند. در این مسائل خیلی به شیعه نزدیک هستند.

در بعضی مباحث اعتقادی مانند عصمت تمامی انبیا، علم غیب پیامبران و اولیا، حیات برزخی پیامبر ص»، سماع موتی و . نیز خیلی به شیعه نزدیک هستند.

*بریلویه در بعضی از اعتقادات به ما نزدیک است. اما روحیات متعصبانه فرقه گرایانه در میان آن‌ها وجود دارد. لذا دیوبندی ها و حتی شیعه را تکفیر کرده اند. به همین خاطر گفته می‌شود که فعلا یک اتحاد تاکتیکی با شیعه علیه وهابیت شکل داده اند. نظر شما چیست؟

ما دشمن مشترک داریم. باید تفکرات غلط را اصلاح کنیم و روی اشتراکات تاکید کنیم. بعضی از نگاه های منفی که نسبت به شیعه دارند به خاطر این است که از شیعه شناخت کافی ندارند. همانطور که ما به دلیل عدم شناخت صحیح اهل سنت بعضی اوقات قضاوت های نادرستی نسبت به آنان انجام می دهیم.

باید رفت و آمدها را بیشتر کرد و شناخت ها را واقعی تر کرد. اگر این اتفاق بیفتد خیلی از فرقه گرایی ها تمام خواهد شد.

*مشکلی که بریلوی ها دارند این است که به خاطر رویکرد صوفیانه شان خیلی اهل کار علمی در حوزه دین نیستند و صرفا به مسائل صوفیانه خود مشغول هستند. مثلا در پاکستان جمعیت بریلویها بیشتر از دیوبندی هاست ولی مدارس علمیه دیوبندی ها بیشتر است. این باعث نمی‌شود که در طول زمان تضعیف شوند، کمااینکه نسبت به ۵۰ سال گذشته تضعیف شده اند؟

الان مقداری به خودشان آمده اند. البته عربستان هم بیکار نبوده و از ابتدا برنامه داشته تا نگذارد این گروه رشد کند. حتی من شنیدم که در بعضی از مدارس بریلوی ها طلبه ها را به زور از مدرسه بیرون کردند.

*به لحاظ علمی ضعیف اند و نمی توانند با رقبا رقابت کنند. چون اساسا علم برایشان مسئله نیست و بیشتر به خودسازی فردی تمایل دارند.

چون گرایش‌ها صوفیانه داشتند خیلی به مسائل علمی بها نمی‌دهند. طلبه های شان خیلی اهل مطالعه نیستند. در مقابل وهابیت خیلی کار علمی می‌کند.

*بریلوی ها با اینکه بیشترین جمعیت را در پاکستان دارند اما به لحاظ تاثیرگذاری ی خیلی تأثیر کمی دارند. به نظر شما دلیل این مسئله چیست؟

این مقداری به خاطر انزوای خود احمدرضایان بوده است. این به کل بریلویه سرایت کرد. البته الان افرادی مثل طاهرالقادری وارد مسائل ی شدند. آن‌ها سال ۱۳۹۳ علیه دولت پاکستان خروج کردند. البته به خروج مسلحانه اعتقاد ندارند. البته بقیه بریلوی ها به دلیل گرایش‌ها صوفیانه شان دنبال مسائل ی نیستند.

در قضیه جنگ یمن که قرار بود دولت پاکستان با سعودی در جنگ همراهی کند، بریلوی ها اعتراض کردند و نگذاشتند این اتفاق بیفتد.

طاهرالقادری یکی از علمای بزرگ بریلوی در حال مصافحه با یک شیعه

*طاهرالقادری با حزب جدیدی که راه اندازی کرده توانسته همه بریلوی ها را زیر چتر خود جمع کند؟

همه را نتوانسته جمع کند. چون اختلافات در پاکستان زیاد است حتی بین خود بریلوی ها. کاش اختلافات تمام شود ولی به نظر من محال است که همه بریلوی ها با هم متحد شوند. متاسفانه کلا فضای پاکستان اینطور است. در بین شیعیان هم چندین گروه متفاوت وجود دارد که با هم تضاد دارند.

البته طاهرالقادری توانسته جمعیت زیادی را جمع کند و در دولت هم نفوذ دارد.

*در پایان اگر نکته ای هست بفرمایید.

با توجه به اشتراکاتی زیادی که بین شیعه و بریلویه وجود دارد باید برای تعمیق وحدت کارهای بسیاری انجام داد

رهبر معظم انقلاب خیلی روی تقریب مذاهب تاکید دارند. به همین خاطر با توجه به اشتراکاتی زیادی که بین شیعه و بریلویه وجود دارد باید برای تعمیق وحدت کارهای بسیاری انجام داد.

باید ارتباطات صمیمانه و گفتگوهای برادرانه را افزایش داد. ما در مناطق بریلوی نشین رفت و آمد داشتیم و صحبت می کردیم و این باعث شد که هم نگاه های منفی ما به آنان تصحیح شد و هم نگاه های آنان به ما تصحیح شد و سوتفاهم ها و ذهنیت های منفی برطرف شد.



روایت نبوی لَقَد جِئتُکُم بِالذَّبحِ؛ با سر بریدن به میان شما آمدم» یا آیه قرآنی وَ ما أَرسَلناکَ الّا رَحمةً لِلعالَمین؛ و تو را نفرستادیم مگر اینکه برای اهل عالم مایه رحمت باشی»، کدامیک از این دو عبارت، شعار و رویکرد اصلی رسالت نبوی و دین اسلامی است؟

عبارت وگرنه باید کشته شود» چه جایگاهی در ادبیات فکری ابن‌تیمیه دارد؟

این ادبیات فکری چه تأثیری بر حامیان ابن‌تیمیه و مکتب سلفیت داشته است؟



  • نویسنده: احمد ربیعی‌فر

روایت نبوی لَقَد جِئتُکُم بِالذَّبحِ؛ با سر بریدن به میان شما آمدم» یا آیه قرآنی وَ ما أَرسَلناکَ الّا رَحمةً لِلعالَمین؛ و تو را نفرستادیم مگر اینکه برای اهل عالم مایه رحمت باشی»

[1]، کدامیک از این دو عبارت، شعار و رویکرد اصلی رسالت نبوی و دین اسلامی است؟

چه عواملی باعث می‌شود که عده‌ای عبارت اول را به عنوان شعار دین و رویکرد اصلی آن تلقی و تبلیغ کنند؟

در برخورد با شخصیت‌های علمی، کتب، فیلم‌ها و اموری از این دست، نکات و یا اصطلاحاتی به صورت برجسته‌ خودنمایی می‌کند که نشان‌دهنده رویکرد و شاکله اصلی آن شخصیت، کتاب یا محصول علمی است که در نتیجه برونداد و تأثیرات حاصل از این شخصیت‌ها و محصولات علمی نیز تابع همین رویکرد و شاکله اصلی خواهد بود.

دین اسلام و متون اصیل دینی سرشار از کلیدواژه‌هایی حاکی از رحمت، هدایت و سعادت برای بشر است که در کنار آن انذار از شقاوت و هلاکت نیز با لحنی حاکی از خیرخواهی برای بشر بیان شده است.

اما آیا تمامی عالمان  مسلمان، از متون اصلی دین برداشتی بر محور رحمت و شفقت نسبت به انسان داشته‌اند و یا قرائت برخی از متون دینی بر محور خشونت و برخورد سخت با بشر است؟

جایگاه ابن‌تیمیه و آثار او

ابن تیمیه حرانی (661 ـ 728ق) مؤسس مکتب سلفیت و از عالمان مسلمانی است که تأثیر بسزایی در امت اسلامی داشته است. کتاب‌ها و تفکرات ابن‌تیمیه هم‌اکنون نیز یکی از مهم‌ترین منابع فکری و دست اول سلفیان اعم از وهابی، جهادی، اصلاحی و . است. تا جایی که کمتر محصول تبلیغاتی و آموزشی در آثار گروه‌هایی مانند داعش و القاعده دیده می‌شود که نامی از ابن‌تیمیه در آن برده نشده و یا استنادی به کتاب‌های او نداشته باشد.

برخی در مقام اشکال به سخن فوق، اظهار می‌دارند که آیات قرآن نیز در تولیدات فکری و تبلیغاتی تکفیری‌ها به صورت متعدد مورد استفاده قرار می‌گیرد ولی این دلیل نمی‌شود که این اشکال را به آیات قرآنی و متون مقدس دینی وارد سازیم، پس همین نکته در خصوص ابن‌تیمیه و آثارش نیز صادق است.

اما در پاسخ به چنین سخنی باید گفت: اولا‍ً استفاده تکفیری‌ها از آیات قرآنی و سنت نبوی مبتنی بر روش ظاهرگرایانه شخصیت‌هایی مانند ابن‌تیمیه است، بنابراین در سوء استفاده آنان از این متون دینی نیز اشکال اصلی به رویکرد تئوریسین‌هایی مانند ابنی‌تیمیه بازگشت دارد. ثانیاً: با قرائت آیات نورانی قرآن و مطالعه سیره نبوی، به وضوح درمی‌یابیم که برداشت کسانی مانند ابن‌تیمیه و جریان‌های سلفی ـ تکفیری از قرآن و سنت، برداشتی گزینشی و مبتنی بر دیدگاهی خاص بوده است؛ چرا که کلید واژه‌ها و شاکله اصلی حاکم بر قرآن و سنت، بر محور رحمت، شفقت، هدایت، سعادت طلبی و انذار از شقاوت است، نه کشتار، بی رحمی و .

ثالثاً: در طول تاریخ، اغلب انسان‌های آزاده و حقیقت‌جو اعم از مسلمان و غیرمسلمان در برخورد با قرآن و سنت از آن برداشتی مبتنی بر رحمت، نور و هدایت برای بشر داشته‌اند و تنها عده کمی از انسان‌های جاهل در طول تاریخ، قرآن و سنت را دستمایه قدرت‌طلبی‌ها و خشونت‌های خویش ساخته‌اند که آنهم با برداشت‌های ظاهری و گزینشی از قرآن و سنت بوده است. اما در مورد آثار ابن‌تیمیه این نکته کاملاً متفاوت است. یعنی اغلب کسانی که به تبعیت از ابن‌تیمیه می‌پردازند معمولاً به سلفیت و منهج تکفیری تمایل می‌یابند و البته عده کمی نیز با توجه به مقام علمی ابن‌تیمیه مطالب مفید کتب او را مورد مطالعه قرار داده و خود را از فروغلتیدن به ورطه تکفیر و کشتار مسلمانان می‌رهانند.

و الا قُتِل» یکی از کلیدواژه‌های پُرتکرار در آثار ابن‌تیمیه

با مطالعه کتاب‌های ابن تیمیه کلیواژه‌ها و عبارات متعددی در ذهن انسان نقش می‌بندد که در صورت تعبد داشتن نسبت به این شخصیت علمی و جهل نسبت به رویکردها و مبانی ظاهرگرایانه او به مرور زمان، نگاه انسان نسبت به روش پیاده‌سازی دین و فهم متون دینی تحت تأثیر همین رویکرد قرار خواهد گرفت.

یکی از این کلید واژه‌ها که بیش از 200 مرتبه در آثار ابن‌تیمیه تکرار شده، عبارت استتُیب فان تاب و الا قُتل» است. این عبارت بدین معناست که فرد را باید توبه داد و چنانچه توبه نکرد باید کشته شود».

نکات مهم در خصوص به‌کار بردن این ادبیات توسط ابن‌تیمیه این است که:

اولاً: فقیهان و عالمان مسلمان، وظیفه دارند که احکام کلی اسلام را بیان کنند و تشخیص مصادیق ذیل هر حکم کلی، به ویژه در اجرای احکام خاصی مانند قتل، به عهده قاضی بوده و باید روندی قانونی و شرعی را طی کند، اما ابن تیمیه در هر فرع فقهی، مصادیقی را محکوم به قتل کرده و آنها را بدون دلیل موجه، ذیل حکم مرتد قرار داده است.

ثانیاً: ابن‌تیمیه در موارد جزئی متعدد و مختلفی، نظر فقهی خود را مطلقاً نظر صحیح دانسته است. تا جایی که برداشت خود از متون دینی را حقیقت اصلی و مقصود شارع تلقی کرده و هر دیدگاهی خلاف فهم خود را مساوی با انکار ضروریات دینی و قائلش را محکوم به قتل دانسته است.

ثالثاً: طبیعی است زمانی که شخصیتی با ادبیات مبتنی بر قتل و کشتار مسلمانان، به عنوان شیخ الاسلام و رهبر فکری برای یک جریان معرفی می‌گردد، جوانان جاهلی که پیرو مکتب فکری او می‌شوند بنا بر آنچه در آثار او یافته‌اند، به خود اجازه خواهند داد که به هر بهانه‌ای و بدون هیچ مقدمه‌ و فرایند شرعی، حکم به قتل مسلمانان داده و کشتارهای امروز در عراق و سوریه و سایر کشورهای اسلامی را رقم بزنند.

جمله واجب است توبه داده شود وگرنه باید کشته شود» یکی از عباراتی است که به بهانه‌های مختلف و در جای‌جای کتاب‌های اعتقادی و فقهی ابن‌تیمیه دیده می‌شود. در این نوشتار از میان بیش از 200 موردی که در آثار او به چشم می‌خورد، تنها به برخی از موارد اشاره شده و روش استفاده ابن‌تیمیه از این عبارت، به قضاوت مخاطبان و خوانندگان محترم گذارده خواهد شد.

قتل؛ کشتن یک انسان» در اسلام

پیش از پرداختن به مواضع و فتاوای ابن‌تیمیه باید متذکر شد که در میان قوانین و دستورات دین اسلام، بیشترین حرمت و اهمیت به خون و آبروی انسان‌ها اختصاص یافته و در این دو حیطه بیشترین احتیاط‌های شرعی توصیه شده و بیشترین موانع و سپرهای حفاظتی برای صیانت از جان و آبروی انسان‌ها قرار داده شده است. به طوری که مبتنی بر آیاتی و ادله‌ای مانند ولا تقتلواالنفس التی حرم الله الا بالحق»

[2] اصل در اسلام، حرمت قتل است و جایز شدن قتل یک انسان در برخی موارد خاص آن هم مشروط به شرایطی بسیار پیچیده و متعدد است.

در اسلام تنها در مواردی از قبیل: کافر حربی، منافقی که دست از فتنه‌انگیزی برنمی‌دارد، اهل‌بغی که به‌ناحق دست به کشتار مسلمانان می‌زنند، مرتدی که آشکارا منکر ضروریات دین ‌می‌شود و قصاص قاتل، جواز قتل صادر شده است و در سایر مسائل و احکام سخنی از قتل به میان نیامده است.

برخی از موارد استفاده از حُکم و الا قُتِل» (دستور به قتل) در ادبیات فکری و آثار ابن‌تیمیه

1)     اکسی که معتقد باشد واجباتی مثل نماز، بر اولیای خاص الهی واجب نیست. (عقیده برخی از صوفیه)

لا بدَّ للعبد من أداء الواجبات والصلاة عمود الدین لا تسقط لا عن الأنبیاء ولا عن الأولیاء ولا غیرهم ومن اعتقد سقوطَها عن خواصِّ الأولیاء فإنه یُستتاب فإن تابَ وإلا قُتِل.

[3]

2)     کسی که صفت‌های ویژه‌ای مانند اولیاء الله، اهل‌الله، حکما و فلاسفه به اولیای الهی بدهد:

فمن غلا فی الأولیاء أو من یسمیهم أولیاء الله أو یسمیهم أهل الله أو یسمیهم الحکماء أو الفلاسفة أو غیر ذلک من الأسماء التی یقرنها بأسماء الأنبیاء وجعلهم مثل الأنبیاء أو أفضل من الأنبیاء فإنه یستتاب فإن تاب وإلا قتل.

[4]

3)     کسی که معتقد باشد که مسافر باید نمازش را تمام بخواند و روزه بگیرد:

وَمَنْ قَالَ: إنَّهُ یَجِبُ عَلَى کُلِّ مُسَافِرٍ أَنْ یُصَلِّیَ أَرْبَعًا، فَهُوَ بِمَنْزِلَةِ مَنْ قَالَ: إنَّهُ یَجِبُ عَلَى الْمُسَافِرِ أَنْ یَصُومَ شَهْرَ رَمَضَانَ، وَکِلَاهُمَا ضَلَالٌ مُخَالِفٌ لِإِجْمَاعِ الْمُسْلِمِینَ؛ یُسْتَتَابُ قَائِلُهُ فَإِنْ تَابَ وَإِلَّا قُتِلَ.

[5]

همچنین: ومن قال: إن الفطر لا یجوز إلا لمن عجز عن الصیام فإنه یستتاب فإن تاب وإلا قتل.

[6]

4)     کسی که به اولیای الهی استغاثه کند:

  • ولا یجوز أن یقول لملک ولا نبی ولا شیخ میت أو حی: اغفر لی ذنبی وانصرنی على عدوی. فمن سأل مخلوقا شیئا من ذلک فهو مشرک به قد اتخذ لله ندا، یجب أن یستتاب، فإن تاب وإلا قتل.

    [7]

  • أن یسأله حاجته مثل أن یسأله أن یزیل مرضه، أو مرض دوابه، أو یقضی دینه، أو ینتقم له من عدوه، أو یعافی نفسه وأهله ودوابه، ونحو ذلک مما لا یقدر علیه إلا الله عز وجل: فهذا شرک صریح، یجب أن یستتاب صاحبه فإن تاب وإلا قتل.

    [8]

5)     کسی که بگوید یکی از اولیای الهی کُن فی» می‌کند (می‌تواند در امور عالم تصرف کند):

ومن قال: إن أحدا من أولیاء الله یقول للشیء: کن فی، فإنه یستتاب فإن تاب وإلا قتل.

[9]

6)     کسی که اعتقاد داشته باشد می‌تواند در برخی از امور باطنی یا ظاهری از اطاعت پیامبر (صلی الله علیه و آله) خارج شود:

من اعتقد أنه یجوز له أن یخرج عن طاعة النبی - صلى الله علیه وسلم - وتصدیقه فی شیء من أموره الباطنة والظاهرة فإنه یجب استتابته فإن تاب وإلا قتل کائنا من کان.

[10]

7)     کسی که تقلید از یکی از ائمه فقهی را واجب دانسته و تقلید از دیگران را منع کند:

ومن أوجب تقلید إمام بعینه استتیب، فإن تاب وإلا قتل.

[11]

و همچنین: متى اعتقد أنه یجب على الناس اتباع واحد بعینه من هؤلاء الأئمة دون الإمام الآخر فإنه یجب أن یستتاب فإن تاب وإلا قتل.

[12]

8)     کسی که بگوید: اگر کسی در رکعت دوم از نماز چهار رکعتی از روی غفلت سلام دهد مستوجب غضب خداست و کمترین چیز این است که آتشی از آسمان بر او نازل می‌شود»:

ومن قال: إن من سلم فی الرباعیة من رکعتین ساهیا استوجب غضب الله وأقل ما یجب علیه أن ینزل علیه نار من السماء وتحرقه یستتاب من ذلک القول فإن تاب وإلا قتل.

[13]

9)     کسی که قائل شود که محصولات یک زمین نیازی به پرداخت عُشر آن ندارد:

ومن أفتى بخلو هذه الأرض عن العشر والخراج یستتاب، فإن تاب وإلا قتل.

[14]

10) کسی که قائل شود می‌توان قربة الی الله به کلیسا رفت:

إذا زار أهل الذمة کنیسة بیت المقدس فهل یقال لهم: یا حاج، مثلا؟

لا ینبغی أن یقال لهم ذلک تشبیها بحاج البیت الحرام، ومن اعتقد أن زیارتها قربة فقد کفر، فإن کان مسلما فهو مرتد یستتاب فإن تاب وإلا قتل.

[15]

11)  کسی که زیارت قبور و مشاهد مشرفه را به حج تشبیه کند:

وکل من یسافر إلى زیارة القبور والمشاهد کما یفعله طوائف من الرافضة ونحوهم فی تسمیتهم ذلک حجا، وقد صنف بعضهم کتابا سماه مناسک حج المشاهد فمن شبه ذلک الشرک والوثنیة بالحج المشروع وجعله مثله فإنه یستتاب فإن تاب وإلا قتل.

[16]

12)  کسی که بگوید حضرت مریم (علیها السلام) لباسش (چادرش) بر روی گیاهان کشیده می‌شد و آن گیاهان رشد می‌کردند:

ومن قال: إن مریم تجر ذیلها على ارع فینمو، فإنه یستتاب، فإن تاب وإلا قتل.

[17]

13)  کسی که اولیای الهی را واسطه بین خدا و خلق بداند که به دلیل نزدیکی بیشتر آنها به خدا، مردم باید از آنها درخواست و مسئلت کنند تا آنان از خدا بخواهند:

فالخلق یسألونهم، وهم یسألون الله، کما أن الوسائط عند الملوک یسألون الملوک الحوائج للناس، لقربهم منهم، والناس یسألونهم، أدبا منهم أن یباشروا سؤال الملک، أو لأن طلبهم من الوسائط أنفع لهم من طلبهم من الملک؛ لهم أقرب إلى الملک من الطالب للحوائج. فمن أثبتهم وسائط على هذا الوجه، فهو کافر مشرک، یجب أن یستتاب، فإن تاب وإلا قتل.

[18]

14)  کسی که نماز را ترک کند، حتی اگر عقیده به وجوب نماز داشته باشد کافر است و بر این اساس باید کشته شود:

وَإِنْ کَانَ التَّارِکُ لِلصَّلَاةِ وَاحِدًا فَقَدْ قِیلَ: إنَّهُ یُعَاقَبُ بِالضَّرْبِ وَالْحَبْسِ حَتَّى یُصَلِّیَ، وَجُمْهُورُ الْعُلَمَاءِ عَلَى أَنَّهُ یَجِبُ قَتْلُهُ إذَا امْتَنَعَ مِنْ الصَّلَاةِ بَعْدَ أَنْ یُسْتَتَابَ، فَإِنْ تَابَ وَصَلَّى، وَإِلَّا قُتِلَ. وَهَلْ یُقْتَلُ کَافِرًا أَوْ مُسْلِمًا فَاسِقًا؟ فِیهِ قَوْلَانِ. وَأَکْثَرُ السَّلَفِ عَلَى أَنَّهُ یُقْتَلُ کَافِرًا وَهَذَا کُلُّهُ مَعَ الْإِقْرَارِ بِوُجُوبِهَا، أَمَّا إذَا جَحَدَ وُجُوبَهَا، فَهُوَ کَافِرٌ بِإِجْمَاعِ الْمُسْلِمِینَ.

[19]

15)  کسی که ادعا کند یکی از اولیای الهی که رسالت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به او ابلاغ شده، از راهی غیر از دین اسلام به رضوان الهی دست یافته:

ومن ادَّعَى أنّ أحدًا من أولیاء الله الذَین بلغتْهم رسالةُ محمد - صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ - یَصِل إلى رضوانِ الله وکرامتِه بغیر کتاب الله وسنَّةِ رسوله محمد - صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ - فهو ملحدٌ ضالٌّ مُفتر، یُستتاب فإن تاب وإلاّ قُتِل کافرًا.

[20]

16)  کسی که در غیر از مناسک حج در عرفات وقوف کند و معتقد به استحباب آن باشد:

والوقوفُ بعرفاتٍ لا ی قط مشروعًا إلاّ فی الحج باتفاق المسلمین، فی وقتٍ معین على وجهٍ معین، فمن قال: أَقِفُ ولستُ بحاجّ فقد خرجَ عن شریعة المسلمین، بل إن اعتقد ذلک دینا لله مستحبًّا فإنَّه یُستتابُ، فإن تابَ وإلاّ قُتِلَ.

[21]

17)  کسی که در روز عید مسیحیان (کریسمس) به انجام مراسم شادی مانند: زینت کردن خانه، مهمانی دادن و . بپردازد:

وکذلک التزیُّن یومَ عید النصارى من المنکرات، وصنعة الطعام اائد عن العادة، وتکحیل الصبیان، وتحمیر الدوابِّ. والشجر بالمغرة وغیرها، وعمل الولائم وجمع الناس على الطعام فی عیدهم. ومن فعلَ هذه الأمور یتقرب بها إلى الله تعالى راجیًا برکتَها فإنه یُستتاب، فإن تابَ وإلاّ قُتِل.

[22]

18)  کسی که تکفیر کند کسی را که در مسائل فقهی به امامی غیر از امام مذهب خود رجوع کند:

وجعلَ اتباعَ المسلم فی بعض المسائل لإمامٍ غیرِ إمامِه کفرًا: فإنه یُستَتاب من هذا الکلام، فإن تاب وإلاّ قُتِل.

[23]

19)  کسی که معتقد باشد می‌توان قربة الی الله برای وقوف شب عرفه در بیت المقدس به این مکان سفر کرد:

أن التعریف بالبیت المُقَدَّس لیس مشروعًا لا واجبًا ولا مستحبًّا بإجماع المسلمین، ومن اعتقد السفر إلیه للتعریف قُرْبة فهو ضالٌّ باتفاق المسلمین، بل یُستتاب فإن تاب وإلا قُتِل، إذ لیس السفر مشروعًا للتعریف إلا للتعریف بعرفات.

[24]

20) کسی که معتقد باشد حضرت آدم (علی نبینا و آله و علیه السلام) مرتکب گناه و معصیت خداوند نشده است:

وَمن قَالَ أَن آدم عَلَیْهِ الصَّلَاة وَالسَّلَام مَا عصى فَهُوَ مکذب لِلْقُرْآنِ یُسْتَتَاب فَإِن تَابَ وَإِلَّا قتل.

[25]

21) کسی که نماز نزد قبور صالحان را امری مستحب و مشروع بداند:

وکل من قال: إن قصد الصلاة عند قبر أحد، أو عند مسجد بنی (1) على قبر أو مشهد، أو غیر ذلک: أمر مشروع، بحیث یسحب ذلک وی أفضل من الصلاة فی المسجد الذی لا قبر فیه: فقد مرق من الدین، وخالف إجماع المسلمین.والواجب أن یستتاب، فإن تاب وإلا قتل.

[26]

22) کسی که معتقد باشد که اگر کسی به شخصی چیزی بیاموزد مالک او شده و می‌تواند حتی او را بفروشد:

فإن من علم غیره لا یصیر به مالکا إن شاء باعه وإن شاء أعتقه ومن إعتقد هذا فإنه یستتاب فإن تاب وإلا قتل.

[27]

23)  کسی که توسل به ایمان به پیامبر (صلی الله علیه و آله) و اطاعت از او و همچنین توسل به دعا (در زمان حیات) و شفاعت (در روز قیامت) ایشان را انکار کند:

ولفظ التوسل قد یراد به ثلاثة أمور.

یراد به أمران متفق علیهما بین المسلمین: أحدهما هو أصل الإیمان والإسلام وهو التوسل بالإیمان به وبطاعته. والثانی دعاؤه وشفاعته وهذا أیضا نافع یتوسل به من دعا له وشفع فیه باتفاق المسلمین. ومن أنکر التوسل به بأحد هذین المعنیین فهو کافر مرتد یستتاب فإن تاب وإلا قتل مرتدا.

[28]

24)  کسی که در برابر شخص بزرگی خم شود، یا به حالت سجده بیفتد یا زمین را ببوسد:

أما تقبیل الأرض ورفع الرأس ونحو ذلک مما فیه السجود مما یفعل قدام بعض الشیوخ وبعض الملوک. وأما فعل ذلک تدینا وتقربا فهذا من أعظم المنکرات ومن اعتقد مثل هذا قربة وتدینا فهو ضال مفتر بل یبین له أن هذا لیس بدین ولا قربة فإن أصر على ذلک استتیب فإن تاب وإلا قتل.

[29]

25)  کسی که ادعا کند شیخی از مشایخ (صوفیه) می‌تواند در قیامت، مریدانش را از عذاب جهنم برهاند. که این ادعا به این معناست که آن شخص از پیامبر (صلی الله علیه و آله) نیز مقام بالاتری دارد چون ایشان چنین ادعایی نکرده‌اند:

من ادعى أن شیخا من المشایخ یخلص مریدیه یوم القیامة من العذاب: فقد ادعى أن شیخه أفضل من محمد بن عبد الله صلى الله علیه وسلم ومن قال هذا فإنه یستتاب فإن تاب وإلا قتل.

[30]

 

26)  کسی که سماع (از مراسم صوفیان) را از اموری بداند که موجب تقرب به خدا می‌شود:

فأما " السماع " المشتمل على منکرات الدین فمن عده من القربات استتیب فإن تاب وإلا قتل.

[31]

27)  کسی که عمل سماع (از مراسم صوفیان) را بر خود حلال و بر دیگران حرام بداند:

عمن قال إن السماع على الناس حرام وعلی حلال هل یفسق فی ذلک أم لا؟ فأجاب - رضی الله عنه -: من ادعى أن المحرمات تحریما عاما: کالفواحش والظلم والملاهی حرام على الناس حلال له فإنه یستتاب فإن تاب وإلا قتل.

[32]

28)  کسی که ترک کردن نماز جماعت و نماز جمعه را افضل و برتر از حضور در آنها بداند:

فإن التعبد بترک الجمعة والجماعة بحیث یرى أن ترکهما أفضل من شهودهما مطلقا کفر یجب أن یستتاب صاحبه منه فإن تاب وإلا قتل.

[33]

29)  کسی که با یک وضوء یک نماز بخواند و برای سایر نمازهای بعدی وضو نگیرد:

قوله تعالى {إذا قمتم إلى الصلاة فاغسلوا} یقتضی وجوب الوضوء على کل مصل مرة بعد مرة فهو یقتضی التکرار وهذا متفق علیه بین المسلمین فی الطهارة. وقال دلت علیه السنة المتواترة بل هو معلوم بالاضطرار من دین المسلمین عن الرسول صلى الله علیه وسلم أنه لم یأمرنا بالوضوء لصلاة واحدة. بل أمر بأن یتوضأ کلما صلى: ولو صلى صلاة بوضوء وأراد أن یصلی سائر الصلوات بغیر وضوء: استتیب فإن تاب وإلا قتل.

[34]

30)  کسی که بگوید با دادن کفاره می‌توان صیغه طلاق را باطل کرد:

فلانة طالق. أو هی مطلقة. ونحو ذلک: فهذا یقع به الطلاق ولا تنفع فیه الکفارة بإجماع المسلمین. ومن قال: إن هذا فیه کفارة فإنه یستتاب فإن تاب وإلا قتل.

[35]

31)  کسی که قائل شود در سفر به قصد مسجد نبوی، نماز شکسته نمی‌شود:

فإنه یشرع السفر إلى عند قبره لمسجده الذی أسّس على التقوى، فهذا السفر مشروع باتفاق المسلمین والصلاة مقصورة فیه باتفاق المسلمین. ومن قال: إن هذا السفر لا تقصر فیه الصلاة؛ فإنه یستتاب، فإن تاب وإلا قتل.

[36]

جمع‌بندی و نتیجه

در موارد فوق که تنها بخش کوچکی از فتاوا و احکام ابن‌تیمیه مبنی بر وجوب قتل بود، آشکارا مشهود بود که او  در

  • هدف های مستشرقان در ترجمه قرآن


حجت الاسلام دکتر محمدحسن زمانی* (عضو هیئت علمی جامعه المصطفی العالمیه)
بختیار اسماعیل اف* (کارشناسی ارشد تفسیر و علوم قرآن ـ جمهوری آذربایجان)



چکیده

خاورشناسان، ترجمه های متعددی از قرآن به زبان های اروپایی و آفریقایی و حتی هندی ارایه داده اند؛ اما خاورشناسان همگی با یک هدف و انگیزه به ترجمه قرآن نپرداخته اند، بلکه برخی خاورشناسان مغرض هستند که به دنبال ابطال قرآن کریم بوده اند از این رو ترجمه هایی غیرمعتبر و افتراء آمیز نوشته اند.
و در نتیجه صاحب نظران مسلمان نسبت به اهداف مستشرقان سه دیدگاه ابراز کرده اند برخی خوش بینانه آنان را خدمت گزار دانسته و برخی بدبینانه هدف آن ها را سلطه و خیانت داشته اند. و گروهی از صاحب نظران اسلامی معتقدند که گرچه برخی شرق شناسان و پژوهشگران غربی در نشر و ترجمه های قرآن کریم و دیگر کتب اسلامی دست به خیانت زدند. اما نباید همه آن ها را در این کار محکوم کرد. چنان که می بینیم یک عده از آن ها که قبلاً به دین اسلامی کنیه داشته و دشمنی کرده و کار خودشان را از روی دشمنی شروع کرده ولی با دیدن حقیقت های اسلام، اعجاز و عظمت قرآن کریم در مقابل آن تسلیم شده و ایمان آورده و دین اسلام را با دل و جان پذیرفته اند.
حتی بعضی ها دین اسلام را هم قبول نکردند اما قرآن را یکی از عجایب جهان می دانستند و معتقد بودند که دیگر کتاب های آسمانی از جهت کامل بی نقصان بودنش بعد از قرآن کریم است.

واژه های اصلی:

قرآن، مستشرقان، ترجمه، اهداف.

مقدمه

ترجمه کردن از دیرباز یکی از راه های انتقال دانش و فرهنگ از یک ملت به ملت دیگر بوده است. فن ترجمه امروزه یکی از دانش ها و فنونی است که دارای قواعد و اصول خاص خویش می باشد. مترجم موفق کسی است که به زبان مبدأ و مقصد احاطه کامل داشته و بتواند اصطلاحات و تمثیل های هر زبانی را که می تواند بار معنایی فراوانی را داشته باشند به زبان مقصد، به نحو شایسته و احسن برگردان نماید. ترجمه نیز خود دارای اشکال گوناگونی است که هر یک دارای انتقال سطح معنایی خاصی می باشند ولی می توان به جرأت گفت که برخی از متن ها را نمی توان دقیقاً ترجمه کرد. بی شک قرآن را نمی توان به خاطر داشتن محتوای بسیار والا و بهره مندی از ساختارهای صرفی، نحوی، فصاحت، بلاغت و. دقیقاً ترجمه کرد. اعتراف به این حقیقت نه تنها در میان اندیشمندان مسلمان رواج دارد بلکه اندیشمندان و زبان شناسان غیر مسلمان که دارای تحقیقات اسلامی فراوانی می باشند نیز به این حقیقت اعتراف دارند. گرچه خاورشناسان ترجمه های متعددی از قرآن به زبان های اروپایی و آفریقایی، هندی و. ارایه داده اند اما هر یک به زبان آورده اند که ترجمه شان، برگردان دقیقی از زبان قرآن به زبان مقصد مورد نظرشان نمی باشد. در این نوشتار سعی شده است که به دیدگاه برخی از این مترجمان پیرامون ترجمه قرآن پرداخته شود.

1ـ مفهوم شناسی ترجمه

ترجمه، [ت رج مِ یا مَ ] ( اِ) مأخوذ از تازی. (1) بیان کلامی از زبانی به زبانی دیگر ( ناظم الاطباء، لغت نامه دهخدا، 14/ 559).
ترجمه کردن، گفتاری یا نوشته ای را از زبانی به زبانی دیگر برگرداندن، بیان کردن کلامی یا عبارتی را از زبانی به زبان دیگر. (همان، 560)
ترجمه، مص[ع] ترجمه ( ت،َ جَ، مَ) تفسیر ، نقل مطلبی از زبانی به زبان دیگر و به معنی ذکر سیرت و اخلاق و نسب کسی، تراجم جمع. (عمید، فرهنگ فارسی، 1/ 666)
آیت الله معرفت: ترجمه کلمه ای رباعی است که به معنای تبیین و واضح کردن» است. از قاموس ظاهر می شود که باید اختلاف در لغت باشد، چون که گفت: الترجمان: المفسر للسان» پس ترجمه، نقل از لغتی به لغت دیگر است، اما از باب این که لفظ بعد از این که با لفظی دیگر از آن تعبیر شده بود، تبیین محض است و ترجمه اصطلاحی نیست.» (معرفت، محمد هادی، التفسیر والمفسرون، 1/ 166)
دکتر محمدعلی رضایی ترجمه قرآن» را در اصطلاح این گونه تعریف کرده است:
فرایند انتقال پیام از زبان مبدأ به زبان مقصد که توسط مترجم دارای شرایط و براساس روش های صحیح ترجمه و با توجه به مبانی استنباط از قرآن صورت می گیرد و می کوشد که تا حد امکان سبک کلام را به زبان مقصد منتقل سازد.» (رضایی، محمد علی، منطق ترجمه قرآن، 23)

2ـ اعتراف مستشرقان به ترجمه ناپذیری قرآن

تاکنون هیچ مترجمی پیدا نشده است که ادعا کند توانسته باشد قرآن را آن طورکه هست بدون کم و کاست به زبان دیگر برگرداند، بلکه مترجمان زبردست در روند ترجمه کردن بیش تر به عجز خود پی برده و اعتراف کرده اند که قرآن چندان عظیم و پرمایه است که به صورت کامل قابل ترجمه نیست و سرانجام ترجمه خویش را تلاشی برای بیان درک خود از معانی و مفاهیم بیکران کلام خدا اعلام داشته و آن را ترجمه نسبی نامیده اند. که به اظهار نظر چند تن از آنان در این باره اشاره می شود:

1. محمد مار مادوک پیکتال

مار مادوک پیکتال اسلام شناس و مترجم قرآن که یکی از بهترین ترجمه های قرآن را به زبان انگلیسی تدوین کرده است، با این که مسلمان انگلیسی الاصل و نویسنده ای زبردست ومسلط به زبان و ادبیات عرب بود و سال ها درکشورهای اسلامی با مسلمانان و علمای الازهر مصر ارتباط داشت، معتقد بود که قرآن نمی تواند به زبان دیگری ترجمه شود و به همین دلیل کار خود را به جای ترجمه»، معنی و مقصد قرآن مجید»(he Meaning of the Glorious Quran) نامید.
او قرآن را یکی ازعجائب جهان می دانست و معتقد بود که هیچ کتابی در جهان قادر به برابری با آن نیست. (ر.ک: کلارک، پیتر، مارماردوک پیکتال، اسلام شناس و مترجم قرآن، مترجم: روئین تن، سید مجید، مجله کیهان فرهنگی، ش 9/ 24؛ ر.ک: آربری، ا.ج، 1/ 20ـ21) وی در مقدمه خود می نویسد: قرآن را نمی توان ترجمه کرد. این عقیده علما و فقهای قدیم و نویسندگان حاضر است. این کتاب تقریباً برگردانی لفظی و تلاشی هرچه تمام تر برای درآوردن آن در قالب زبانی فصیح است، اما علی رغم آن همه سعی وتلاش، این کار، قرآن مجید نیست، [زیرا] سمفونی بی نظیر و غیر قابل تقلید وآهنگ دلنشین آن که انسان را دگرگون می سازد وحالت خشوع و گریه و یا وجد و شوق ایجاد می کند در [ترجمه قرآن قابل انتقال نیست]. این کتاب تنها کوششی است برای ارایه مفاد ومفهوم قرآن و شاید پاره ای از آنچه وحی شده به زبان انگلیسی، بنابراین، این کتاب هرگز نمی تواند جایگزین قرآن عربی گردد و ما هم چنین منظوری نداشته ایم.»[1]
(Pickthall Muhammad M. The Meaning of the Glorious Qur’an, p. iii).

2. پروفسور آربری

از نظر پروفسور آربری، یکی دیگر از مترجمان زبردست و مشهور قرآن به زبان انگلیسی از آنجا که قرآن برای هر مسلمان مؤمن عین کلام الهی است، از قدیم اعتقاد برغیرقابل ترجمه بودن قرآن داشته، آن را معجزه کلامی می دانند که تلاش برای تقلید آن کفر آمیز خواهد بود، بنا براین، هر مؤمنی موظف است برای فهمیدن معنی قرآن، آن را به زبان اصلی فرا گیرد.» (منافی اناری، سالار، نگاهی به ترجمه های انگلیسی قرآن، فصلنامه ترجمه، ش 3/ 39).
آربری درمقدمه خود، پس از نقل و پذیرش نظریه پیکتال مبنی برعدم امکان ترجمه قرآن، خود نیز همسو با مسلمانان غیرقابل ترجمه بودن قرآن را تصدیق می کند. (ر.ک: آربری، ترجمه اش، 24) ایشان نیز از نامیدن کتابش به ترجمة قرآن احتراز جسته وآن را مفاد قرآن» می نامد.

3. پروفسور ایزوتسو

پروفسور توشیهیکو ایزوتسو، مترجم قرآن به زبان ژاپنی، با احاطة فراوانی که به زبان و ادبیات عرب دارد، دوجلد کتاب دربارة کلمات کلیدی واصطلاحی قرآن مربوط به خدا و انسان و مفاهیم اخلاقی» را به رشته تحریر درآورده و ثابت کرده است که نه تنها نمی توان چیزی مثل قرآن را به هیچ زبانی ارایه داد، بلکه حتی اغلب واژه ها وکلمات قرآن را نیز نمی توان ترجمه و برگردان کرد. او معتقد است که:
واژه ها وجمله های ترجمه شده حتی در بهترین صورتشان چیزی جز معادل های جزئی نیستند. از آن ها فقط می توان به عنوان رهنمودهای ساخته و پرداخته ای در برداشتن گام های لرزان نخستین استفاده کرد، هر چند در بسیاری از موارد از این بابت نیز نه تنها وافی به مقصود نیستند، بلکه گمراه کننده می باشند و هرگز نمی توان ساختمان جهان بینی اخلاقی و قومی را بر آن مستقر ساخت، حتی وقتی متنی را به زبان اصلی می خوانیم، ناخود آگاه مفاهیمی را که زبان مادریمان به ما القاء می کند بر آن بار می کنیم و بسیاری از اصطلاحات کلیدی را به اصطلاحات معادلشان به زبان مادری خود قلب می کنیم.» (توشیهیکو، ایزوتسو، ساختمان معنایی مفاهیم اخلاقی ـ دینی در قرآن، مترجم: بدره ای، فریدون/ 2)

4. سنت هیلر

بارتلمی سنت هیلر مستشرق فرانسوی و مترجم آثار ارسطو که در سال 1865 ترجمه ای از قرآن را چاپ کرد و کتاب محمد و قرآن را به رشته تحریر در آورد به دنبال ستایش از سبک قرآن و اعجاز بیانی آن، راجع به ترجمه قرآن می نویسد:
مسیحیان عرب زبان با وجود تعصب شدید، اعتراف دارند که این کتاب چه تأثیر بی پایانی در دل شنوندگان دارد. اگر قرآن ترجمه شود، قسمت اعظم ملاحت کلام و قدرت و تأثیر خاص آن از بین می رود، آهنگ گرم وکلام موزون آن به سردی می گراید، ولی درعین حال دورنمای آن شعلة جاودانی ازخلال ابرهای تیرة ترجمه، تابان وفروزان است.»
(Barthellemy, Saint Hilaire: Mohammat et Le Koran paris, p.186)

5. دکتر ماردریس

دکتر ماردریس دانشمند شرق شناس فرانسوی که طی دوازده سال تلاش مداوم به دستور وزارت خارجه و وزارت فرهنگ فرانسه 64 سوره ازسوره های بلند قرآن را برای دولت فرانسه ترجمه کرده است، در مقدمه ترجمة خود که به سال 1926 منتشر شده است، سبک قرآن را سبک کلام خداوند می داند و معتقد است که: حاکمیت نفوذ آن بر میلیون ها مسلمان روی زمین به حدی است که مبلغین مسیحی را عموماً وادار به اعتراف کرده که ممکن نیست حتی یک مورد را یافته باشند که مسلمانی از دین خود برگشته باشد، زیرا این سبکی که قرآن دارد از حیث نظم و ترتیب بی نظیر است. سجع و تجنیس بسیار عالی آن بر هر کسی که با لغت عربی آشنا باشد تأثیرعمیق می بخشد، به همین جهت از کارهای بیهوده و کوشش های بی نتیجه است که بشر درصدد باشد که تأثیر زیبا و فوق العاده این نثر بی مانند را به زبان دیگر برگرداند، مخصوصاً به زبان فرانسه که دامنه اش تنگ است و هیچ گاه برای تعبیر از مقام الوهیت به کار نرفته است». (رشید رضا، محمد، وحی محمدی، مترجم: خلیلی، محمد علی، 13)
دکتر ماردریس بنابراظهار خویش، مدت نه سال پی درپی کوشیده است تا مقداری از قرآن را به شرط محفوظ داشتن بلاغت آن، به زبان فرانسه ترجمه کند، آنگاه از خود می پرسد که آیا توانسته است از عهدة این کار دشوار برآید؟ (همان، 14).

6. پروفسور آ. گیوم

پروفسور آ. گیوم (A. Gullaume) دانشمند اروپایی که در قرآن و اسلام مطالعات فراوانی دارد و بر خلاف سایر مستشرقان به همبستگی آیات توجه فراوان داشته است، درکتاب مختصر خود به نام اسلام، قرآن را یکی از کتاب های کلاسیک دنیا می داند که ترجمه نمی شود، مگر این که دچار کاهش و نقصان فراوان گردد. او می افزاید قرآن با وزن زیبای خاص، دارای آهنگ دلنوازی است که گوش از آن لذت می برد. بسیاری از مسیحیان عرب زبان ازسبک قرآن با تمجید فراوان یاد می کنند و از میان شرق شناسان، کسانی که با زبان و ادبیات عربی آشنایی دارند، فصاحت و بلاغت و لطافت و ظرافت شیوة قرآن را می س.
گیوم معتقد است: در ادبیات وسیع و پرمایة عرب، خواه در نظم و خواه در نثر، کتابی به درجة فصاحت و بلاغت و بلند پایگی قرآن نمی رسد و اثری نیست که بتوان آن را با قرآن مقایسه کرد. آیات قرآن عربی بر هیچ کس، اعم از عرب و غیرعرب ، خوانده نمی شود مگر آن که در نشئه ای فرو می رود و عنان اختیار از کفش می رباید.» (Arberry, A, j, The Koran interpreted, 2/ 10).

7. دکتر حاج تعلیم علی

دکتر حاج تعلیم علی، رئیس بخش علوم و فنون اسلامی کالج آمریکایی در شیکاگو و استاد برجسته دانشگاه تنسی و متخصص در زبان شناسی که قبلاً مسیحی و نام اصلی اش تامس بالنتین ایرونیگ (T.B. irving) بوده است، بعد از بیش از بیست سال تلاش برای ترجمة تفسیری قرآن به زبان انگلیسی ـ آمریکایی نوشته است: دربارة ترجمه قرآن به این نتیجه می رسد که قرآن را باید ترجمه ناپذیر دانست، چه هر بار که انسان به متن عربی اصلی باز می گردد، معانی جدید و راه های تازه ای برای ترجمه یا تعبیر آن می یابد.»
(AI .Haji Taelim Ali The.Quran The First Americah Version Translation and commentary, p.41).
بعد از انقلاب اسلامی در ایران ترجمه های دقیق تری از قرآن به عمل آمده و نقد و بررسی های فراوانی از ترجمه های گذشته انجام گرفته که نشان دهندة رشد فراوان مترجمان فارسی زبان در ترجمه قرآن است. این رشد تا آنجا پیش رفته است که بسیاری عظمت قرآن را بیش تر درک کرده و به این نتیجه رسیده اند که ترجمة بی غلط قرآن یک رؤیا است. (خرمشاهی، بهاء الدین، رؤیای ترجمه بی غلط قرآن، بینات، ش 3/ 64). و هیچ کس به تنهایی از عهده ترجمه قرآن بر نمی آید. اینان ضرورت ترجمه ای آکادمیک از قرآن کریم را مطرح ساخته (، احمد، ترجمه بی غلط قرآن یک رؤیا، فصلنامه بینات، ش1/ 77) و طرح هایی برای ترجمه دسته جمعی قرآن ارایه داده (ر.ک: فصلنامه حوزه و دانشگاه، ش 5/ 66). و معتقدند ترجمه قرآن، دست کم نیاز به بیست نوع دانش و فن دارد که هر کدام از آن از عهده یک فرد برنمی آید و نیاز به کار گروه های سه تا پنج نفری با تخصص های ذیل دارد:
1) گروه سرپرست؛ 2) گروه مشاوران؛ 3) گروه علوم و فنون قرآنی؛ 4) گروه تاریخ صدر اسلام؛ 5) گروه صرف و نحو و اشتقاق؛ 6) گروه لغت و مفردات قرآن؛ 7) گروه کتابشناسی قرآن؛ 8) گروه متخصص حدیث؛ 9) گروه متخصص در زبان و ادبیات عرب؛ 10) گروه متخصص در زبان و ادبیات فارسی؛ 11) گروه متخصص در ترجمه و زبان شناسی؛ 12) گروه متخصص در فقه مذاهب اسلامی؛ 13) گروه متخصص در علم کلام؛ 14) گروه متخصص در تفسیر؛ 15) گروه متخصص در کتاب مقدس؛ 16) گروه ویراستاران ترجمه های قرآن؛ 17) گروه مقابله گران با چند ترجمه منتخب؛ 18) گروه تهیه و تدوین؛ 19) گروه آماده سازی ترجمه نهایی برای تولید (همان، 68ـ70)؛ 20) گروه های متخصص در علوم طبیعی، طب القرآن، طب قرآن، باستان شناسی قرآن، جامعه شناسی قرآن، سنن تاریخی قرآن، جغرافیای تاریخی قرآن، سبک شناسی قرآن و. . (قرآن ناطق، 1/ 95)
سرّ این که کسی نمی تواند مثل قرآن را بیاورد، شاید همین است؛ چون انسان هر قدر بخواهد نکته های مختلف و جنبه های متفاوت را در نظر بگیرد، ذهن و فکرش محدود است و توجه او به یک یا چند مطلب خاص معطوف شده و همه جهات را نمی تواند منعکس کند، از این رو، آوردن مثل قرآن برای کسی ممکن نیست. در جهانی که همه موجودات آن در حال تغییر و تحول هستند، آیا ممکن است انسانی که جزء این جهان و محکوم به تغییر و تحول است، بتواند در همه شئون دخالت کرده، کتابی مشتمل بر معارف، علوم، قوانین، مواعظ، امثال و قصص به دنیا عرضه نماید که در آن از تمام ابعاد زندگی سخن حق باطل بر آن عارض شود؟

3ـ مستشرقان مترجم قرآن

1ـ پِطرُس اولین کشیش مترجم قرآن: پدر پِطُرس المبجّل المحترم» (1157 ـ 1092 م) در فرانسه متولد شد. او به سفارش پدر در کودکی مشغول تحصیل علوم دینی شد و سپس در 17 سالگی به دست قدیس هوکس» به سلک ت در آمد. پس از سال ها فعالیت دینی در 30 سالگی رئیس کلیسای کلونی» (Cluny) واقع در شرق فرانسه شد؛ (دکتر عبدالرحمن بدوی فرهنگ کامل خاورشناسان، ص 85؛ عقیقی: المستشرقون، ج 1، ص 122).
پطرس در سال 1343 م، اقدام به اولین ترجمۀ قرآن به زبان لاتین کرد.
وی پس از دو سفر به اندلس اسلامی و مشاهدۀ تأثیرپذیری مسیحیان از فرهنگ و دانش مسلمین دریافت که برای نبرد با پیشروی آیین محمد (ص) نمی توان از اسلحه کور استفاده کرد، بلکه باید عالمانه از حکمت و دانش و استدلال قوی و عنصر محبت در مسیحیت بهره گرفت و انجام این نبرد علمی در گرو شناخت عمیق اندیشه های دشمن است.
از این رو، در یکی از سرزمین های شبه جزیره ایبریه» برای ترجمه قرآن با هزینۀ هنگفت از دو راهب به نام های روبرتوس کتی نیسیس» یا روبرت کتون» (Robert Ketton) انگلیسی به عنوان مسئول ترجمه کل قرآن و هیرمان دالماتی ـ دالماشی» مسئول تدوین ترجمۀ قرآن کمک گرفت. البته در این ترجمه از یک عرب مسلمان نیز استفاده فراوانی برد که هیچ اطلاعاتی از وی در دست نیست، جز آن که ظاهراً نامش محمد» بوده است (دکتر عبدالرحمن بدوی فرهنگ کامل خاورشناسان، ص 86).
پطرس» انگیزه اصلی خویش را از ترجمه قرآن کریم چنین بیان می کند:
آیین اسلام و کتاب قرآن یک بدعت» در دین مسیحیت، بلکه شدیدترین و خطرناک ترین نوع آن است که باید محو شود. اگر از من بپرسند که این ترجمه قرآن هیچ ضرورتی ندارد زیرا اسلام و مسلمانان هیچ آسیبی از این ناحیه نمی خورند، پاسخ خواهم داد که گرچه ممکن است از این طریق نتوانیم مسلمانان را به دین مسیحیت برگردانیم، حدّاقل علمای مسیحیت می توانند با کشف و تبیین نقاط ضعف قرآن، ایمان پیروان مسیحیت را در برابر تبلیغ و دعوت اسلام واکسینه کنند تا جذبه های ناچیز قرآن عقیدۀ آنان را تغییر ندهد. (همان)
از روی این ترجمه، ترجمه های دیگری انجام پذیرفت که عبارتند از:
ترجمه اریفابینی» در سال 1547م از لاتینی به زبان ایتالیایی؛
ترجمه سالمون شفایجر» در سال 1616 م از ایتالیایی به زبان آلمانی؛
ترجمه قرآن در سال 1641 م از آلمانی به زبان هلندی؛
2ـ آندره دوری یه» (Andre du Ryer) در سال 1674م قرآن را مستقیم از زبان عربی به فرانسه ترجمه کرد؛
3ـ ماراچی» (Marachi) در سال 1698م ترجمه ای کامل از قرآن تحت عنوان (Refutatio Alcorani) به زبان لاتین منتشر ساخت.
4ـ ترجمه انگلیسی سیل» (Sale) در سال 1734م از قرآن منتشر شد، [که شدیداً مورد انتقاد قرار گرفته است. مسلمانان که خود، قرآن را به زبان انگلیسی ترجمه کرده اند، سیل» را شیاد و دروغگو خوانده اند].
5ـ ترجمه رادول» (Radwell) درسال 1861م به زبان انگلیسی.
6ـ آندره شورقی» (شورَکی) یهودی بلند آوازه و متخصص در ترجمه کتاب های مذهبی درسال 1991م ترجمه ای قرآن به زبان فرانسه منتشر کرد.

جمع بندی و نتیجه

مستشرقان با رویکردهای مختلفی به ترجمه قرآن دست زده اند، اما آن چه جالب توجه است این که محققان و مترجمان منصف و بدون غرض، اعتراف نموده اند که ترجمه قرآن، نمی تواند زیبایی های معنوی، ادبی، بلاغی و . قرآن را منعکس نماید، از این رو گاه نام ترجمه را بر اثر خود ننهاده و از آن اجتناب ننموده اند. برخی از این اندیشمندان به خاطر همین مضامین بلند، به وحیانی بودن قرآن اعتقاد پیدا نموده و از اعتقادات اولیه خود قرآن را کتابی بر ساخته ذهن پیامبر(ص) می دانستند به کلی برگشته و به صداقت پیامبر، معتقد شده اند.

منابع

1.بی آزار شیرازی، عبدالکریم، قرآن ناطق، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چ 2، 1377.
2.توشیهیکو، ایزوتسو، ساختمان معنایی، مفاهیم اخلاقی ـ دینی قرآن، تهران، انتشارات قلم.
3.خرمشاهی، بهاء الدین، رؤیایی ترجمه بی غلط قرآن، مجله بیّنات، سال اول.
4.دهخدا، علی اکبر، لغت نامه دهخدا، انتشارات دانشگاه تهران، چ 1، تهران، 1373.
5.رشید رضا، محمد، وحی محمدی، مترجم، خلیلی، محمد علی، تهران، بنیاد اسلامی، 1361.
6.رضایی اصفهانی، محمد علی، منطق ترجمه قرآن، مرکز جهانی علوم اسلامی، 1386.
7.عمید، حسن، فرهنگ فارسی عمید، نشر امیرکبیر، 1363، چ اول.
8.فصلنامه حوزه و دانشگاه، سال 2.
9.معرفت، محمد هادی، التفسیر والمفسرون فی ثوبه القشیب، ج 2، مشهد، دانشگاه علوم اسلامی رضوی، 1387 ش.
10. منافی اناری، سالار، نگاهی به ترجمه های انگلیسی قرآن، فصلنامه ترجمه، ش 3.

فهرست مجلات

1.مجلة الفکروالفن، هامبورگ؛ 
2.مجله مشکوة، بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی؛ 
3.مجله قرآن پژوهی خاورشناسان، مرکز تحقیقات قرآن کریم المهدی، انتشارات پژوهش های تفسیر و علوم قرآن، قم.

فهرست و منابع آذری ، روسی و انگلیسی

AZƏRBAYCAN DİLİNDƏ OLAN MƏNBƏLƏR
1. Kitabın adı: Quranın tilavət qaydaları.
Müəllif:. Əbulfəzl Əllami.
Tərcümə edən: Azər Turan.
Nəşr :. Darul-huda.
Çap tarixi:. 2005.
Çap növbəsi:. Birinci.
2. Kitabın adı: Quran təhrif olunmayıb.
Müəllif: Şeyx Məhəmmədcavad Fazil Lənkərani.
Tərcümə edən: Maqsud Sayıl.
Nəşr edən:. Moce-elm.
Çap növbəsi:. Birinci.
3. Kitabın adı: Surələr gülüstanı.
Müəllif:. Ustad Məhəmmədhüseyn Cəfəri.
Tərcümə edən: Məhəmməd zər.
Nəşr edən: Faiz.
Çap tarixi: 2006.
Çap növbəsi:. Birinci.
4. Kitabın adı: Əlifba fitnəsi.
Müəllif:. Əsğər Fərdi.
Nəşr edən: Aran mədəniyyət mərkəzi\ Təbriz.
Çap tarixi:. 2002.
5. Kitabın adı:. Mister Hemferin xatirələri (ingilis casusunun etirafları).
Müəllif: Mister Hemfer.
Nəşr edən: Slavyanskiy dom kniqi.
Çap tarixi: Moskva 2003.
РУС
1. Ноый зает господа нашего Иисуса христа.
зао: The gibeonc international.
2. Чингисхан неизестная Азия.
Поскреби русского и найдешь татарина»
Александр Бушко.
Зао: олма медиа групп» Моска.
од: 2007.
BIBLIOGRAPHY
1. The Meaning of the Glorious Qur’an, by Muhammad M. Pickthall, Muslim World League Rabita, 977 , p. iii:
2. The Koran cannot be translated… The inimtabe symphony, The very sounds of which move men to moan and ectasy… It is only an attempt to present the meaning of the Koran… in English…”
3. Muhammad Marmaduke picthall, The Glorious Qur’an, Pub : Muslim World League Rabita, New York, 1977.
4 .Barthellemy Saint Hilaire: Mohammat et Le Koran paris, 1865.
5 .Arberry : The Koran interpreted . v .2 .
6.The.Quran The First Americah Version Translation and commentary by T.B. Irving (AI .Haji Taelim Ali) Brattle boro, Vermont, Amana Books, 1985 , xliiit 401 PD.
7. Ismet Binark _ Hallt Eren , World Bibliography of Translation of The Meanings of The Holy Quran , Istanbul , 1406 / 1986 , 880 p.

پی نوشت ها:

[1] The Koran cannot be translated… The inimtabe symphony, The very sounds of which move men to tears and ectasy… It is only an attempt to present the meaning of the Koran… in English…”
* . Mhzamani@yahoo.com 
* . Shadpoorydavuod@yahoo.com 


 

    تعالیم دوازده گانه فرقه ضالّه بهائیت که تحرّی حقیقت یکی از آنهاست، بعنوان مهمترین دستاورد اجتماعی آئین فرقه ضالّه بهائیت بشمار می آید و در نزد بهائیان نیز بسیار مهم و ارزشمند بوده بطوری که آنان از داشتن چنین تعلیمی به خود بالیده و به آن افتخار می کنند. رهبران بهائی آن قدر در توصیف این تعالیم سخن گفته اند، که گوئی اندیشه بهائی چیزی جز همین تعالیم دوازده گانه نیست.


    عبدالبهاء رهبر فرقه ضالّه بهائیت معتقد است که این تعالیم افاضات ناب و فرمایش های بی بدیلی است که تا قبل از تولد امر بهائی، در هیچ کجای عالم صحبتی از آن نبوده و رودخانه ای است که از چشمه سار جناب میرزا حسینعلی نوری جاری شده و در گار گفته های وی پیچ و تاب خورده و اینک جمیع عالم بشریت را شست و شو داده است و اگر نبود ندای حسینعلی مازندرانی و آوای دلنشین وی، این آموزه ها به گوش کسی نمی رسید و جان عالم را نوازش نمی داد.


   عبدالبهاء در کتاب مکاتیب جلد 3 صفحه 114 سطر 5 می گوید:  این تعالیم پیش از ظهور بهاءالله کلمهء از آن در ایران مسموع نشده است. این را تحقیق فرمائید تا بر شما ظاهر و آشکار شود».


    آیا به راستی این تعالیم دوازده گانه بعنوان آموزه بهائیان با تولّد میرزا حسینعلی متولّد شدند و تا قبل از آن، سخنی از آن در عالم شنیده نشده است؟ آیا برای این تعالیم هیچ مثل و مانندی در گذشته نمی توان جست؟ آیا واقعاً بهائیان این تعالیم دوازده گانه را کشف نموده اند؟


    اگر چنین است، پس چطور خود عبدالبهاء در کتاب خطابات جلد 1 صفحه 18 می گوید:  حضرت بهاءالله تجدید تعالیم فرمود» تجدید تعالیم انبیا چه معنائی دارد؟ جز این است که حسینعلی بهاء آموخته های پیام آوران گذشته را یادآوری نموده است؟ جز این است که رهبر بهائیان متذکر همان تعالیمی شده اند که در ادیان قبل نیز مطرح بوده است؟ اگر اینگونه است که حتماً همین طور است، زیرا خود عبدالبهاء در همان صفحه 18 چند سطر قبل در مورد وحدت عالم انسانی که یکی از تعالیم دوازده گانه بهائیان است، گفته است:  اساس تعالیم الهی وحدت عالم انسانیست. حضرت موسی خدمت به وحدت انسانی نمود. حضرت مسیح وحدت عالم انسانی تأسیس کرد. حضرت محمد6 اعلان وحدت انسانی نمود. انجیل و تورات و قرآن أساس وحدت انسانی تأسیس نمودند».


   بنابراین چرا جانشین حسینعلی بدون فکر و بدون در نظر گرفتن تمام جوانب، چنین سخن متناقضی (این تعالیم پیش از ظهور بهاءالله کلمهء از آن در ایران مسموع نشده است. این را تحقیق فرمائید تا بر شما ظاهر و آشکار شود) را بر زبان رانده است؟ علاوه بر اینکه در آینده خواهید دید که  هیچ کدام از این تعالیمی که عبدالبهاء به آن افتخار کرده و آن را از کشفیات جناب میرزا حسینعلی نوری مازندرانی برشمرده است، حرف بی پایه و أساسی است زیرا در ادیان گذشته نیز مانند زردشت، یهودیت، مسیحیت و اسلام شبیه چنین تعالیمی وجود داشته است.

 

برای دیدن کتاب مکاتیب و خطابات روی ادامه مطلب کلیک کنید.


مشخصات کتاب مکاتیب عبدالبهاء، جلد 3  
        
http://s8.picofile.com/file/8277937092/%D9%85%DA%A9%D8%A7%D8%AA%DB%8C%D8%A8_%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%A1.jpg

http://s9.picofile.com/file/8340864734/%D9%85%DA%A9%D8%A7%D8%AA%DB%8C%D8%A8_%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%A1_%D8%AC%D9%84%D8%AF_3.jpg
  
مکاتیب عبدالبهاء، جلد 3، صفحه 114، سطر 5

http://s9.picofile.com/file/8344878484/%D9%85%DA%A9%D8%A7%D8%AA%DB%8C%D8%A8_%D8%AC_3_%D8%B5_114.jpg
    
مشخصات کتاب خطابات عبدالبهاء، جلد 1 
      
http://s9.picofile.com/file/8344882192/%D8%AE%D8%B7%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D8%AA_%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%A1%D8%AC%D9%84%D8%AF_1.jpg

http://s9.picofile.com/file/8344880134/%D8%AE%D8%B7%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D8%AA_%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%A8%D9%87%D8%A7_%D8%AC%D9%84%D8%AF_1.jpg
    
http://s9.picofile.com/file/8344884742/%D8%AE%D8%B7%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D8%AA_%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%A8%D9%87%D8%A7_%D8%AC%D9%84%D8%AF1.jpg   
     
خطابات عبدالبهاء، جلد 1، صفحه 18


http://s9.picofile.com/file/8344878526/%D8%AE%D8%B7%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D8%AA_%D8%AC_1_%D8%B5_18.jpg



    قرآن کریم بعنوان آخرین کتاب آسمانی از ابعاد و زوایای مختلف معجزه است و اعجاز آن اختصاص به فصاحت و بلاغت ندارد. این کتاب مقدس برخوردار از یک زیبائی برتر و ارزش والاتر یعنی مفاهیم و معانی عمیق و دقیق است. قرآن کریم رسالت خویش را هدایت بشر شناسانده و کتابی است که پیامبر با آن، مردم را از ظلمت ها به نور رهنمون می گردد.


   قرآن کریم بعنوان قانون اساسی اسلام در برگیرنده ی مجموعه ای از اصول و ضوابط هماهنگ با فطرت انسانی است که همواره بر تارک اندیشه ها چون خورشیدی می درخشد و عزّت و عظمت را در گرو آشنائی و عمل به قوانین خود می داند.


    قرآن در این بخش بدون شک اعجاز است. در زمانی که انحطاط در اخلاق و آداب و رسوم اجتماعی به اوج خود رسیده بود و غارت و چپاول، امتیاز به حساب می آمد و دختران زنده به گور می شدند و خیانت و فساد و فحشا و بی عدالتی فراگیر شده بود، قرآن، که پرچمدار مترقی ترین قوانین و مطرح کننده ارزش ها و فضائل انسانی است ظهور می کند و مردم صداقت، امانت، اخوت، وحدت و انسانیت را یادآور می شود؛ آنان را از جهل به سوی علم، از تاریکی به سوی نور و روشنائی و از رذائل اخلاقی به سوی فضائل اخلاقی سوق می دهد.

 

    در سایه همین تعلیمات و قوانین حیات بخش اسلام است که این دین مبین شرق و غرب عالم را فرا می گیرد و پرچم تمدن شکوهمند اسلامی در همه ی اقطار به اهتزاز در می آید. نمونه هائی از این اصول و قوانین در قرآن کریم را با حکم کتاب اقدس بهائیان یادآور می شویم.

1- اصل عدالت و امانت

ان الله یأمرکم أن تؤدوا الأمانات إلی اهلها و اذا حکمتم بین الناس أن تحکموا بالعدل. سوره مبارکه نساء، آیه شریفه 58

2- اصل مقابله به مثل در برابر مان

فمن اعتدی علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدی علیکم. سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 194

3- اصل کلی امر به نیکی ها و نهی از زشتی ها

إن الله یأمر بالعدل و الإحسان و إیتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر والبغی یعظکم لعلکم تذکرون. سوره نحل، آیه شریفه 90

4- اصل مساوات و برابری مردم و تعیین معیار امتیاز، در ارزش هائی چون تقوا، علم و جهاد در راه خدا

إنا خلقناکم من ذکر و أنثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا إن أکرمکم عندالله  أتقاکم. سوره مبارکه حجرات، آیه شریفه 13

قل هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون. سوره مبارکه زمر، آیه شریفه 9

فضل الله المجاهدین علی القاعدین أجرا عظیما. سوره مبارکه نساء، آیه شریفه 95

5- اصل نفی هرگونه استبداد

و یضع عنهم إصرهم والأغلال التی کانت علیهم. سوره مبارکه أعراف، آیه شریفه 157

6- اصل عدم سلطه کافرین بر مؤمنین

و لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا. سوره مبارکه نساء، آیه شریفه 141

7- اصل شدت در برابر کافران و رحمت در برابر مؤمنان

محمد رسول الله و الذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم. سوره مبارکه فتح، آیه شریفه 29

8- اصل صلح و اخوت

إنما المؤمنون إخوة فاصلحوا بین أخویکم. سوره مبارکه حجرات، آیه شریفه 10

9- اصل توصیه به وحدت

واعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا. سوره مبارکه آل عمران، آیه شریفه 103

10- اصل بهره برداری از نعمت های الهی

قل من حرم الله التی أخرج لعباده و الطیبات من الرزق. سوره مبارکه أعراف، آیه شریفه 32

11- اصل وفای به عقود

یا ایها الذین آمنوا أفوا بالعقود. سوره مبارکه مائده، آیه شریفه 1

12- اصل لا حرج

و ما جعل علیکم فی الدین من حرج. سوره مبارکه حج، آیه شریفه 78

13- اصل تکلیف به قدر طاعت

لا یکلف الله نفسا إلا وسعها. سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 286

14- اصل پذیرش اختیاری دین

لا إکراه فی الدین. سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 256


    این اصول تنها گوشه ای از معار قرآن کریم است. قرآن سراسر شفاء، نور، رحمت، هدایت و حقانیت است. جاودانگی آن به گونه ای است که گذشت زمان تأثیری در طراوت و حلاوت آن ندارد. همه ی این اصول مترقی را در بدترین دوره ی انحطاط اخلاقی و در دوران وحشی گری مطرح و در بخش های مختلف زندگی از قبیل امور اقتصادی، مالی، اجتماعی و ی، امور نظامی و دفاعی، امور حقوقی، ثروت های عمومی، معاملات، ازدواج، طلاق، ارث و. در عالی ترین شکل تبیین نموده است.


    حسینعلی نوری پیامبر خود خوانده فرقه ضاله بهائیت که بهائیان او را پیامبر قرن اتم می نامند، در کتاب اقدس خود که آن را بهترین تألیف و بالاترین نوشته خود می داند و آن را در مقابل قرآن کریم و در مقام تحدی و اعجاز آن به رشته تحریر در آورده است و بهائیان نیزعقیده دارند این کتاب بر همه کتب آسمانی و صحف انبیای گذشته تفوق و برتری دارد و تمام قوانین و احکام مسلک بهائی در این کتاب مندرج می باشد. حال یکی از این احکام کتاب اقدس را مرور می کنیم.


    حسینعلی مازندرانی در کتاب اقدس صفحه 18 سطر 5 می نویسد:  من احرق بیتاً متعمداً فاحرقوه » هر کسی خانه ای را عمدا بسوزاند، پس او را در آتش بسوزانید »!


    آیا در دنیای متمدن امروز بلکه به حکم طبیعت هیچ قرنی از قرون گذشته عقل سلیم چنین سخن مزخرفی را می گوید و آن را تحسین می کند؟ به اینکه اگر کسی خانه ای را سوزاند، باید او را سوزانید؟ نمی دانم این مکلم طور چرا زودتر قدم به عرصه ظهور ننهاد تا در موقع سوختن شهر استخر فارس این حکم را با آن نفوذی که بهائیان در کلامش قائلند، مجری دارند؟


    کدام عقل می گوید در مقابل سوختن تیر و تخته و خراب شدن اطاق و تالار یک انسان را بسوزانند؟ در حالی که ممکن است کسی خانه خالی نی یا پوشالی را که ارزش چندانی ندارد، سوزانده باشد. آیا او را در مقابل دست و پا بست و زنده زنده در آتش افکند و سوزانید؟ با وجود چنین حکم سنگدل و بی رحمانه ای بهائیان می گویند آئین بهائی عبارت از ت و رحمت و رأفت صرف است!


    در شمال کشور و مناطق جنگلی که معمولا خانه و کلبه ای را با چوب می سازند، اگر بعد از چند سالی موریانه به آن آسیب بزند و ناچار آن را آتش بزند، بازهم باید او را سوزاند؟ یا کسی چوب های خانه اش پوسیده شد و از بین رفت، اگر بخواهد آن را تخریب کند، هم طول می کشد و هم خسته کننده می باشد؛ در چنین حالتی سوزاندن از همه جهت آسان تر است، باز هم باید طبق حکم اقدس او را سوزاند؟ اگر کسی دلش خواست خانه اش را آتش بزند، و از نو با مصالح ساختمانی بنا کند، باز هم باید او را سوزاند؟ یا کسی خانه خالی  خود را آتش زد و کسی درون خانه نسوخت، باز هم باید او را بسوزانند؟ یا کسی عمداً خانه ای را آتش زد تا ساکنین آن را بسوزاند، اما آنها فرار کردند، باز هم باید او را سوزاند؟ آیا بطور مطلق می شود حکم کرد هر کس خانه ای را آتش زد، او را بسوزانید؟ بنابراین می بینید که یک نمونه از احکام کتاب اقدس چگونه مبهم و ناقص بیان شده است. با چنین اوصافی می توان ذرّه ای نسبت به آئین من درآوردی بهائیت شک و شبهه ای داشت؟


برای دیدن کتاب اقدس روی ادامه مطلب کلیک کنید.


مشخصات کتاب اقدس، حسینعلی نوری مازندرانی

http://s9.picofile.com/file/8278115292/%D8%A7%D9%82%D8%AF%D8%B3.jpg

http://s8.picofile.com/file/8279802234/%D8%A7%D9%82%D8%AF_%D8%B3.jpg
        
کتاب اقدس، صفحه 56 سطر 8
      
http://s8.picofile.com/file/8345683134/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8_%D8%A7%D9%82%D8%AF%D8%B3_%D8%B5_56.jpg

http://s8.picofile.com/file/8345681526/%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87_%D8%A2%D8%AA%D8%B4_%D8%B2%D8%AF.jpg

 


    هر محقق و پژوهشگری با مراجعه با آثار علی محمد شیرازی (باب) در می یابد که صاحب این آثار قطعاً نزد افرادی بهتر از خود به شاگردی پرداخته و چیزهائی را از آنان آموخته است. همانگونه که این مطلب در آثار بهائیان نیز انعکاس یافته است.

 

    اسدالله فاضل مازندرانی در کتاب اسرارالآثار خصوصی جلد 1 صفحه 35 سطر 10 به نقل از علی محمد باب می نویسد:  و اما ما رأیت من آیات معلمی.» فاضل مازندرانی خود در توضیح کلمات باب می نویسد که مراد از معلم، حاجی سید کاظم رشتی می باشد و در ضمن لغت ع ل م توضیحی است.


    میرزا اسدالله فاضل در جلد 4 اسرارالآثار صفحه 269 ضمن لغت علم می نویسد: و علی التفصیل کتبها سیدی و معلمی الحاج سید کاظم رشتی اطال الله بقائه» فاضل می گوید مفهوم است که این رساله را در ایام حیات سید رشتی نوشتند. و در توقیعی دیگر: و اما ما رأیت فی آیات معلمی من حکم جنان الثمانیه» و در عده ای از توقیعات ذکر از معلم دیگری نیز فرمودند.

 

    از آنجائی که اسدالله فاضل مازندرانی جزء بهائیان است و طبق مثل معروف "اهل خانه آگاهترند از آنچه در خانه می گذرد" بنابراین طبق تصریح فاضل، علی محمد شیرازی مدعی بابیت و مهدویت معلمینی داشته که نزد آنان کسب فبض و کسب علم نموده است.


برای دیدن کتاب اسرارالآثار روی ادامه مطلب کلیک کنید.


مشخصات کتاب اسرارالآثار فاضل مازندرانی

http://s8.picofile.com/file/8346941734/%D8%A7%D8%B3%D8%B1%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%84%D8%A2%D8%AB%D8%A7%D8%B1_%D8%AC_1.jpg

http://s8.picofile.com/file/8346941776/%D8%A7%D8%B3%D8%B1%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%AB%D8%A7%D8%B1_%D8%AC1.jpg

http://s8.picofile.com/file/8346941868/%D8%A7%D8%B3%D8%B1%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%84%D8%A2%D8%AA%D8%A7%D8%B1%D8%AC_1.jpg
        
کتاب اسرارالآثار، جلد 1 صفحه 35 سطر 10

http://s8.picofile.com/file/8346941918/%D8%A7%D8%B3%D8%B1%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%84%D8%A2%D8%AB%D8%A7%D8%B1_%D8%AC_1_%D8%B5_35.jpg
        
کتاب اسرارالآثار، جلد 4 صفحه 269

http://s8.picofile.com/file/8346941942/%D8%A7%D8%B3%D8%B1%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%84%D8%A2%D8%AB%D8%A7%D8%B1_%D8%AC_4_%D8%B5_369.jpg





    میرزا حسینعلی نوری مازندرانی پیامبر خود خوانده بهائیان زمانی که در بغداد به حالت تبعید بسر می برد، در سال 1278 قمری برابر با 1861 میلادی کتابی در جواب سوالات حاجی سید محمد خال دائی علی محمد شیرازی و در اثبات ادعای علی محمد باب که خود را قبلاً از پیروان او می دانست، در طی دو شبانه روز نوشت. این کتاب معروف به رساله خالویه بود که بعدها به اسم ایقان نامیده شد.


    حسینعلی مازندرانی با ذکر مطالب خلاف واقع و یک سلسله تحریفات در آیات و احادیث اسلامی در این مجموعه هدف انتقادات دانشمندان و افراد محقق و متدین قرار گرفته است. اما آنان که چشم و گوش بسته تسلیم عقائد مورد بحث میرزا حسینعلی نوری شده اند، ایقان را وحی منزل دانسته و اعتراف نموده اند که صاحب این کتاب می تواند ادعای خدائی کند.


    میرزا حیدرعلی اصفهانی از پیروان فرقه ضاله بهائیت در کتاب بهجت الصدور صفحه 198 سطر 4 می نویسد: یکی از بهائیان می گوید کتاب مبارک ایقان را فرستاد. کتاب را باز نمود و فرمود: تا حال کتاب به خوبی و تمامی و فصیحی این کتاب نوشته نشده است. انبیاء و حکماء و عرفا و علما کل عاجزند از آوردن یک سطر و یک مطلبش و صاحب این کتاب و لو ادعای خدائی کند حقش است و ثابت می فرماید و کل باید تصدیق نمایند».


برای دیدن کتاب بهجت الصدور روی ادامه مطلب کلیک کنید.

مشخصات کتاب بهجت الصدور، میرزا حیدرعلی اصفهانی

http://s9.picofile.com/file/8350284818/%D8%A8%D9%87%D8%AC%D8%AA_%D8%A7%D9%84%D8%B5%D8%AF%D9%88%D8%B1.jpg

http://s8.picofile.com/file/8350284826/%D8%A8%D9%87%D8%AC%D8%AA_%D8%A7%D9%84%D8%B5%D8%AF%D9%88%D8%B2.jpg
         
کتاب بهجت الصدور، صفحه 198 سطر 4

http://s8.picofile.com/file/8350284500/%D8%A8%D9%87%D8%AC%D8%AA_%D8%A7%D9%84%D8%B5%D8%AF%D9%88%D8%B1_%D8%B5_198.jpg


 

    خداوند متعال از میان بندگانش کسانی را به نبوت و رسالت برگزید که از دیگران ازهمه جهت برتر بودند، در بندگی، صداقت، امانتداری، ساده زیستی، انفاق و کمک به دیگران، ظالم نبودن و خیرخواه دیگران بودن که به تعبیر امام صادق علیه السلام خداوند متعال افرادی را برای رسالت انتخاب فرمود که دو صفت بارز داشتند: یکی صداقت و راستگوئی بود و دوم امانتداری.

 

    آنچه که از رفتار و گفتار و آثار میرزا حسینعلی نوری مشاهده می شود عکس آن چیزی است که خداوند متعال از انبیای خویش انتظار داشته و دارد و از میان همه آنها برجسته تر صداقت و راستگوئی می باشد که در پیامبر خود خوانده بهائیت نه تنها دیده نمی شود بلکه برعکس دروغگوئی و عدم صداقت فراوان مشاهده می شود.


    وقتی میرزا حسینعلی نوری مازندرانی ادعای نبوت و رسالت نمود، علمای اسلام به روشنگری پرداخته تا مردم مسلمان ایران به دام چنین شیادان نابکاری گرفتار نشوند. بدین جهت میرزا حسینعلی در کتاب ایقان به علمای اسلام فحاشی نموده و به مذمت آنان پرداخت و گفت آنان در روزگاران گذشته نیز مردم را از معرفت الهی باز داشتند، سپس در کلامی سراسر کذب در صفحه 10 سطر 1 می گوید: چنانچه همه انبیاء به اذن و اجازه علمای عصر سلسبیل شهادت را نوشیدند و به أعلی افق عزت پرواز نمودند».

 

     کذب این گفتار چنان واضح و روشن است که برای هر فردی این امکان وجود دارد تا خود به مطالعه تاریخ زندگی انبیای الهی بپردازد و به صئق و کذب گفته های پیامبر دروغین بهائیت پی ببرد. به گواه مورخین از میان 124 هزار پیامبر الهی قریب به اتفاق آنها به مرگ طبیعی از دنیا رفتند بجز دو یا سه نفر مانند حضرت یحیی که به دستور پادشاه ستمگر زمانش و بنا بدرخواست زنی بخاطر پیروی از هوای نفس او را به شهادت رساند و حضرت زکریای نبی هم که مردم زمانش خودسرانه او را به شهادت رساند و هیچکدام با اطلاع و آگاهی علمای عصر نبوده است.

 

   اما پیامبرانی مانند حضرت آدم، شیث، نوح، هود، صالح، یونس، یعقوب، یوسف، ایوب، لوط، ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، ادریس، الیاس، الیسع، داوود، سلیمان، ذوالکفل، شعیب، موسی و هارون به مرگ طبیعی از دنیا رفتند و کسی آنها را به قتل نرسانده است. بنابراین آنچه که میرزا حسینعلی نوری در کتاب ایقان ادعا می کند که همه انبیا به اذن علمای عصر به شهادت رسیدند، سخنی به غایت کذب می باشد که از امثال میرزا حسینعلی نوری این اکاذیب بعید نیست چرا که وی دروغی بزرگتر از آن را نیز بر زبان رانده که این دروغ در مقابل آن از ارزش کمتری برخوردار است و آن ادعای نبوت و رسالت خودش است که وی در عین اینکه اعتراف به خاتمیت رسول اکرم حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم می کند، باز مدعی نبوت و رسالت شد که این ادعا توسط خانواده اش نیز مورد تکذیب قرار گرفت.

 

برای دیدن کتاب ایقان روی ادامه مطلب کلیک کنید.



مشخصات کتاب ایقان، حسینعلی نوری

http://s9.picofile.com/file/8352549968/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8_%D8%A7%DB%8C%D9%82%D8%A7%D9%862.jpg

http://s8.picofile.com/file/8352549992/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8_%D8%A7%DB%8C%D9%82%D8%A7%D9%863.jpg
          
کتاب ایقان، صفحه 10، سطر 1

http://s9.picofile.com/file/8352549984/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8_%D8%A7%DB%8C%D9%82%D8%A7%D9%86_%D8%B5_10.jpg




    در باره اهمیت بهائیان برای رژیم اشغالگر صهیونیستی، از همان ابتدا وابسته سفارت دولت اشغالگر قدس در اروگوئه سخنی دارد که در نوع خود جالب توجه است‌. ابراهام ساریوس وابسته سفارت اسرائیل در سال ‌1340 گفته است‌: در اسرائیل گروه کوچکی از بهائیان وجود دارند که اکثر آنها ایرانی هستند، اگر چه این عده از 250 نفر نمی کند، مع ذلک در اسرائیل اهمیت و مقام فوق‌العاده‌ای دارند».

    در همین رابطه‌، در تاریخ 4 بهمن 1349 ساواک در گزارشی به نقل از فریدون رامش‌فر یکی از بهائیان ایرانی می نویسد: دولت اسرائیل آنقدر به بهائیان خوشبین است که در فرودگاه خود، احبا [بهائیان‌] را بازرسی می کنند و وقتی رئیس کاروان به پلیس اظهار می دارد: اینها آنها هستند»، حتی یک چمدان را باز نمی کنند ولی مسافرین را حتی کلیمی ها را بازرسی می کنند، بطوری که یک کلیمی اعتراض کرده بود، چرا ایرانی ها را بازرسی نمی کنند و ما را که اینجا موطنمان هست‌، مورد بازرسی قرار می دهید؟»

    در مقابل بهائیان نیز بطور معمول به اسرائیل وفادار مانده‌اند. آنها در رژیم پهلوی به مدد شخص هویدا تا بالاترین رده‌های حکومتی صعود کرده بودند، نه تنها از سرمایه خود، بلکه از اعتبار مقام و جایگاهی که داشتند، به نفع صهیونیست‌ها خرج کردند.بهائیانی چون ارتشبد فریدون جم‌، سپهبد عبدالکریم ایادی، سپهبد خسروانی، حبیب‌الله ثابت پاسال‌، عباس آرام و سپهبد علی محمد خادمی در دوران پهلوی کم به سود اسرائیل نقش آفرینی نکرده‌اند.

    شاید ذکر تنها یک مورد از حمایت‌های بهائی ها از رژیم اشغالگر قدس که هنوز نیز ادامه دارد، کافی باشد تا به عمق این دوستی دو جانبه و پر منفعت پی ببریم‌. ژوئن 1967 یعنی در خرداد سال 1346 سومین جنگ میان اعراب و اسرائیل در گرفت و به شکست ارتش‌های عربی منجر شد. در این تهاجم که به جنگ شش روزه شهرت یافت‌، بخش وسیعی از اراضی اسلامی مانند صحرای سینا، ارتفاعات جولان‌، کرانه باختری رود اردن و بیت المقدس به اشغال صهیونیست‌ها درآمد.

   بهائیان در خلال این جنگ برخلاف شعارشان مبنی بر صلح جهانی، به جای محکوم کردن صهیونیست‌ها بعنوان آغازگر جنگ و م» در عمل همه گونه حمایتی را از آنها کردند. گزارش ساواک در تاریخ 1346/5/10 نشان می دهد که در این تاریخ مبلغی در حدود 120 میلیون تومان که آن زمان پول بسیار هنگفتی بود، بوسیله بهائیان ایران جمع‌ آوری شد که به ظاهر برای بیت العدل در حیفا ارسال شود. ولی منظور اصلی آنها از ارسال این مبلغ‌، کمک به ارتش اسرائیل بود. ساواک در ادامه می افزاید: مقدار قابل ملاحظه‌ای از این پول بوسیله حبیب ثابت [بهائی یهودی تبار] متعهد و پرداخت شده است‌».

    در مجموع می توان این طور گفت که انگلستان از همان ابتدا می دانست که چگونه اهدافش را در رابطه با این فرقه هدایت کند و با تزریق آرمانهای صهیونیست به کالبد بهائیت از آن به نحو احسن استفاده کند. اکنون با این همه نقش و اهمیت بهائیت برای انگلستان چگونه می توان از نقشی که براون در حیات بهائیت بازی کرد، به سادگی گذشت‌؟ آیا باز هم می توان ساده لوحانه تصور کرد که ادوارد براون تنها یک مستشرق و علاقه‌مند به زبان پارسی بود؟! خیر! به یقین او یک مستشرق نبود، براون در تمام دورانی که سنگ ایران را به سینه می زد همانند یک دانشمند اما وفادار و عامل ت استعماری به وطنش عمل کرده است‌. دانشمندی که در عین خدمات به ظاهر ادبی به ایران هرگز نتوانست‌ در ت‌، خارج از اصول انگلستان عمل کند، برخی چون عباس نصر ت براون را این‌گونه تعبیر می کنند: . تا آنجا که نوشته‌ها و گفته‌های براون را دیده‌ایم سخن او این بود که نباید انگلستان و روسیه بر علیه ایران متحد شوند و این ت ادوارد گری را به نفع حزب جرج کرزن‌. تقبیح می کرد. چرا که خود او نیز دوست و یاور کرزن‌، وزیر امور خارجه پس از ادوارد گری بود و در واقع به اجرای ت‌های کرزن علیه گری در باره ایران هم می پرداخت‌».

    نمونه‌های فراوانی از گرایش یهودیان جدیدالاسلام به فرقه بهائی گری و بابی گری وجود دارد. آنها از این راه نه تنها خود به گسترش بهائیت کمک کرده‌اند؛ بلکه در این رهگذر از چتر حمایتی انگلستان برخوردار شده و به اهداف ی خود دست یافته‌اند.

    به عنوان مثال اولین کسانی که در خراسان بابی شدند، یهودیان جدیدالاسلام مشهد بودند، که در سال 1210 شمسی حدود دو هزار نفر گزارش شده است‌. این جمعیت بی آنکه هیچ فشاری بر آنها باشد، کمی پیش از آغاز ادعای علی محمد شیرازی دسته جمعی مسلمان شدند و کدخدای آنها به نام ملامشایخ به ملامهدی و خاخام این گروه به نام ملابنیامین یزدی، به نام ملا امین تغییر نام داد. تعداد زیادی از آنها به فاصله کمی پس از فتنه بابی گری به این فرقه پیوستند و بعدها نیز نقش فعالانه‌ای را در گسترش بهائی گری برعهده گرفتند.

   از جمله بهائیان معروف دیگری که به بهائیت پیوست‌، ملا عبدالخالق یزدی است که ابتدا در یزد امامت داشت‌. او از علمای دین یهود بود که پس از مسلمان شدن در زمره اصحاب شیخ احمد احسائی جای گرفت و احسائی هفت سال در خانه او اقامت کرد. ملاعبدالخالق سپس به مشهد مهاجرت کرد. در صحن حضرت رضا علیه السلام نماز جماعت و بساط منبر و موعظه برقرار کرد. در توحید خانهٔ حرم رضوی تدریس می‌کرد و علما و فضلاء در مجلس درسش شرکت می‌جستند تا حدی که به نوشته مهدی بامداد به یکی از علمای طراز اول مشهد» تبدیل شد و در سال 1231 شمسی در مشهد از دنیا رفت و در همان شهر مدفون شد.

   در سال 1218 شمسی در حدود دو هزار نفر یهودی ساکن مشهد حسن نیکو، مبلغ پیشین بهائی در این باره می نویسد: طبقه دیگر (بهائیان‌) یهودی هستند که با چه بغض عناد به اسلام معروف‌اند. در چنین صورتی اگر کسی عَلَمی بلند کند که باعث تفریق و تشیت جمعیت اسلام شد او سبب تفریق مسلمین گردد، البته دشمن‌. دلشاد گردیده وی را استقبال می کند. (یهودیان‌) در دخول در مجامع و محافل بهائیان سه قاره مسلم برای خود تصور داشته‌: اول آنکه لااقل سیاهی لشکر دشمن می شود که بر ضد اسلام قیام کرده و رایت تشیت و تفریق را بلند نموده است‌؛ دوم آنکه از مسئله اجتناب و دوری که در مسلمین شیعه نسبت به یهود بود مستخلص می شوند و با آنها معاشرت می کنند، بلکه وصلت می نمایند؛ سوم آنکه اگر غلبه و قدرت با بهائیان گردد عجالت خوری در حزب آنان وارد کرده باشند».

   اما آنها در واقع یهودیان مخفی بودند و به قول والتر فیشل‌، محقق یهودی: در طول دوران طولانی 110 ساله‌ای (1218 - 1328) که از مسلمان شدن این یهودیان می گذشت‌، آنها همچنان در خفا یهودی بودند.» چنانچه دایرةالمعارف یهود جدیدالاسلام‌های مشهد را در ذیل مدخل یهودیان مخفی مطرح کرده است‌، نه در مدخل مرتدین و در جای دیگر تصریح می کند که آنها به عنوان یهودیانی در لباس اسلام‌» به حیات خود ادامه دادند.

    این افراد وظیفه داشتند تا وظایف ی متعددی را انجام دهند. به عنوان مثال از جمله یهودیان مشهد فردی به نام ملاابراهیم ناتان را می شناسیم که رهبری یک شبکه فعال اطلاعاتی انگلیس را در منطقه بر عهده داشت و در سال 1223 شمسی (سال آغاز دعوی بابیت علی محمد شیرازی) به بمبئی مهاجرت کرد. دایرةالمعارف یهود از ملاابراهیم ناتان به صراحت به عنوان مامور اطلاعاتی بریتانیا» یاد کرده است‌.

    صرف نظر از یهودیان مخفی، نقش یهودیان علنی در ترویج و گسترش کمی و کیفی بابیگری و بهائی گری نیز چشمگیر است‌. اسماعیل رائین در کتاب انشعاب در بهائیت می نویسد: بیشتر بهائیان ایران یهودیان و زردشتیان هستند و مسلمانانی که به این فرقه گرویده‌اند در اقلیت می باشند. اکنون سالهاست که کمتر شده مسلمانی به آنها پیوسته باشد.

    بهائیان بسیاری را می توان نام برد که از جمله خانواده‌های بانفوذ و سرشناس یهودی بوده‌اند که نه تنها در دوران قاجار بلکه در سالهای بعد در دوران پهلوی در ت و اقتصاد ایران نقش داشته‌اند. از جمله خاندان حکیم در دوران قاجار و پهلوی از نسل یک یهودی مهاجر به نام حکیم سلیمان بودند که در زمان فتحعلی شاه قاجار به ایران کوچ کرده بودند.

    خاندان‌های یهودی ـ بهائی شبکه‌ای بانفوذ، ثروتمند و مقتدر را پدید آورده بودند که در قلب آنها خاندانهای آزاده‌، اتحادیه‌، اخوان صفا، ارجمند، برجیس‌، برومند، جاوید، حافظی، حقیقی، حکیم‌، شایان‌، صمیمی، عزیزی، عهدیه‌، فیروزه‌، لاله‌زار، لاله‌زاری، موید، ماهر، مبین‌، متحده‌، متحدین‌، مجذوب‌، معنوی، ملکوتی، میثاقیان‌، میثاقیه‌، نصرت‌، وحدت‌، یوسف‌زاده‌، یوسفیان و البته افراد بسیار دیگری جای داشتند. 

   گرایش یهودیان به بهائیت تنها مربوط به ایران نیست‌، تلاش آنها برای تبدیل این فرقه به یک دین بهائی در سایر کشورها به ویژه در اروپا و ایالات متحده آمریکا، نیز چشمگیر بوده و هست‌.



   چون تعداد حروف حی کامل گردید، علی محمد باب هر یک از آنان را برای اعلان امر وابلاغ بشارت ظهور روانه شهر و دیاری کرد. ملّا حسین بشرویه ای که خیال می کرد همراه علی محمد برای حجّ بیت الله تشریف ببرند، لکن علی محمد باب وقتی که می خواستند از شیراز عزیمت کنند ملّا حسین را احضار کرده به او گفت: شما باید دامن همّت بر کمر زنید و به تبلیغ امراللّه قیام کنید، خدا شما را محافظت خواهد کرد و قرین نصرت و موفّقیت خواهد ساخت. آنگاه ملّا علی بسطامی را احضار کرده به او فرمودند: شما باید برای اجرای امر فوراً به جانب نجف و کربلا عزیمت نمائید و شیخ محمد حسن صاحب جواهر را برای امر عظیم دعوت نمائید.


    پس از رفتن ملّا علی سایر حروف حی را احضار کرده هر یک را به طرفی مأموریّت داد و در حین وداع وخدا حافظی به آنها فرمود: " ای یاران عزیز من شما در این ایّام حامل پیام الهی هستید. خدا شما را برای مخزن اسرار خویش انتخاب فرموده تا امر الهی را ابلاغ نمائید. شما حروف اوّلیّه ای هستید که از "نقطه اولی" منشعب شده اید! شما چشمه‌ های آب حیاتید که از منبع ظهور الهی جاری گشتید از خدا بخواهید که شما را حفظ نماید تا آمال دنیوی و شئون جهان، طهارت و انقطاع شما را تیره و آلوده نکند و حلاوت شما را به مرارت تبدیل ننماید. من شما را برای روز خدا که می آید تربیت و آماده ساخته‌ام و می خواهم که اعمال شما در مقعد صدق عند ملیک مقتدر قبول افتد. بنابراین بنام خداوند قیام کنید، به خدا توکّل نمائید و به او توجّه کنید و یقین داشته باشید که بالاخره پیروزی با شما خواهد بود.


    پس از اینکه باب بواسطه این بیانات روح تازه ای در اصحاب خویش دمید و مهمترین وظیفه آنان را به آنها گوشزد فرمودند هر یک را مأمور اقلیمی مخصوص و محلّی بخصوص نمودند تا به تبلیغ امر اللّه پردازند. به آنها دستور دادند که در هیچ جا و نزد هیچکس اسم و رسم هیکل مبارک را اظهار نکنند و معرّفی ننمایند و در حین تبلیغ فقط بگویند که ‌باب موعود ظاهر شده دلیلش قاطع است و برهانش متین و کامل. هر که به او مؤمن شود به جمیع انبیاء و رسل مؤمن است و هر که او را انکار نماید به انکار جمیع پرداخته است.


    (چرا علی محمد شیرازی به پیروانش گفت: اسم مرا نزد کسی نبرید؟ جوابش این است که مردم منطقه فارس کاملاً او را می شناختند که وی همان جوانی است که چند سال در بوشهر کار می کرد و در آن هوای گرم وسط روز ساعتها پشت بام مغازه می رفت و با خورشید حرف می زد؛ در اثر این کار، تعادل روحی و روانی او مختل شده از این جهت مردم او را آدم روان پریشی می دانستند که تعادل روحی خود را از دست داده و می گفتند این فرد دیوانه است و به حرف های او اعتباری نیست. لذا به پیروانش گفت: اسم مرا نزد هیچکس نبرید).


    آنگاه با همه خداحافظی کرد و اجازه سفر داد به جز ملّاحسین اوّل من آمن و جناب قدّوس آخر من آمن از حروف حی، بقیّه که چهارده نفر بودند، در هنگام طلوع فجر به طرف محل مأموریّت خود حرکت کردند. وقتی ملاحسین می خواست مرخّص شود، حضرت باب او را مخاطب ساخته فرمودند: از اینکه در سفر حجاز و حجّ بیت با من همراه نیستی محزون مباش. عنقریب تو را به شهری می فرستم که حجاز و شیراز در شرافت با او برابری نتوانند. زیرا رمز عظیم و سرّ مقدّسی در آن نقطه موجود است. اینک باید از اینجا به اصفهان و از آنجا به کاشان و تهران و خراسان عزیمت کنی. از خراسان هم به طرف عراق مسافرت کن. در عراق منتظر فرمان پروردگار خود باش تا بهر کجا که اراده فرماید تو را بفرستد. من هم با قدّوس به قصد حجّ بیت عزیمت می کنم. غلام حبشی خود را نیز همراه می برم. عنقریب قافله حجاز از شیراز حرکت می کند من هم با آنها می روم تا آنچه را بدان مأمورم انجام دهم. انشاءاللّه از آنجا به عراق و کوفه سفر می کنم؛ شاید تو را در آنجا ملاقات نمایم.


    اگر هم امر الهی بر خلاف آنچه گفتم صادر شود، تو را مطّلع خواهم ساخت تا تو در شیراز به حضور مشرّف شوی مطمئنّ باش که جنود ملکوت تو را نصرت می نمایند. هر که ترا دوست دارد خدا را دوست داشته و هر کس تو را دشمن بدارد، دشمن خدا است هر که تو را انکار کند، خدا را انکار نموده و هر کس به تو محبّت داشته باشد به خدا محبّت دارد".


تلخیص تاریخ نبیل زرندی صفحه 76 سطر 10

     
http://s8.picofile.com/file/8338441726/%D8%AA%D9%84%D8%AE%DB%8C%D8%B5_%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE_%D9%86%D8%A8%DB%8C%D9%84_%D8%B5_76.jpg

خانه پدری علی محمد باب در شیراز

       
http://s8.picofile.com/file/8338441750/%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87_%D8%A8%D8%A7%D8%A8_%D8%AF%D8%B1_%D8%B4%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D8%B2.jpg

منابع:

کتاب تلخیص تاریخ نبیل زرندی، اشراق خاوری ۶۸ تا ۷۸

کتاب حضرت نقطه اولی، محمد علی فیضی ۱۳۰ تا ۱۳۲



 

    مسئله نکاح و ازدواج در هر دین و آئینی وجود دارد و پیروان هر دین و مذهب طبق آئین خود با فرد دلخواه خویش عقد ازدواج می بندند و زندگی جدیدی را آغاز می کند. در اسلام یک فرد مسلمان حق ندارد با محارم خود ازدواج کند یعنی ، خواهر، خواهرزاده، برادرزاده، خاله، عمه چه نسبی و چه رضاعی خویش ازدواج نماید. اما در آئین بهائیت مسئله کمی فرق می کند.

 

    از جمله احکامی که توسط پیامبر خود خوانده بهائیت جناب میرزا حسینعلی نوری به منصه ظهور رسیده است و از کلک نامبارک وی صادر شده این است که در این کیش باطل ازداج با محارم جایز بوده و عمو می تواند با برادرزاده خویش ازدواج نماید یا برادرزاده می تواند با عموی خویش وصلت نماید.

 

    شوقی ربانی سومین و آخرین رهبر فرقه ضاله بهائیت در کتاب توقیعات مبارکه جلد 3 صفحه 177 سطر 13 می نویسد: راجع به برادرزاده، فرمودند بنویس: حکم قطعی راجع به بیت العدل اعظم است. اما در وقت حاضر (که بیت العدل تأسیس نشده) منع آن جائز نه».

 

     ملاحظه می کنید که هرچه بی بند و باری و فسق و فجور است در این آئین دیده می شود که در مجالس آنان مانند ضیافت 19 روزه نیز شاهدش هستیم و شوقی ربانی آخرین رهبر این فرقه وقتی از ازدواج با برادرزاده از او سؤال می شود، می گوید در حال حاضر منع آن جایز نیست و می شود با برادرزاده هم ازدواج کرد! دانشمندان معتقدند که مسئله تزویج بین حیوانات نیز تا حدودی رعایت می شود، اما متأسفانه در فرقه ضاله بهائیت رعایت نمی گردد.

 

برای دیدن کتاب توقیعات مبارکه روی ادامه مطلب کلیک کنید.


مشخصات کتاب توقیعات مبارکه، شوقی ربانی

http://s9.picofile.com/file/8352555626/%D8%AA%D9%88%D9%82%DB%8C%D8%B9%D8%A7%D8%AA_%D9%85%D8%A8%D8%A7%D8%B1%DA%A9%D9%87_%D8%AC%D9%84%D8%AF_3.jpg

http://s9.picofile.com/file/8352555642/%D8%AA%D9%88%D9%82%DB%8C%D8%B9%D8%A7%D8%AA_%D9%85%D8%A8%D8%A7%D8%B1%DA%A9%D9%87_%D8%AC%D9%84%D8%AF3.jpg

سفر باب به مکه

 

    پس از وصول عریضه ملّا حسین از خراسان به حضور مبارک، هیکل اطهر عازم حج بیت اللّه گردیدند. وی با قافله حجاج شیراز روانه حج بیت شدند. از اصحاب تنها محمد علی قدّوس و غلام حبشی ملازم هیکل مبارک بودند. حضرت اعلی مستقیماً بجانب بوشهر روان شدند. پس از ورود به بوشهر کارهای خود را مرتب فرموده و برای آن سفر دور و دراز آماده شدند.

 

    از بوشهر به کشتی نشسته و مدّت دو ماه سفر دریا طول کشید. کشتی با کمال بطوء و کندی سیر می کرد و گاه گاه دستخوش امواجی شدید و طوفان سخت می شد تا در ساحل ارض مقدس لنگر انداخت.

 

    مشکلات این سفر و شدّت طوفان و امواج و عدم وسائل استراحت، هیچ یک نتوانست هیکل مبارک را از نماز و دعا و مناجات و تضرّع ممانعت نماید بدون آنکه توجهی به طوفان شدید و امواج سهمگین آن و بیماری حجّاج داشته باشند، الواح مبارکه از لسان مقدس نازل می شد و جناب قدوس می نوشتند.

 

    حتّی در وقتی که کشتی دچار اضطراب شدید و طوفان سخت بود و همه مسافرین را ترس و پریشانی احاطه کرده بود، اما هیکل مبارک با کمال اطمینان و متانت به کار خود مشغول بودند و آثار متانت و سرور وجه مبارک به واسطه وقوع طوفان هائل و هیاهوی حجاج ابداً تغییر نمی کرد.

 

    (فرقه ضالّه بهائیت مدعی است علی محمد شیرازی همان مهدی موعود شیعیان جهان بود که ظهور کرد، و کشته شد. اگر او امام زمان علیه السلام بود، امام (ع) نسبت به مردم خیلی دلسوز  و مهربان هست؛ چطور علی محمد شیرازی همان "مهدی موعود" بود که ترس و بیماری مسافران کشتی ابداً نتوانست در روحیه او تغییری ایجاد کند و با متانت به کار خود مشغول بود؟ در حالی که امام رضا علیه السلام خصوصیات امام معصوم را چنین بیان می فرمایند.

 

    امام هشتم سلام الله علیه می فرمایند: "الامام، الانیس الرفیق" امام معصوم برای مردم مانند یک رفیق است. "والوالد الشفیق و الاخ الشقیق" امام معصوم برای مردم مانند یک پدری مهربان و برادری همانند و دوقلو می باشد. "و الام البره بالوالد الصغیر" امام معصوم به امت خویش مهر می ورزد، همانند مادری که به فرزند خردسال خود مهربان و نیکوکار است. "و مفزع العباد فی الداهیه الناد" امام پناهگاه بندگان خداوند در مصیبت ها و دشواری های عظیم است. و علی محمد شیرازی عجب پناهگاهی برای مسافران کشتی بود!)

 

    چون حضرت باب به جدّه رسیدند احرام پوشیدند و بر شتر سوار شده به جانب مکه توجه فرمودند. جناب قدّوس پیاده راه می پیمود و ملازم هیکل مبارک بود. (کسانی که مکه مشرف شده اند می دانند که محل احرام برای حجاجی که اول مدینه هستند، مسجد شجره در نزدیکی مدینه منوره است و برای حجاجی که اول به مکّه می روند، میقات آنان {جائی که باید لباس احرام بپوشند} مسجد جُحفِه در 80 کیلومتری مکه است. چطور شد که علی محمد باب در بندر جدّه مُحرِم شدند؟ آیا نمی توانستند به جحفه بروند؟ یا برای این مدعی حُقه چنین کاری زحمت داشت؟ )

 

    حضرت اعلی در روز عرفه در مکان خلوتی به نماز و دعا مشغول شدند. نُه روز بعد که عید قربان بود پس از نماز عید به مِنی تشریف بردند و نوزده گوسفند از بهترین گوسفندان خریداری کرده، نُه گوسفند را به اسم خود و هفت رأس آن را به اسم جناب قدوس و سه رأس به نام غلام حبشی قربانی کردند و گوشت آنها را نیز بین فقرا و مستمندان آن نواحی تقسیم فرمودند. (وی چقدر ثروت داشت که ۱۹ گوسفند خریداری کرد؟)

  
    
ماه ذی الحجه که موقع ادای مراسم حج است در آن سال مطابق با اول زمستان بود، معذلک گرما خیلی شدید بود و حجاج نمی توانستند با لباس معمولی خود بگذرانند  و طواف کنند؛ ناچاراً با لباس احرام مراسم حج خود را بجا آوردند و لکن حضرت باب در آن شدّت گرما با عمامه و عبا به اجرای مراسم حج پرداختند. زیرا به احترام و تعظیم شعائر اللّه نزدیک تر بود و با لباس معمولی خود طواف کعبه را به پایان رسانیدند.

 

    از این مطالب خلاف واقع معلوم می شود که علی محمد باب یک فرد دروغگوئی است که اصلاً به مکه نرفته است. زیرا درموسم حج، تمامی حُجّاج باید لباس معمولی خویش را از تن در آورده و با لباس احرام که شامل دو تکه حوله می باشد، اعمال حج را بجا آورند. اما مورخین بهائی می گویند: هوا گرم بود مردم نمی توانستند با لباس معمولی باشند! مگر مردم لباس معمولی خودشان را بتن داشتند؟ تمامی حجاج از روز هشتم ذی الحجه محرم می شوند و به سرزمین عرفات می روند با حالت احرام هستند و بعد هم غروب شب نهم شد، راهی مشعرالحرام می شوند و صبح روز دهم که آفتاب طلوع کرد، راهی منا می شوند و در تمام این سه شبانه روز با لباس احرام هستند.

 

    بعد گفتند: حضرت باب در آن شدت گرما با عمامه و عبا به اجرای مراسم حج پرداختند! مگر می شود کسی چنین کاری بکند؟ تمام حجاج در مراسم حج با لباس احرام هستند و هیچ لباس دوخته ای به تن ندارند. چطور علی محمد که خود را امام زمان شیعیان دانسته، لباس احرام را به کناری گذاشت و با عبا و عمامه مراسم حج انجام داد؟

 

منابع:

کتاب تلخیص تاریخ نبیل زرندی، اشراق خاوری ۱۰۹- ۱۲۰

کتاب حضرت نقطه اولی، محمد علی فیضی ۱۳۲ - ۱۴۶


   لقب بهاء برای حسینعلی نوری


خداوند متعال انبیائی که برگزیده به هر یک لقب خاصی داده و او را به آن لقب مفتخر نموده است. مانند لقب صفیّ الله برای حضرت آدم ابوالبشر‌. نبیّ الله برای حضرت نوح. خلیل الله برای حضرت ابراهیم. کلیم الله برای حضرت موسی بن عمران. روح الله برای حضرت عیسی و رسول الله، حبیب الله و خاتم النبیین برای حضرت محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم


  
اما در مورد پیامبر خود خوانده فرقه ضالّه بهائیت یعنی میرزا حسینعلی نوری مازندرانی امر بر عکس بوده است. و چون جناب ایشان از جانب خلاق متعال مبعوث نشده، لهذا میرزا حسینعلی مازندرانی در واقعه بدشت و در جمع پیروان علی محمد شیرازی که در تیر ماه 1227 شمسی رخ داد، خود را پیامبر الهی و ظهورالله نامید و لقب بهاء را برای خویشتن انتخاب نموده و به آن افتخار می کرد


  عبدالحمید اشراق خاوری در کتاب تلخیص تاریخ نبیل زرندی صفحه ۲۶۱ سطر 15 می نویسد: حضرت بهاءالله هر روز لوحی به میرزا اسماعیل نوری می دادند که در جمع احباء بخواند، هر یک از اصحاب در بدشت به اسم تازه ای موسوم شدند. از جمله خود هیکل مبارک باسم بهاء وآخرین حروف حی بنام قدوس و جناب قرة العین به طاهره مشتهر گشتند


     
شوقی ربانی نوه دختری عبدالبهاء و جانشین وی نیز در این مورد در کتاب قرن بدیع صفحه 94 سطر 7 می نویسد:  در هر یوم از آن ایام لوحی از قلم مبارک نازل و در جمع احباب تلاوت می گردید و از طرف آن وجود مبارک به هریک از حاضرین اسم جدیدی عنایت می شد بدون آنکه هویت نفسی که منزل این اسماء بود معلوم گردد از جمله هیکل مقدس بنفسه از آن تاریخ به نام بهاء خوانده شدند و آخرین حرف حی به لقب قدوس و قرة العین به عنوان طاهره موصوف و مشتهر گردید».


     محمد علی فیضی از نویسندگان و مبلغین فرقه ضاله بهائیت در کتاب حضرت بهاءالله صفحه 39 سطر 17 می نویسد:  هر یک به نام جدیدی که از قلم أعلی نازل و بطور قرعه برداشته بودند، نامیده شدند و آن حضرت (حسینعلی نوری)از آن به بعد به نام بهاء معروف و مشهور گردیدند».


     ملاحظه می کنید که میرزا حسینعلی نوری در ماجرای بدشت خود این لقب را برای خویش برگزیده است نه اینکه خداوند متعال به ایشان کرامت نموده باشد، همچنانکه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، القاب رسول الله و خاتم النبیین را عنایت کرده و فرموده است: محمد رسول اللّه و الذین معه أشداء على الکفار رحماء بینهم‏» و ما کان محمد أبا أحد من رجالکم و لکن رسول اللّه و خاتم النبیین‏».


برای دیدن کتاب تلخیص تاریخ نبیل، قرن بدیع و حضرت بهاءالله روی ادامه مطلب کلیک کنید.



مشخصات کتاب تلخیص تاریخ نبیل زرندی، عبدالحمید اشراق خاوری

http://s8.picofile.com/file/8308357918/%D8%AA%D9%84%D8%AE%DB%8C%D8%B5_%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE_%D9%86%D8%A8%DB%8C%D9%84_%D8%B2%D8%B1%D9%86.jpg

http://s9.picofile.com/file/8277940650/%D8%AA%D9%84%D8%AE%DB%8C%D8%B5_%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE_%D9%86%D8%A8%DB%8C%D9%84_%D8%B1%D8%B1%D9%86%D8%AF%DB%8C.jpg
http://s9.picofile.com/file/8279779100/%D8%AA%D9%84%D8%AE%DB%8C%D8%B5_%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE_%D9%86%D8%A8%DB%8C%D9%84_%D8%B2%D8%B1%D9%86%D8%AF.jpg

http://s9.picofile.com/file/8277941126/%D8%AA%D9%84%D8%AE%DB%8C%D8%B5_%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE_%D9%86%D8%A8%DB%8C%D9%84_%D8%B2%D8%B1%D9%86%D8%AF%DB%8C.jpg
            
کتاب تلخیص تاریخ نبیل، صفحه 261 سطر 15

http://s5.picofile.com/file/8363474984/%D8%AA%D9%84%D8%AE%DB%8C%D8%B5_%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE_%D9%86%D8%A8%DB%8C%D9%84_%D8%B5_261.jpg
            
مشخصات کتاب قرن بدیع، شوقی ربانی

http://s8.picofile.com/file/8279783784/%D9%82%D8%B1%D9%86_%D8%A8%D8%AF%DB%8C%D8%B9.jpg

http://s9.picofile.com/file/8279783826/%D9%82%D8%B1%D9%86_%D8%A8%D8%AF%DB%8C%D8%B9.jpg
          
کتاب قرن بدیع، صفحه 94 سطر 7

http://s3.picofile.com/file/8363475626/%D9%82%D8%B1%D9%86_%D8%A8%D8%AF%DB%8C%D8%B9_%D8%B5_94.jpg
               
مشخصات کتاب حضرت بهاءالله، محمد علی فیضی

http://s9.picofile.com/file/8340676426/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8_%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA_%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%A1%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87.jpg

http://s8.picofile.com/file/8340676492/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8_%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA_%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87.jpg
          
کتاب حضرت بهاءالله، صفحه 39 سطر 17


http://s3.picofile.com/file/8363476250/%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA_%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%A6%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D8%B5_39.jpg

      ادعای عصمت کبری بهاء

 

    میرزا حسینعلی نوری پیامبر خودخوانده بهائیان چون می دانست یکی از امتیازات انبیای الهی از دیگر مردمان، خودداری آنان از ارتکاب گناهان و معاصی است، برای خود نیز همانند دیگر پیامبران الهی مقام عصمت کبری قائل شده به گونه ای که هرچه به خورد پیروان ناآگاه خود بدهد آنان نیز تبعیت محض داشته و هیچگونه اعتراضی نمی کنند.


     حسینعلی مازندرانی در کتاب اشراقات صفحه 58 سطر 4 در این مورد می گوید:و اما العصمة الکبری لمن کان مقامه مقدساً عن الاوامر و النواهی و منزهاً عن الخطاء والنسیان انه نور لا تعقبه الظلمة و صواب لا یعتریه الخطا لو یحکم علی الماء حکم الخمر و علی السماء حکم الارض و علی النور حکم النار حق لا ریب فیه و لیس لاحدٍ ان یعترض علیه او یقول لم و بم». یعنی اما عصمت کبری برای کسی است که مقام او مقدس از هرگونه اوامر و نواهی بوده و پاک و منزه از هر نوع خطا و نسیانی می باشد او نوری است که ظلمت و تاریکی در پی او نمی باشد و صوابی است که خطا و نادرستی به آن راه پیدا نمی کند. اگر بر آب حکم شراب نماید و بر آسمان حکم زمین و بر نور حکم آتش، حق است و هیچ شکی در آن وجود ندارد و هیچ احدی را نشاید که بر او اعتراض نماید یا چون و چرا بگوید.


     راستی حکایت غریبی است که میرزا حسینعلی چون ملاحظه نموده که نمی تواند از عادت بشری خویش بگذرد و قطعاً کارهائی انجام خواهد داد که منافی عصمت است در حالی که عصمت شرط عمده انبیا می باشد، لهذا عصمت را چنین معنا کرده که انبیاء مظهر یفعل ما یشاء هستند و هر کاری بکنند مانع عصمت ایشان نیست و استدلال کرده که هر یک از انبیاء الهی نیز کارهائی انجام داده اند که در ظاهر گناه و مخالف دستورات الهی بود.


    حسینعلی نوری با چنین عقیده باطلی در کتاب اقدس صفحه 45 سطر 4 نیز می گوید: لیس لمطلع الامر شریک فی العصمة» یعنی برای مظهر امر شریکی در عصمت نیست و خلاصه گفتار میرزای نوری این است که فقط خود میرزا حسینعلی است که هر کاری می تواند بکند و هیچ عملی مانع عصمت او نیست اما بعد از او احدی حق این رتبه و مقام را ندارد و شریک در این مقام نیست و نخواهد بود.


    اما بهائیان به نصوص کتاب رهبران خود نیز معتقد نبوده و بعد از میرزا حسینعلی عیناً این مقام را در حق جانشین وی عبدالبهاء نیز قائل شده اند بطوری که هر کس خواست آن آیه کتاب اقدس را بخواند، گفتند او کافر و ناقض شده است و چون دیدند که پیشرفت کردند! این قضیه را در حق شوقی نیز اعمال کرده می گویند که او نیز همچون اخلافش سهو و خطاء و گناه از او سر نمی زند و هر کاری انجام دهد مختار است چرا که مظهر یفعل ما یشاء است و خوب شد که شوقی ربانی مقطوع النسل بود و فرزندی نداشت وگرنه این مقام الی الابد در عائله او نیز اجرا می شد زیرا مقام وراثت او چنین اقتضاء می کرد که این حکم نسلاً بعد نسل در سلاله او نیز ساری و جاری باشد.


    دستورالعمل کتاب اقدس که بهائیان آن را بسیار بالاتر از قرآن و تورات و انجیل نیز می دانند حتی در زمان حیات حسینعلی نوری هم اجرا نشد و بعد از مرگ او عبدالهاء بسیاری از آیات این کتاب را تغییر داد و بسیاری را هم نسخ کرد و بسیاری را نیز تصحیح نمود که هنوز هم این تصحیح و تبدیل به دست بیت العدل و نویسندگان بهائی در حال اجرا است.


برای دیدن کتاب اشراقات و اقدس روی ادامه مطلب کلیک کنید.


مشخصات کتاب اشراقات حسینعلی نوری
                
http://s9.picofile.com/file/8289372184/%D8%A7%D8%B4%D8%B1%D8%A7%D9%82%D8%A7%D8%AA.jpg

http://s4.picofile.com/file/8362766842/%D8%A7%D8%B4%D8%B1%D8%A7%D9%81%D8%A7%D8%AA.jpg
                
کتاب اشراقات، صفحه 58 سطر 4

http://s3.picofile.com/file/8362767026/%D8%A7%D8%B4%D8%B1%D8%A7%D9%82%D8%A7%D8%AA_%D8%B5_85.jpg
                    
مشخصات کتاب اقدس حسینعلی نوری

http://s9.picofile.com/file/8278115292/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8_%D8%A7%D9%82%D8%AF%D8%B3.jpg

http://s8.picofile.com/file/8279802234/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8_%D8%A7%D9%82%D8%AF_%D8%B3.jpg
                 
کتاب اقدس، صفحه 45 سطر 4


http://s4.picofile.com/file/8362767084/%D8%A7%D9%82%D8%AF%D8%B3_%D8%B5_45.jpg

و إن کان چاپاً

   علی محمد شیرازی مؤسس فرقه ضاله بابیه  که مدعی عدم تحصیل خودش است، کتاب های زیادی از خود به یادگار گذاشته که هر کدام نسبت به دیگری از اغلاط بیشتری برخودار بوده و هست و این نشان از تحصیل مؤلف آن به صورت پراکنده در دوران نوجوانی و جوانی حکایت دارد. وی که در سن بیست و پنج سالگی ادعاهای خویش را آشکار نمود و به مرور آن را افزایش داد، با استفاده از جهل و نادانی مردم، عده ای را دور خویش جمع کرد تا اینکه توسط حکومت مرکزی دستگیر و سپس در قلعه ماکو زندانی گردید.

 

    مدعی بابیت در قلعه ماکو بیکار نبوده و به نوشتن کتاب بیان همت گماشت. وی ابتدا کتاب بیان عربی را به رشته تحریر در آورد که در آثارش از آن به کتاب الجزاء نام می برد. این کتاب هرچند به زبان عربی معروف است، اما عبارت هائی نیز به زبان فارسی در باب اول از واحد اول نیز نوشته است.


    علی محمد بیان فارسی را پس از بیان عربی و در شرح و تفصل آن نگاشته که مخزن عمده عقائد دینی و احکام بابی شمرده می شود. این کتاب به اعتقاد بهائیان بزرگترین اثر تشریعی علی محمد باب می باشد که همانند بیان عربی به صورت ناقص نازل شده است. چرا که مدعی بابیت فرصت اتمام آن را پیدا نکرد.

 

    کتاب بیان فارسی تا باب دهم از واحد نهم بیشتر نوشته نشد، همچنانکه بیان عربی نیز ناقص بوده و تا باب نوزده از واحد یازده بیشتر نوشته نشده است. ‌در حالی که علی محمد شیرازی خود در ابتدای بیان فارسی ابواب این کتاب را به ۳۶۱ باب (۱۹ واحد و هر واحد ۱۹ باب) یا به اصطلاح عدد کلّشی» بخش نموده ‌است. همانطور که می گوید: و به عین یقین نظر کن که ابواب دین بیان مترتب گشته به عدد کلّشی».


   کتاب بیان عربی مطابق کتاب بیان فارسی بوده هر چند مختصرتر نگاشته شده اما محتوای هر دو کتاب یکیست. یکی از چیزهائی که در کتاب بیان عربی زیاد به چشم می خورد، کلمات فارسی است که در لابلای عبارات عربی گنجانیده شده است. مانند خط الشکسته و کلمه چاپ به جای طبع در بیان عربی!


   علی محمد شیرازی در باب دهم از واحد نهم کتاب بیان عربی صفحه 45 سطر12 می نویسد: ثم العاشر، انتم اذا استطعتم کل آثارالنقطة تمل و ان کان چاپاً فان الرزق ینزل علی من یملکه مثل الغیث». یعنی اگر شما قدرت و توانائی پیدا کردید، تمام آثار نقطه (منظور از نقطه خود علی محمّد است) را مالک شوید هرچند که آن آثار چاپ شده باشند (نه خطی) که البته رزق و روزی بر مالک آن همچون باران بر او فرو می ریزد.


    در اینجا علی محمد باب از یاد برده که در زبان فصیح عربی، چهار حرف فارسی (گ، چ، پ،‍ ژ) وجود نداشته و عرب زبان ها در کتاب های خویش به جای "چاپ" از واژه "طبع" استفاده می کنند. از این رو کلمه چاپاً» در کتابی که مؤلف آن ادعای نزول آن را از طریق وحی می پندارد، خطای روشنی به شمار می آید که از زبان مدعی بابیت و مهدویت جاری شده است و ضمناً در ادامه آن معلوم می گردد که بهترین تجارت در مذهب بابی! کدام تجارت است؟

 

برای دیدن کتاب بیان عربی روی ادامه مطلب کلیک کنید. 


مشخصات کتاب بیان عربی، علی محمد شیرازی

http://s8.picofile.com/file/8365520718/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8_%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D9%86_%D8%B9%D8%B1%D8%A8%DB%8C.jpg
                  
کتاب بیان عربی، صفحه 45 سطر 12

http://s9.picofile.com/file/8365520992/%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D9%86_%D8%B9%D8%B1%D8%A8%DB%8C_%D8%B5_45.jpg

  سالروز میلاد مهدی موعود (عج)

 

     آدمیان در تمام کره زمین و در همه زمان ها پیوسته چشم به راه آمدن کسی بوده و هستند که آخرین امید کسانی است که به امید زنده اند. این امید و انتظار آنگاه به اوج خویش می رسد که ستم و سیاهی بروز بیشتر و ظهور زشت تری یابد و انسان های دل سوخته و دل خسته را بر آن دارد تا با تمام وجود از پنجره امید به جاده انتظار چشم بدوزند و برای آمدن منجی تمام ستم دیدگان و زدودن زشتی ها و ستردن سیاهی ها به دست توانای او از صمیم و سویدای دل دعا کنند.


    بشارت به آمدن منجی نه تنها در ادیان آسمانی و الهی آمده، بلکه مکتب های بشری نیز تنها راه نجات نهائی انسان ها را ظهور یک عدالت گستر جهانی می دانند و او را همان کسی می شناسند که به راستی امید آدمیان است. با آن که ظهور کسی که جهان را از پلیدی ها و پلشتی ها پاک می کند، مقبول و مطلبوب همه آئین هاست، ولی اسلام در این باره ویژگی هائی دارد که اشاره می کنیم.


    در هیچ یک از آن آئین ها به اندازه ای که در اسلام به آمدن آن راد مرد دادگری و دادگستری تأکید شده، تأکید نشده است. در ده ها آیات شریفه قرآن و صدها روایت امیدزا، ابعاد گوناگون این رستاخیز جهانی برای برقراری آسایش و امنیت همگانی موشکافانه بررسی شده است.


    به اندازه ای که در اسلام به مؤمنان و مسلمانان سفارش شده که برای آمدن آن عزیز دعا کنند، در دیگر ادیان و مکاتب در این باره سخنی به میان نیامده است. دعاهای مهدوی خود به تنهائی گستره ای شگفت از معارف بلند اسلامی را در بر دارد.


    ویژگی های مهدی موعود تنها در اسلام به روشنی بیان شده و روشن تر از آنچه در متون اهل سنت آمده، روایاتی که شیعیان از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه أطهار علیهم السلام نقل کرده اند، آمده است. نشانه های روشن تری همانند: نسب آن حضرت، ولادت شگفت انگیز، نهان زیستن، طول عمر، چگونگی برپائی حکومت جهانی و.


    قرآن کریم به برپائی عدالت جهانی و دادگری نهائی چنین بشارت می دهد: زمین از آن خداوند است. آن را به هر کس از بندگانش که خود بخواهد به ارث می رساند. و فرجام فرخنده از آن پروا پیشگان است.(1) در آیه ای دیگر پیشینه این اعتقاد چنین بیان شده است: ما در پی کتاب های آسمانی پیشین در زبور داوود نوشتیم که زمین را بندگان صالح ما به ارث می برند.(2)


    در مزامیر یا زبور حضرت داوود این بشارت چنین آمده است: اما نسل شروران ریشه کن خواهد شد. نیکان دنیا را به ارث خواهند برد و تا ابد در آن ست خواهند نمود.(3) ا

ین وعده ای است که خداوند در قرآن کریم در سوره مبارکه نور آیه شریفه 55 نیز بر آن پای فشرده است.


    دو گروه اصلی و بزرگ مسلمانان، شیعه و سنی، در باره قیام جهانی حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف اتفاق نظر دارند. هر دو گروه در ضرورت ظهور حضرت مهدی و حتمی بودن آن، مضمون یک سانی را از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کنند که حضرت فرمودند: اگر از عمر دنیا جز یک روز باقی نمانده باشد، خداوند آن روز را آن قدر طولانی می کند تا مردی از اهلبیت مرا برانگیزاند. او هم نام من و هم کنیه من است و زمین را همانگونه که از بیداد و ستم پر شده است، از عدل و داد می آکند.(4)

   

    امام دوازدهم شیعیان حضرت مهدی صاحب امان عجل الله تعالی فرجه الشریف در شب پانزدهم شعبان سال 255 هجری در شهر سامرای عراق پنهانی به دنیا آمد. (5) د

ر سال 260 هجری پس شهادت پدر گرامی اش،امام حسن عسکری علیه السلام در سن پنج سالگی به امامت رسید.(6)


    این زندگی مخفیانه که در اصطلاح به غیبت صغری مشهور است، تا سال 329 هجری امتداد یافت. در این دوران 69 ساله، چهار نفر از شیعیان برجسته و برگزیده، یک به یک با امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف ارتباط مستقیم داشتند و واسطه میان حضرت و مردم بودند که اصطلاحاٌ به این بزرگواران نائبان خاص امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف می گفتند.


    پویا بودن جامعه مسلمانان به ویژه شیعیان، در پی عقیده به ظهور منجی موجب گردید تا دشمنان دین بر آن شوند تا به منظور سست کردن پایه های این باور بلند و استوار، به ستیز با این آرمان آسمانی برخیزند. دشمنان در جدال با باور مهدویت، دو راه در پیش گرفتند: اول، دروغ پردازی یا خیال بافی در باور مهدویت و ساختن و پرداختن مهدی نمایان دروغین. دوم، انکار مهدویت و موهوم نمایاندن این عقیده والا و مبارزه با اصل عقیده به مهدویت.


    هرچند موضوع مهدویت یک مسئله مهم مربوط به جهان اسلام و بلکه جوامع بشری است، اما از آنجا که ایران مهد و اعتقاد به مهدویت و تشیع است، از حدود 180 سال پیش، هر دو پدیده پلید در مملکت ایران رخ نمود.


    یکی از کسانی که 180 سال پیش ادعای مهدویت کرد، جوانی از اهل شیراز به نام میرزا علی محمد بود. او نخست در پنجم جمادی الأولی 1260 هجری قمری(7) مدعی شد که ارتباط ویژه ای با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف دارد و به این ترتیب خود را باب امام زمان علیه السلام معرفی کرد.


    در پی ادعای بابیت، گروهی ادعای دروغین او را باور کردند و به او گرویدند. چهار سال بعد، پس از آنکه بازار بابیت علی محمد گرم شد، ادعا کرد که من قائم موعود اسلام نیز هستم.


    اندک زمانی بعد، ادعای نسخ اسلام را که توسط گروهی از پیروانش در بدشت شاهرود اعلام شده بود، تأئید کرد و بدینسان خویشتن را پیامبر خدا پنداشت(8) و کتاب آسمانی جدیدی به نام بیان آورد. علی محمد شیرازی در پایان عمر نسبتاً کوتاهش پرده را بالاتر زده و ادعا کرد که ذات حقتعالی و کیان و هستی اوست.(9)


    پیروان باب به تحریک او و البته به تصور آماده کردن زمینه ظهور قائم آل محمد صلوات الله علیه و آله در زمان حیات او و نیز پس از مرگش، سه جنگ داخلی در ایران (فتنه قلعه طبرسی، فتنه زنجان و فتنه نی ریز) به راه انداختند که آسیب جانی و مالی فراوانی به ملت و دولت وارد آورد.


    سرانجام میرزا علی محمد باب به اصرار امیر کبیر و به جرم ایجاد آشوب و بلوا و کشت و کشتار، در تاریخ 28 شعبان 1266 قمری(10)

 اعدام شد. او دو سال پیش از اعدام و در پی خوردن یازده ضربه چوب بر کف پا! از تمامی دعاوی پیشین خود دست برداشت و توبه کرده بود اما باز بر همان منوال دعاوی خویش را ادامه داد.


    پس از مرگ باب و در پی حوادث و رخدادهائی حساب شده در کشور، شخصی به نام میرزا حسینعلی نوری مازندرانی ملقب به بهاءالله ادعا کرد که موعود باب و بلکه موعود تمامی ادیان و امت ها، هموست و خود را برتر از همه پیامبران شمرد و دین جدیدی به نام بهائیت عرضه کرد. از آنجا که روی سخن ما در این وبسایت بهائیت شناسی با کسانی است که می خواهند با اصول و مبانی فکری بهائیت آشنا شوند، تمامی استنادها و استدل ها در تمام مباحث، مبتنی بر کتاب هائی است که توسط رهبران یا مبلغین بهائی نوشته شده است.


    علی محمد شیرازی (باب) در آغاز دعوتش خود را واسطه فیض کسی می داند که غائب است و کمالات بی شمار دارد و خویشتن را سخت مطیع او می داند. بگونه ای که مدعی می شود هر حرکتی که انجام می دهد، به اراده آن شخص بزرگوار است. عبدالبهاء در کتاب مقاله شخصی سیاح در بخش آغازین تاریخ باب صفحه 2 سطر 2 چنین می نویسد: در سنه هزار و دویست و شصت، در سن بیست و پنج در شیراز، در روش و حرکت و اطوار و حالات او آثاری نمودار شد که آشکار شوری در سر و پروازی دیگر در زیر پر دارد. آغاز گفتار نمود و مقام بابیت اظهار و از کلمه بابیت مراد او چنان بود که من واسطه فیوضات از شخص بزرگواری هستم که هنوز در پس پرده عزت است و دارنده کمالات بی حصر و حد، به اراده او متحرکم و به حبل ولایش متمسک».

    

    به این ترتیب باب در آغاز دعوتش خود را واسطه فیض از کسی می داند که غائب است و کمالات بی شمار دارد و خویشتن را سخت مطیع او می داند؛ به گونه ای که مدعی می شود هر حرکتی که انجام می دهد، به اراده آن شخص بزرگوار است. عبدالبهاء در ادامه چنین می گوید: و در نخستین کتابی که در تفسیر سوره یوسف مرقوم نموده، در جمیع مواضع آن، خطاب هائی به آن شخص غائب که از او مستفید و مستفیض بوده، نموده و استمداد در تمهید مبادی خویش جسته و تمنای فدای جان در سبیل محبتش نموده، از جمله این عبارت است: یا بقیة الله قد فدیت بکلی لک و رضیت السب فی سبیلک و ما تمنیت الا القتل فی محبتک و کفی بالله العلی معتصماً قدیماً».

  

    به گفته رهبر دوم فرقه ضاله بهائیت یعنی عبدالبهاء "آن شخص غائب" که علی محمد شیرازی خود را باب او نامیده است، چنین ویژگی ها را دارد:


1- علی محمد باب در همه جای کتابش از او یاد کرده است.

2- علی محمد باب از او استفاده می کند و فیض می برد.

3- در بسترسازی آغاز کارش (که همان ادعای مقام بابیت است) از او مدد می جوید.

4- علی محمد باب خود را با تمام وجود فدائی او می شمارد.

5- علی محمد باب راضی است که در راه او دشنام بشنود.

6- علی محمد باب آرزوئی به جز کشته شدن در راه او را ندارد.


    فرقه ضاله معتقد است آن شخص غائب که علی محمد حاضر شد جانش را در راه او فدا کند، میرزا حسینعلی نوری می باشد، اما برای آن که به صورت کاملاً روشن و دقیق بدانیم که آن شخص بزرگوار کیست؟ به همان کتابی که عبدالبهاء از آن یاد کرده مراجعه می کنیم. در صفحه نخست آن کتاب که علی محمد باب در تفسیر سوره یوسف نوشته و قیوم الأسماء نام دارد و عبدالحمید اشراق خاوری نیز در کتاب رحیق مختوم جلد 1 صفحه 34 سطر 2 آورده، چنین آمده است: الله قد قدر ان یخرج ذلک الکتاب فی تفسیر احسن القصص من عند محمد بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب علی عبده لی حجة الله من عند الذکر علی العالمین بلیغاً».


    یعنی همانا خداوند مقدر فرموده است تا این کتاب را در تفسیر نیکوترین داستان ها (سوره یوسف) از نزد محمد فرزند حسن، فرزند علی، فرزند محمد، فرزند علی، فرزند موسی، فرزند جعفر، فرزند محمد، فرزند علی، فرزند حسین، فرزند علی بی ابیطالب بر بنده اش (علی محمد باب) خارج سازد تا از نزد ذکر (لقب دیگر باب) حجت رسای خدا بر عالمیان باشد. آیا میرزا حسینعلی نوری، "محمد بن الحسن" نام دارد که بهائیان قائل هستند؟

 

برای دیدن کتاب مقاله شخصی سیاح، قیوم الأسماء و رحیق مختوم روی ادامه مطلب کلیک کنید.

 



1- سوره مبارکه اعراف، آیه شریفه 128

2- سوره مباکه انبیا، آیه شریفه 105

3- مزامیر حضرت داوود، مرمور 37، آیات 28 و 29

4- کشف الغمه، جلد 2، ص 476؛ بحارالأنوار، جلد 51، ص 85 و 102

5- چنان که حضرت موسی علیه السلام مخفیانه به دنیا آمد.

6- چنان که حضرت عیسی علیه السلام در گاهواره و در شیرخوارگی به پیامبری رسید. سوره مریم، آیات 29 و 30

7- برابر با روز پنجشنبه مورخ 2 خرداد 1223 شمسی در سن 25 سالگی در شیراز.

8- بیان عربی، ص 3

9- لو

ح هیکل الدین، ص 5

10- بر

ابر با روز سه شنبه مورخ 18 تیر 1229 شمسی در سن 31 سالگی در تبریز.


مشخصات کتاب مقاله شخصی سیاح، عبدالبهاء

http://s9.picofile.com/file/8289380742/%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%84%D9%87_%D8%B4%D8%AE%D8%B5%DB%8C_%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%AD.jpg

    جهالت عبدالبهاء

 

    از موارد دیگری که نشان از جهل و بی سوادی سران فرقه ضاله بهائیت دارد، مطلبی هست که فضل الله مهتدی صبحی منشی و یکی از یاران بسیار نزدیک عبدالبهاء آن را در کتاب خویش نقل می کند. وی که به مدت دوازده سال منشی شخص عبدالبهاء بود، پس از اینکه متوجه بسیاری از مسائل غیر قابل تحمل گشته و پی برد که در منجلاب گمراهی افتاده خود را از دسته اغنام الله بیرون کشید و هدایت شد.

 

    صبحی در کتاب اسناد و مدارک صبحی در باره بابیگری و بهائیگری صفحه 152 می نویسد: روزی در میان نامه ها نامه ی چند تن از دختران بهائی رسید. عبدالبهاء نام های ایشان را خواند و نامه را پاره کرد و بدور انداخت. در میان نامه ها نام نسری بود،من پرسیدم نصر را با صاد بنویسم یا با سین؟ گفت: نمی دانم بگذار ببینم خودشان باچه نوشته اند. هر چه گشت، نامه در میان نامه ها پیدا نشد. گفت: این نام را خط بزنو ننویس. گفتم: بنویسم بهتر است خواه با صاد و خواه با سین. برای اینکه اگر ننویسمچون این نامه به تهران برسد و نام این دختر در میان نباشد، همه تا پدر و مار به او می گویند تو در این دین سستی، و پیمان شکنی و یا کار زشتی کرده ای که عبدالبهاء نام تو را ننوشته. ولی اگر با صاد باشد و ما با سین می نویسیم می گویند به به تو دلیرمانند کرکسی. و اگر با سین باشد و ما با صاد بنویسیم می گویند یاری خدا با تواست. باری عبدالبهاء گفت: راستی این چنین است که می گوئی؟ گفتم آری وداستان میرزا مؤمن و آقا بیگم و میرزا بنی خان را برایش گفتم. گفت: اکنون که چنیناست با هرچه می خواهی بنویس. من

توحید صدوق, از چند منظر

نویسندگان: مرتضی خرمی

منبع: آیینه پژوهش 1383 شماره 88


 

توحید جان ایمان است و بهاى بهشت1 و یکى از دو اساس دین.2 و از سویى, معرفت درجه اول اثبات توحید است3 و این آغاز دیانت است.4 خداوند متعال, به لطفش, شناسایى اش را مفطور بشر قرار داده5 و از آدمى بر این شناسایى که مقدمه عبادت است, پیمان گرفته است6 تا در تمامى ادوار با تذکر حجج الهى بگوید: آیا مى توان معبود دیگرى را باور داشت؟ و آنگاه کلمه تهلیل را با دل بگوید و بر زبان جارى سازد. از طرف دیگر, کمال ایمان تسلیم تمامى امور است به ربّ العالمین و این تسلیم با اطاعت کامل از حجت و ولیّ خدا صورت مى گیرد و این همان حبل الله است که همه باید بدان چنگ زنند. پس شرط توحید, اقرار به ولایت است و بى آن پذیرفته نشود و به همین سبب, اولین سؤال در قیامت, توحید است و سپس نبوت و ولایت.7 و به همان دلیل, احدى را یاراى توصیف خداى متعال نیست; جز خود او از طریق سفراى برگزیده اش که آنان نیز مردم را به ثقل اکبر رهنمون اند. و این که اصحاب ائمه و علماى امامیه در این امر خطیر, به حجج ظاهرى الهى(ع) رجوع کرده اند, درس آموز ماست که تنها راه دریافت صحیح علوم الهى, رجوع به حاملان علوم نبوى است. شیخ صدوق از زمره کسانى است که به توفیق الهى, موفق به جمع آورى مجموعه اى از کلام نورانى صادره از ناحیه مقدسه این خاندان در خصوص شناخت خداوند و صفات و افعال او شده که اکنون به نام التوحید در اختیار ماست. البته نباید این نکته را از نظر دور داشت که توحید موضوع مهمى در آثار و تألیفات مشایخ حدیث شیعه به شمار رفته و از دیر باز موضوع بسیارى از کتب ایشان قرار گرفته است. نگاهى به تراجم رجال شیعه, نشان مى دهد بزرگان و مؤلفان حدیث شیعه, قبل از صدوق نیز تألیفاتى در این موضوع داشته اند که از جمله مشهورترین آنها مى توان به افرادى چون ابوجعفر احمد بن محمد بن عیسى الاشعرى, محمد بن ابى عمیر, محمد بن الحسین بن ابى الخطّاب, ابوالنضر عیاشى صاحب تفسیر, هشام بن الحکم کوفى, عبدالله بن جعفر الحمیرى, على بن ابراهیم قمى صاحب تفسیر, على بن الحسین بن بابویه القمى والدِ صدوق, الحسین بن على بن الحسین بن بابویه القمى برادرِ صدوق و فضل بن شاذان نیشابورى اشاره کرد.
توحید صدوق
این کتاب یکى از تصنیفات مهم مرحوم صدوق است که در میان تألیفات اهل علم و حدیث, هیچ کتابى به جامعیّت مطالب آن در زمینه اسماء و صفات و افعال باریتعالى یافت نمى شود; ضمن آنکه بسیارى از احادیث آن در سایر کتب معتبر حدیث با اسناد متعدد نقل شده است.
علامه مجلسى در مقدمه بحارالانوار, آن را جزو کتب شیخ صدوق برشمرده و صحّت انتساب آن را به وى تصدیق کرده, تصریح مى کند که نسخه هاى تصحیح شده اى از آن را در اختیار دارد.
شروح کتاب
صاحب الذریعه چهار شرح بر توحید صدوق نام برده است:8
1. شرح حکیم قاضى سعید قمى شاگرد فیض کاشانى; که شرح مبسوط و لطیفى حاوى مطالب حکمت آمیز و عرفانى و کلامى بر توحید صدوق مى باشد و مؤلف, سال 1099ق از آن فراغت یافته است.9
2. شرح سید نعمت الله شوشترى (م1112ق) موسوم به (انس التوحید فى شرح التوحید).
3. شرح فارسى محقق سبزوارى.
4. شرح امیر محمد على نائب الصداره قم.
علاوه بر این ها دو نسخه خطى از شرح توحید صدوق در کتابخانه آیت الله مرعشى موجود است که متعلق به دو تن از شاگردان فیض کاشانى به نام هاى سید محمد خلیل بن رکن الدین مسعود بن سید محمدتقى حسینى کاشانى و محمد بن شمس الدین محمد اصطهباناتى شیرازى مى باشد.10
چاپ هاى کتاب
توحید صدوق تاکنون چهار مرتبه به چاپ رسیده است:
1. تهران, چاپ سنگى به سال 1285ق.
2. بمبئى, چاپ سنگى به سال 1321ق.
3. تهران, چاپ حروفى به سال 1375ق.
4. قم, چاپ جامعه مدرسین حوزه علمیه قم با تصحیح و تعلیق سید هاشم حسینى طهرانى.
تعداد احادیث و ابواب کتاب
تعداد ابواب کتاب, 66 یا 67 باب است و این اختلاف ناشى از تلفیق یا جدا ساختن باب43 یا 49 با ابواب قبلى در برخى نسخه ها مى باشد. تعداد احادیث کتاب نیز مجموعاً 583 حدیث مى باشد.
علت تصنیف
شناخت انگیزه و هدف مؤلف از تألیف یک کتاب, انسان را در بررسى شیوه و روش و اسلوب تدوین و تألیف آن یارى داده, ارزیابى دقیق ترى از میزان موفقیت او را در دستیابى به هدفش, به دست مى دهد; خصوصاً اگر مؤلف, خود سبب و انگیزه خویش از تألیف کتابش را بیان کند. مرحوم صدوق از جمله مؤلفانى است که معمولاً علت تصنیف کتاب هایش را در مقدمه آنها به اختصار توضیح داده است. از جمله در (التوحید), پس از خطبه کتاب و حمد و ثناى الهى و درود بر پیامبر اکرم(ص) و اهل بیت معصومین(ع) مى نویسد:
آنچه مرا به تألیف این کتاب واداشت, این بود که مشاهده کردم گروهى از مخالفان ما, شیعه را به اعتقاد به جبر و تشبیه متهم مى کنند; چرا که در کتاب هایشان اخبارى مى یابند که تفسیرش را نمى دانند و معانیش را نمى فهمند و آن را با قرآن مقابله و مقایسه نمى کنند و لذا مذهب ما را نزد جاهلان وارونه جلوه داده و ایشان را از راه خدا باز مى دارند و به انکار اولیاى الهى وامى دارند. لذا با تصنیف این کتاب در توحید و نفى تشبیه و جبر به خداى تعالى تقرّب جستم.
مطالعه ابواب و احادیث مطرح شده در کتاب, نشان مى دهد که مرحوم صدوق به نحو مطلوبى در تحقق این هدف, موفق شده و توانسته است احادیث گرانقدرى از رسول اکرم و اهل بیت عصمت و طهارت(ع) در باب توحید و شناخت اسماء و صفات و افعال بارى تعالى و بسیارى از مباحث حِکمى و کلامى جمع آورى و تنظیم نماید تا بدین وسیله از کیان تشیع دفاع و عقیده صحیح شیعى را در خصوص مسأله حیاتى (توحید) تبیین کند.
استماع حدیث
ییکى از نقاط قوت کتاب هاى مرحوم شیخ صدوق, ذکر مکان استماع حدیث از شیخ حدیث است. این مطلب ضمن آنکه در تشخیص موقعیت ها و مکان هاى مسافرت وى به اقصا نقاط بلاد اسلامى آن روزگار, سودمند و آرامش بخش است, مى تواند به نوع اندیشه ها و نگرش حدیثى محدثان شیعه و سنّى در مناطق مختلف بلاد اسلامى کمک شایانى نماید. از جمله در کتاب توحید, موارد فراوانى وجود دارد که شیخ به مکان استماع حدیث تصریح نموده است. از جمله این مناطق, مى توان به بلخ,11 سرخس,12 کوفه,13 نیشابور14 و بغداد15 اشاره کرد.
راویان عامّى و مجهول
صدوق(ره) همانند بسیارى از محدثان متقدّم شیعه, بیشتر از سند, به متن حدیث توجه داشته است. بدین رو در اسناد روایات وى, افراد زیادى از رجال عامّه و یا افراد مجهول و مُهمل دیده مى شوند و لذا حدیث, اصطلاحاً در زمره احادیث صحیح قرار نمى گیرد; ولى شامّه متضلّعین در این فنّ, بوى صحت را از متن آنان استشمام مى کند. از جمله مى توان به موارد زیر اشاره کرد:
1. باب1 حدیث15; که در سند آن نام افرادى چون مخرمة بن ب بن عبدالله بن الاشجّ دیده مى شود.16
2. باب1 حدیث31 و باب2 حدیث35; که سند آن از طریق عکرمةبن ابن عباس متصل مى شود.
3. باب29 حدیث11 و باب62 حدیث2; که سند از طریق ابوهریرة به پیامبر اکرم(ص) مى رسد.
4. باب53 حدیث10 و باب55 حدیث10; که عبدالله بن عمر از رسول اکرم(ص) روایت کرده است.
5. باب62 حدیث1; که انس بن مالک از رسول اکرم(ص) نقل کرده است.
همچنین برخى احادیث کتاب در منابع عامه نیز نقل شده است; از جمله: باب1 حدیث29 و 30.17
حدیث مرفوع
برخى احادیث در توحید صدوق به سند مرفوع آمده اند; ولى عموماً متن صحیحى دارند که ذیلاً به آنها اشاره مى کنیم:
1. باب2, حدیث5; که حدیثى است از امام مجتبى(ع) در توصیف حق تعالى.
2. باب5, حدیث1; که تعریف جامع و مختصرى از توحید و عدل به فرموده امام صادق(ع) مى باشد.
3. باب6, حدیث2; پاسخ امام هادى(ع) به ابهام یکى از راویان در مورد عقیده هشام بن الحکم و هشام بن سالم. جالب آنکه صدوق همین حدیث را در (امالى) با سند متصل نقل کرده است.
4. باب26, حدیث2; توضیح امام صادق(ع) درباره معناى خشنودى و خشم خداى متعال.
5. باب40, حدیث2; از امام سجاد(ع) درباره توحید. على رغم رفع سند, سلسله راویان آن, همگى از اجلاّء اصحاب شیعه به شمار مى روند.
6. باب41, حدیث2; پاسخ امیرالمؤمنین(ع) به این سؤال که خداى خود را چگونه شناخته است؟
7.باب42, حدیث6; مباحثه طولانى امام صادق(ع) با ابن ابى العوجاء. قابل توجه آنکه صدوق این روایت را با یک واسطه از مرحوم کلینى نقل مى کند که او این قسمت از مکالمه امام(ع) و ابن ابى العوجاء را به صورت مرفوع در کتاب خویش نقل کرده است.
8. باب58, حدیث1; پاسخ امام صادق(ع) به سؤالى پیرامون چگونگى شقاوت تبهکاران. همانند حدیث قبلى, این حدیث نیز با یک واسطه از مرحوم کلینى نقل شده که به همین صورت مرفوعاً از امام صادق(ع) روایت کرده است.
ملاحظه مى کنیم که عموماً این احادیث متن صحیح و قابل اعتمادى داشته و حتى بعضاً از غُرر روایات به شمار مى آیند و این تئورى گذشته را بیش از پیش ثابت مى کند که: محدثان متقدم شیعه اگر متن حدیث را صحیح و مطابق اصول تشخیص مى دادند, على رغم برخى ضعف هاى جزئى در سند, از نقل آن صرف نظر نمى کردند.
مضمون عجیب حدیث
برخى از احادیثى که مرحوم صدوق در (التوحید) نقل کرده, از مضمون عجیب و غریبى برخوردارند. البته ممکن است بتوان توجیهات فلسفى و عرفانى براى این گونه روایات پیدا کرد, ولى قدر مسلّم این است که قبول ظاهر الفاظ حدیث در این موارد, کمى مشکل است. ما در این قسمت, بدون قضاوتى در مورد صحت و سقم حدیث و یا توجیه آن, به نقل پاره اى از این گونه احادیث مى پردازیم:
1. باب1, حدیث20:
در این حدیث که همانند دو حدیث قبلى با سندى مشابه شماره 17 نقل شده است, پیامبر اکرم(ص) مى فرماید: (خداى عزّوجلّ را عمودى است از یاقوت سرخ که ابتدایش زیر عرش و انتهایش بر پشت ماهى در زمین هفتم قرار دارد. هنگامى که بنده اى گوید: (لا اله الا الله) عرش مى لرزد و آن عمود و ماهى به حرکت درمى آیند! خداوند تبارک و تعالى مى فرماید: اى عرش من! ساکن باش. عرش مى گوید: چگونه ساکن شوم در حالى که تو گوینده این جمله را نیامرزیده اى؟ پس خداوند سبحان مى فرماید: اى ساکنان آسمان هاى من! شاهد باشید که من گوینده آن را آمرزیدم.)
2. باب29, حدیث14:
در این حدیث که با سند عامّى از پیامبر اکرم(ص) نقل شده, ثواب بسیار فراوانى براى چند جمله دعا ذکر گردیده که تعجب برانگیز است. مانند اینکه: وقتى بنده بگوید: (یا حَسَنَ التّجاوز) خدا از او درگذرد, حتى از گناهان کبیره اى چون سرقت و شرب خمر!
3. باب38, حدیث1:
این حدیث طولانى که در بیان عظمت الهى از رسول اکرم(ص) نقل شده, نیاز به تفسیر و توجیه دارد و در برخى فرازها کمى غریب به نظر مى رسد.
4. باب38, حدیث4:
این حدیث نیز با سند عامى از ابن عباس از پیامبر اکرم(ص) نقل شده و مضمونى عجیب دارد.
نکته مهم در این قسمت آنکه مرحوم صدوق در این موارد, توضیح و تذییل خاصى ندارد و گویا مضمون حدیث را به دلیل صحت سند یا توجیه عقلایى متن پذیرفته است!
تکرار حدیث
الف. تکرار در (التوحید)
برخى از احادیث کتاب, به تناسب موضوع و به تشخیص مؤلف, در فصول مختلف تکرار شده اند. این تکرار ـ که نه تنها از نقاط ضعف کتاب به شمار نمى رود, بلکه تسلط و دقت مؤلف را مى رساند ـ در موارد زیر به چشم مى خورد:
1. باب1 (ثواب الموحّدین) حدیث24 و باب63 (الامر والنهى والوعد والوعید) حدیث9.
موضوع حدیث عبارت است از بشارت جبرئیل به امت پیامبر اکرم(ص) مبنى بر اینکه اگر براى خداوند متعال شریکى قائل نشوند, وارد بهشت مى شوند, حتى اگر مرتکب گناهان کبیره شده باشند. البته صدوق در هر دو موضع, حدیث را توجیه کرده است.
2. حدیث1 از باب36 (الرّدّ على الثّنویّة واّنادقة) روایت مفصلى است که بخشى از آن به عنوان حدیث2 از باب7 (انّه تبارک و تعالى شىء) و بخشى دیگر به عنوان حدیث10 از باب11 (صفات الذات و صفات الافعال) و بخشى دیگر به عنوان حدیث3 از باب26 (معنى رضاه عزّوجلّ و سخطه) آمده است. این امر دقت و جامع نگرى صدوق را مى رساند که سعى کرده به تناسب هر موضوع, حتى الامکان تمام احادیث مربوطه را گردآورى کند.
3. حدیث ذعلب در باب43 دوبار با سندها و متون مختلف و با همین عنوان و نقل پرسش شخصى به نام (ذعلب) از امیرالمؤمنین(ع) آمده است.
4. حدیث 18 و19 از باب11 (صفات الذّات و صفات الافعال) به تناسب موضوع و به ترتیب عیناً در شماره هاى 1 و 8 از باب55 (المشیئة والارادة) آمده است.
ب. تکرار در سایر کتب صدوق
استدراک تمام موارد تکرار حدیث در مجموعه کتاب هاى صدوق کار دشوارى است; اما اجمالاً اینکه وى بسیارى از روایات را به تناسب موضوع بحث, در کتاب هاى خویش تکرار و حتى در مواردى به این مسئله تصریح نموده است. در این قسمت, به نمونه هایى از تکرار احادیث (التوحید) در سایر کتب صدوق اشاره مى کنیم:
1. باب1, حدیث16 در (امالى) مجلس13, حدیث6 و (معانى الاخبار) باب (معنى القول الصالح والعمل الصالح). در وجه تکرار حدیث فوق باید گفت: این حدیث از امام صادق(ع) نقل شده که فرمود: (هر که روزه اش را با (قول صالح) یا (عمل صالح) به پایان برد, خداوند روزه اش را مى پذیرد. از آن حضرت سؤال شد: قول صالح چیست؟ فرمود: (قول صالح), شهادت به یگانگى خداوند و (عمل صالح), اخراج زکات فطره است.)
مرحوم صدوق این حدیث را در کتاب (التوحید) در باب ثواب و پاداش موحّدان و در کتاب (امالى) به تناسب ایام در روز اول ماه مبارک رمضان و در کتاب (معانى الاخبار) تحت عنوان معناى قول صالح و جهت تعیین مصداق آن نقل کرده است.
2. باب2, حدیث2 در (عیون اخبار الرضا(ع)) باب11, حدیث51. خطبه امام رضا(ع) در توحید.
3. باب2, حدیث28 در (عیون اخبار الرضا(ع)) باب15, حدیث1.
مرحوم صدوق این حدیث را در (التوحید) به میزان نیاز بحث نقل کرده و در پایان, متن کامل آن را به کتاب (عیون) ارجاع مى دهد.
4. باب8, حدیث24 و باب9, حدیث14 در همان کتاب و همان موضع.
در واقع, حدیث مشتمل بر گفتگو و سؤالات طولانى مأمون از امام رضا(ع) راجع به عصمت انبیاى الهى است که در کتاب العیون به طور کامل و در التوحید به تناسب موضوع باب, بخش هایى از آن انتخاب و نقل شده است. نکته جالب توجه آنکه مرحوم صدوق(ره) در پایان حدیث در کتاب (العیون), آن را به سبب وجود (على بن محمد بن الجهم) در سند, به سبب بغض و عداوتش با اهل بیت(ع) غریب و بعید مى شمرد!
5. باب1, حدیث29 در (امالى) مجلس61, حدیث7. این حدیث در واقع روایت تفسیرى ذیل آیه60 سوره رحمن است که پاداش موحّدان را (بهشت) معرفى مى کند.
6. باب26 (معنى رضى الله و سخطه) احادیث 1تا3 در معانى الاخبار با همین عنوان باب. در واقع این باب در (التوحید), فقط یک حدیث بیشتر از باب مشابه در (معانى الاخبار) دارد.
7. باب5 معنى (التوحید و العدل) حدیث1 در (معانى الاخبار) با همین عنوان باب حدیث2.
8. باب 45 معنى (سبحان الله) حدیث 1تا3 در (معانى الاخبار) با همین عنوان باب و همین تعداد حدیث و فقط با جابجایى مکان احادیث.
9. باب46 معنى (الله اکبر) حدیث 1و2 در (معانى الاخبار) با همین عنوان باب و همین احادیث و فقط جابجایى مکان احادیث.
10. باب47 معنى (الاول والاخر) حدیث1 در (معانى الاخبار) با همین عنوان باب که فقط همین حدیث را در بردارد.
11. باب7 (انّه تبارک و تعالى شىء) حدیث1 و2 در (معانى الاخبار) با همین عنوان باب که فقط همین دو حدیث را در بردارد.
12. باب4 (تفسیر قل هو الله احد) حدیث7 و 10 در (معانى الاخبار) باب (معنى الصمد) حدیث1 و2.
نام بردن از سایر کتب
همان طور که در قسمت قبلى گفته شد, مرحوم صدوق به تکرار برخى احادیث در سایر کتب خویش, تصریح نموده و این مطلب تقریباً در تمام کتب وى دیده مى شود. حسن این شیوه آن است که صحت انتساب برخى کتب به مؤلف را تأیید و شک و تردید راجع به این انتساب را ـ على رغم در دسترس نبودن کتاب ـ برطرف مى سازد. کتاب هایى که مرحوم صدوق در (التوحید) از آنها نام برده, بدین قرار است:
کتاب (تفسیر القرآن);18 کتاب (العظمة);19 کتاب (عیون اخبار الرضا(ع));20 کتاب (النبوّة);21 کتاب (الدلائل والمعجزات);22 کتاب (مقتل الحسین(ع))23 و کتاب (الخصال).24
انتخاب موضع حاجت از حدیث
در (التوحید) مواردى وجود دارد که صدوق تنها مقدار مورد نیاز حدیث را به تناسب موضوع بحث نقل کرده و در واقع حدیث را تقطیع نموده است. البته این تقطیع حدیث, در اغلب موارد, مضر به معناى کلى حدیث نیست; علاوه بر آنکه معمولاً حدیث را به طور کامل در کتاب هاى دیگر خویش نقل کرده و بعضاً به آنها ارجاع نیز داده است. اما در موارد زیر, مرحوم صدوق تنها بخشى از حدیث را نقل کرده و ارجاعى به سایر کتب نداده است:
1. باب2, حدیث34; خطبه طولانى امیرالمؤمنین(ع) در مسجد جامع کوفه.
2. باب28, حدیث16; حدیث طولانى پرسش هاى جاثلیق نصرانى از امام على(ع) که مرحوم صدوق در چند باب, بخش هایى از آن را نقل کرده است.
3. باب63, حدیث4.
مقارنه با (کافى)
از جمله موارد مهمى که به پذیرش و تأیید احادیث (التوحید) کمک مى کند, وجود برخى از این احادیث در منابع دیگر شیعى خصوصاً در کتب متقدم نظیر (کافى) است. ضمن اینکه این مطلب تقارب و یا تقابل افکار مکتب قم و بغداد را تا حدى نشان مى دهد. با سیرى در احادیث (التوحید), ملاحظه مى کنیم که تعداد قابل توجهى از این احادیث, در (کافى) نقل شده اند. از جمله:
1. باب2, حدیث3; در (کافى) باب (جوامع التوحید) حدیث1; خطبه امیرالمؤمنین(ع) در ترغیب مردم براى جنگ با معاویه براى مرتبه دوم. قابل توجه اینکه صدوق(ره) حدیث را با دو سند متصل نقل کرده, ولى حدیث در (کافى) مرفوع است! نکته دیگر اینکه خطبه دلنشین امیرالمؤمنین(ع) توجه کلینى را برانگیخته است; به گونه اى که پس از تمجید سخنان حضرت, به شرح برخى از فقرات آن مى پردازد.
2. باب2, حدیث1; در (کافى) باب (جوامع التوحید) حدیث7; خطبه نسبتاً طولانى امیرالمؤمنین(ع) که حارث اعور آن را نگاشته و از روى نوشته اش براى راوى بعدى, املاء نموده است. صدوق و کلینى هر دو این جزئیات را نقل کرده اند.
3. باب2, حدیث18; در کافى باب (جوامع التوحید) حدیث3 که البته فقط بخشى از حدیث بوده و با سندى دیگر نقل شده است.
4. باب3, حدیث1; در کافى باب (معانى الاسماء) حدیث12 با سند و متنى تقریباً مشابه. البته اختلاف سند خصوصاً در طبقات اول نزد صدوق و کلینى امرى طبیعى است و اختلاف الفاظ حدیث هم احیاناً به خاطر نقل به معناى آن توسط راویان مى باشد.
5. باب4, حدیث9 و10 در کافى باب (تأویل الصمد) حدیث2و1.
نکته جالب توجه آنکه در حدیث شماره10, نام (محمد بن یعقوب (الکلینى)) در سلسله سند صدوق(ره) قرار دارد که نشان مى دهد وى از کتاب (کلینى) استفاده برده است.
همچنین کلینى ذیل دومین حدیث, بیان نسبتاً مبسوطى در تبیین بیشتر آن و نفى عقیده مشبهّه دارد.
6. باب6 (التوحید) موسوم به (باب انّه عزّوجلّ لیس بجسم و لا صورة) بیست حدیث دارد که هشت حدیث اول آن, عیناً در کافى (باب النهى عن الجسم والصورة) نقل شده است.
7. باب7 (التوحید) موسوم به (باب أنّه تبارک و تعالى شىء) هشت حدیث دارد که هفت حدیث اول آن, عیناً در کافى باب (اطلاق القول بأنّه شىء) نقل شده با این تفاوت که حدیث شماره2 ـ که پاسخ امام صادق(ع) به زندیق را شامل مى شود ـ در کافى به طور مبسوط و کامل نقل شده است.
8. باب40, حدیث1 در کافى باب (ادنى المعرفة) حدیث1.
9. باب41 موسوم به (باب انّه عزّوجلّ لایُعرف الاّ به) نه حدیث دارد که سه حدیث اول آن در کافى باب (انّه لایُعرف الاّ به) عیناً آمده و مرحوم کلینى ذیل حدیث اول, به شرح آن پرداخته است. جالب آنکه صدوق(ره) همین توضیحات کلینى را عیناً با شماره 5 نقل کرده است.
10. باب9, حدیث1 در کافى باب (حدوث العالم) حدیث4 مباحثه امام صادق(ع) با ابوشاکر دیصانى.
11. باب12, حدیث3 و 6 و 8 در کافى باب (نوادر التوحید) به ترتیب شماره هاى 2 و 3 و5.
12. باب26, حدیث2 در کافى باب (نوادر التوحید) حدیث7; ضمن اینکه حدیث در (التوحید), به طور مرفوع و در کافى به طور مسند نقل شده است.
13. باب26, حدیث1 در کافى باب (باب الارادة) حدیث5.
14. باب29, حدیث2 در کافى باب (باب آخر و هو من الباب الاول) حدیث2. جالب آنکه در سند روایت در (التوحید), نام (محمد بن یعقوب الکلینى) دیده مى شود و سند, متصل است, ولى همین حدیث در کافى, به طور مرسل نقل شده است!
15. باب29, حدیث7 در کافى باب (معانى الاسماء واشتقاقها) حدیث7. در (التوحید), روایت مسند است, ولى در کافى, به طور مرفوع نقل شده!
16. باب29, حدیث13 در کافى باب (معانى الاسماء) حدیث2. صدوق(ره) با یک واسطه, حدیث را از کلینى(ره) نقل کرده است.
17. باب42, (اثبات حدوث العالم) حدیث4 در کافى باب (حدوث العالم) حدیث یک با اندکى تفاوت در سند.
18. باب43, حدیث شماره2 مشهور به حدیث (ذعلب) در کافى باب (جوامع التوحید) شماره4; ضمن اینکه حدیث در کافى مرفوع است و اشعار امیرالمؤمنین(ع) در پایان حدیث را ندارد.
19. باب49, حدیث1 در کافى باب (العرش والکرسى) حدیث7.
20. باب54, موسوم به (باب البدأ) 11حدیث دارد که 9 حدیث اول آن عیناً و البته با ترتیب مختلف, در کافى باب (البدأ) آمده است. در برخى از این موارد, نام (کلینى) در سلسله رجال (صدوق) قرار دارد.
21. باب55 (المشیئة والارادة) حدیث9 در کافى همین عنوان باب حدیث5.
22. باب58 (السعادة والشقاوة) احادیث1 و4 و5 در کافى با همین عنوان باب به ترتیب شماره هاى 2 و 3و1. این باب در (کافى) فقط سه حدیث دارد.
23. باب59 موسوم به (نفى الجبر والتفویض) دوازده حدیث دارد که از آن میان, شش حدیث در کافى باب (الجبر والقدر والأمر بین الأمرین) آمده است.
24. باب56, حدیث3و7 در کافى باب (الاستطاعة) به ترتیب شماره هاى 4 و1.
25. باب57, موسوم به (الابتلاء والاختیار) سه حدیث دارد که دو حدیث آن (شماره هاى2و3) در کافى تحت همین عنوان باب آمده است.
26. باب45, حدیث2و3 در کافى حدیث10 و11.
27. باب46, حدیث1و2 در کافى حدیث8 و9.
خطبه هاى توحیدى امیرالمؤمنین(ع)
ییکى از امتیازات (التوحید), نقل خطبه هاى توحیدى ائمه(ع) خصوصاً امیرالمؤمنین(ع) است که بعضاً به طور کامل و یا بخشى از آن, توسط مرحوم سید رضى در نهج البلاغه گردآورى شده و برخى نیز در نهج البلاغه نیامده است. این خطبه ها عبارتند از:
1. باب2, حدیث1.
2. باب2, حدیث3; خطبه امیرالمؤمنین(ع) در ترغیب مردم به جنگ با معاویه براى مرتبه دوم.
3. باب2, حدیث13; خطبه موسوم به (اشباح) در نهج البلاغه با اندکى اختلاف و زیادتى.
4. باب2, حدیث26; خطبه امیرالمؤمنین(ع) در مسجد کوفه به نقل از حضرت رضا(ع).
5. باب2, حدیث27; خطبه امیرالمؤمنین(ع) هفت روز پس از رحلت رسول اکرم(ص) و زمانى که از جمع آورى قرآن کریم فراغت حاصل نموده بود.
6. باب2, حدیث34; خطبه امیرالمؤمنین(ع) در مسجد جامع کوفه در پاسخ به مرد یمنى که صدوق(ره) فقط بخشى از این خطبه طولانى را آورده است.
7. باب38, حدیث3; خطبه امیرالمؤمنین(ع) در بیان عظمت الهى که زید بن وهب آن را نقل کرده است.
8. باب43, حدیث2 مشهور به حدیث (ذعلب) که امیرالمؤمنین(ع) به هنگام ایراد خطبه در مسجد کوفه و در پاسخ به سؤال فردى به نام (ذعلب) بیان فرموده است.
9. باب44, حدیث2 مشهور به حدیث (سبخت یهودى) که در واقع بخشى از خطبه شریف امیرالمؤمنین(ع) راجع به اسلام آوردن وى مى باشد.
10. باب22, حدیث2; بخشى از خطبه امیرالمؤمنین(ع).
11. باب2, حدیث4; خطبه رسول اکرم(ص) به نقل از امام باقر(ع).
12. باب2, حدیث2; خطبه امام رضا(ع) در توحید در حضور مأمون.
روایت تفسیرى
شیخ صدوق(ره) ابوابى از کتاب (التوحید) را به نقل روایات تفسیرى در خصوص آیاتى که شبهات و سؤالاتى را احیاناً در ذهن خواننده القاء مى کند, اختصاص داده است. علاوه بر آن, در برخى موارد, به تناسب موضوع, روایاتى در تبیین معناى آیه اى از قرآن نقل کرده است. نگاهى به فهرست عناوین ابواب کتاب (التوحید) و روایات تفسیرى نقل شده ذیل ابواب مورد بحث, نشان مى دهد که مرحوم صدوق آیاتى از قرآن را مورد توجه قرار داده که شائبه تشبیه را به ذهن خواننده متبادر ساخته و در واقع از آیات متشابهات به شمار مى رود. وى کوشیده با استفاده از روایات تفسیرى اهل بیت(ع) معناى روشن ترى از آیه به دست دهد تا شائبه هاى احتمالى مرتفع گردد و در این راه, گاه لازم دانسته بیاناتى از خود, ذیل روایت مربوطه, اضافه نماید که در قسمت هاى بعدى بدان خواهیم پرداخت. عناوین ابواب مربوط به روایات تفسیرى در (التوحید) صدوق, از این قرارند:
1. باب12: (باب تفسیر قول الله عزّوجلّ: (کلُّ شَىء هالک الاّ وَجهَهُ)25
در این باب, 11 روایت نقل شده که از این تعداد, 5 حدیث مستقیماً در رابطه با تفسیر آیه و بیان مصداق (وجه الله) از قول ائمه هدى(ع) بوده و بقیه به نوعى با مفهوم (وجه خدا) مرتبطند. ضمناً صدوق(ره) ذیل حدیث شماره10, تعریضى به مشبهه دارد و برداشت نادرست ایشان را از روایت نکوهش مى کند.
2. باب13: (باب تفسیر قول الله عزوجل: (یا ابلیس ما منعک أن تسجَد لما خلقتُ بیدیّ)26
ذیل این آیه شریفه, دو روایت نقل شده که هر دو واژه (ید) را قوّت و قدرت و نعمت معنى کرده اند. ضمناً مرحوم صدوق(ره) در پایان این باب, نحوه قرائت و وقف بر کلمات این آیات را از طریق مشایخ شیعه نیشابور از ائمه(ع) نقل مى کند و بدین گونه, معناى خاصى از آیه استنتاج مى نماید.
3. باب14: باب تفسیر قول الله عزوجلّ: (یومَ یُکشَفُ عن ساق و یُدعَون الى السجود)27
در این باب نیز 3 روایت نقل شده که مجموعاً (کشف ساق) را به معنى کشف حجابى از نور و به سجده افتادن مؤمنان و عدم توانایى کافران و منافقان براى سجده را به خاطر هول و هراس قیامت دانسته اند و خداى متعال را برخلاف برخى روایات اهل سنّت, از داشتن ساق پا تنزیه نموده اند و صدوق(ره) نیز در توضیحات خویش ذیل حدیث دوم و سوم, بر این نکته تأکید ورزیده است.
4. باب15: باب تفسیر قول الله عزوجل: (الله نور السموات والارض…).28
پنج روایت این باب به تفسیر آیه شریفه نور و بیان مصادیق کلمات آن نظیر: (مشکوة) و (زجاجة) و (مصباح) پرداخته و صدوق(ره) نیز ذیل روایت اول, ضمن نقد اعتقاد مشبهه در تفسیر این آیه, در بیانى طولانى, به تفسیر صحیح آیه مى پردازد.
5. باب16: باب تفسیر قول الله عزوجلّ: (نسو الله فنسیهم).29
6. باب18: باب تفسیر قول الله عزوجلّ: (کلاّ انّهم عن ربّهم یومئذ لمحجوبون).30
7. باب19: باب تفسیر قوله عزوجلّ: (وجاء ربّک والملک صفّاً صفّاً).31
8. باب20: باب تفسیر قوله عزوجلّ: (هل ینظرون الا ان یأتیهم الله فى ظُلل من الغمام والملائکة).32
9. باب21: باب تفسیر قوله عزوجلّ: (سخر الله منهم)33 و قوله عزوجلّ: (الله یستهزى بهم)34 و قوله عزوجلّ: (ومکروا ومکر الله والله خیر الماکرین)35 و قوله عزوجلّ: (یخادعون الله وهو خادعهم).36
در هرکدام از این ابواب, یک حدیث از امام رضا(ع) نقل شده که معنى صحیح آیه را مشخص و تفسیر انحرافى و شبهات احتمالى پیرامون مفاهیمى چون: (نسیان), (رفت و آمد و انتقال) (مسخره و استهزاء و نیرنگ) در مورد پروردگار متعال را رد مى کند.
10. باب17: باب تفسیر قوله عزوجلّ: (والارضُ جمیعاً قبضته یوم القیامة والسموات مطویّات بیمینه).37
11. باب25: باب معنى قوله تعالى: (و قالت الیهود یدالله مغلولة غلّت ایدیهم ولعنوا بما قالوا بل یَداهُ مَبسوطتان)38 که ذیل هرکدام, دو حدیث مى کند.
12. باب27: باب معنى قوله عزوجلّ: (و نفختُ فیه من روحى)39 با 6 حدیث که 4 حدیث آن مستقیماً به تفسیر این بخش از آیه شریفه مى پردازد و دو حدیث دیگر پیرامون مفهوم (روح) آمده است.
13. باب48: باب معنى قول الله عزوجلّ: (الرّحمنُ على العرش استوى)40 که 9 حدیث ذیل آن نقل شده و چهار حدیث آن مستقیماً در رابطه با آیه شریفه مى باشد.
14. باب49: باب معنى قوله عزوجلّ: (وکان عرشه على الماء)41 با دو حدیث در تفسیر این قسمت از آیه شریفه.
15. باب52: باب معنى قول الله عزوجلّ: (وسع کرسیّه السموات والارض)42 که هر پنج حدیث آن, پاسخ امام صادق(ع) به سؤال اصحاب پیرامون تفسیر آیه شریفه مى باشد.
همان طورى که اشاره شد, هر آنچه شبهه (تشبیه) و (تجسیم) را به ذهن متبادر سازد, به شیوه اى عالمانه و با نقل روایات تفسیرى از اهل بیت(ع) در توحید صدوق نفى و رد مى شود. بدین ترتیب مشخص مى شود که خداوند تبارک و تعالى منزه از آن است که همانند بشر صورت, دست و ساق براى او تصور شود یا نور او به نور حسى شبیه باشد یا فراموشى به او دست دهد یا از جایى به جاى دیگر نقل مکان کند یا کسى را مورد استهزاء و فریب قرار دهد. همه آیاتى که احیاناً چنین مضمون هایى را مطرح مى کنند, تفاسیر صحیحى دارند و صدوق(ره) مى خواهد تفسیر صحیح این آیات را از لسان ائمه هدى(ع) در اختیار طالبان حق قرار دهد.
علاوه بر اینها, صدوق(ره) در مواردى خود به تفسیر آیاتى از قرآن کریم پرداخته است. از جمله:
1. باب8 ذیل حدیث22; تفسیر آیه143 سوره اعراف. قابل توجه آنکه روایت شماره22 از ابن عباس نقل شده و موقوف است.
2. باب22 ذیل حدیث1: تفسیر (عَین) در آیات (تجرى باعیننا)43 و (لتصنع على عینى).44
3. باب22 ذیل حدیث2: تفسیر (جَنب الله) در آیه (یا حسرتى على ما فرّطت فى جنب الله).45
سخنان مؤلف
ییکى از امتیازات تألیفات حدیثى صدوق(ره) بیانات و تذییلات وى ذیل احادیث است که نگاه و تفکر و شیوه حدیثى و کلامى وى را تا حدود بسیارى نشان مى دهد; امرى که در تألیفات سایر محدثان متقدم کمتر به چشم مى خورد. در میان کتب صدوق(ره), (التوحید) از جمله کتاب هایى است که بیانات زیادى ـ حدود 57 مورد ـ از مؤلف را در خود جاى داده است که بعضاً بسیار طولانى و مفصل و برخى کوتاه در حدّ یک یا چند جمله مى باشند. تحلیل تمام این موارد, از حوصله این مقاله خارج است و لذا ضمن تقسیم بیانات مؤلف به سه گروه, از هر یک نمونه هایى آورده و شیوه هاى حدیثى و کلامى وى را مورد ارزیابى و بررسى قرار مى دهیم:
1. شرح معناى حدیث
اکثر بیانات صدوق(ره) به شرح و توضیح جمله اى از حدیث یا تبیین کلّى معناى آن و بعضاً رفع ابهام و شبهه از آن اختصاص یافته است. از آن جمله اند:
1. باب1, حدیث23; ذیل حدیث مشهور سلسلة الذهب از حضرت رضا(ع) که در پایان آن, امام(ع) دخول در حصن مستحکم الهى براى ایمنى از عذاب را با جمله (بشروطها و أنا من شروطها) مقیّد ساخته اند و صدوق(ره) توضیح مى دهد که منظور از این (شروط), اقرار به امامت حضرتش و وجوب اطاعتش بر بندگان است.46
2. باب2, شماره18; ذیل حدیثى نسبتاً طولانى از حضرت رضا(ع) که در آن, امام ضمن پاسخ به سؤالات راوى, اراده الهى را به دو قسمِ (اراده حتم) و (اراده عزم) تقسیم و نهى آدم و همسرش از (اکل شجره) و داستان (ذبح اسماعیل) را به عنوان دو نمونه از این دو قسم ذکر مى فرماید. صدوق(ره) در پایان این روایت, به این قسمت از حدیث شریف اشاره و با استفاده از الفاظ متن آن, مى نویسد: (خداوند تبارک و تعالى آدم و همسرش را از خوردن میوه شجره منع کرد در حالى که مى دانست که ایشان از آن خواهند خورد; اما خداى تعالى مى خواست که بین آن دو و خوردن از درخت, با جبر و اقتدار, حائل نشود; آنچنان که با نهى و زجر, حائل شده است و این معناى مشیّت است… اگر خداوند متعال مى خواست که ایشان را به اجبار از خوردن باز دارد و با این حال از آن مى خوردند, در واقع مشیّت آدم و حوّاء بر مشیّت الهى غلبه مى کرد و این همان است که امام(ع) فرموده است.)
3. باب8, شماره22; ذیل روایت تفسیرى از ابن عباس در رابطه با این آیه شریفه که مى فرماید: (فلمّا أفاق قال سبحانک تُبتُ الیک و أنا من المسلمین).47
ابن عباس ذیل این آیه مى گوید: (منظور موسى(ع) ـ که مطابق صدر آیه شریفه, درخواست رؤیت بارى تعالى را کرده بود و بر اثر تجلّى پروردگار بر کوه, مدهوش شد ـ آن است که: من از اینکه رؤیت تو را مسألت نمودم, توبه نمودم و من از جمله نخستین کسانى ام که به نادیدنى بودن تو ایمان دارم.)
اما گویا صدوق(ره) تفسیر ابن عباس از آیه شریفه را کافى نمى داند و خود در توضیحى مفصل به شرح و تفسیر آیه شریفه مى پردازد.
4. باب9, شماره3; مؤلف ذیل این حدیث و در شرح جمله اى از آن مى نویسد: منظور از جمله (وکان اعتماده على قدرته) این است که: (کاف اعتمادهُ على ذاته) چرا که قدرت از صفات ذات بارى تعالى است.
5. باب9, حدیث12
در این حدیث شریف, امام رضا(ع) در پاسخ به سؤال راوى, اعتقاد به خلقت اشیاء توسط خداوند با دو قید (بالقدرة) و (بقدرة) را جائز نمى شمرد و صدوق(ره) ذیل حدیث, در استدلالى مشابه متن روایت مى نویسد:
وقتى گفتیم: خداى متعال همواره قادر است, فقط مى خواهیم عجز و ناتوانى را از او نفى کنیم نه اینکه چیزى (مانند قدرت) را همراه او و در کنار او اثبات نماییم; چرا که خداى عزوجلّ همیشه (واحد) بوده و چیزى همراه او و در کنار او نیست.
6. باب10, حدیث4
در این حدیث, امام باقر(ع) در پاسخ به سؤال حمران بن اعین پیرامون علم الهى, مى فرماید: (هو کَیَدِکَ منک). و صدوق(ره) بدون عنایت به امکان وقوع اشتباهى از سوى راویان در نقل حدیث,48 آن را بدین گونه شرح مى کند:
یعنى اینکه (علم) غیر از او نیست و از صفات ذات بارى تعالى است; چرا که خداوند متعال ذاتى است دانا, شنوا و بینا و ما با توصیف خداى متعال به (علم), تنها (جهل) را از او نفى مى کنیم و نمى گوییم: علم, غیر اوست. چرا که اگر این گونه بگوییم, به همراه بارى تعالى شىء قدیمى اثبات نموده ایم که از ازل بوده است و خداوند منزّه از این نسبت ها است.
7. باب11, پایان باب
مرحوم صدوق در پایان این باب که به (صفات الذات و صفات الافعال) موسوم است, توضیحات قبلى خویش در باب قدرت و علم الهى را تکمیل مى کند و آن را به برخى دیگر از صفات تعمیم مى بخشد. به گفته وى, وقتى ما خداى تبارک و تعالى را به صفات ذات متّصف مى کنیم, در واقع صفات متضاد آن را از او نفى نموده ایم. پس: وقتى گفتیم او (حیّ) است, ضد حیات یعنى (موت) را از وى نفى کرده ایم و وقتى گفتیم او (علیم) است, ضد علم یعنى (جهل) را از او دور نموده ایم و به همین ترتیب سایر صفات نظیر (سمیع), (بصیر), (عزیز), (حکیم), (غنیّ), (عَدل), (حلیم) و (قادر) در مورد خداوند متعال با نفى صفات متضادشان یعنى: ناشنوایى و نابینایى و ذلت و اشتباه و فقر و ظلم و عجله و ناتوانى معنى مى یابد و در این صورت مى توان گفت که خداوند: (لم یزل حیّاً علیماً سمیعاً بصیراً عزیزاً حکیماً غنیّاً ملکاً حلیماً عدلاً کریماً); اما در غیر این صورت, براى خداوند چیزهایى اثبات کرده ایم که همیشه با او بوده اند. نکته دیگر آنکه اراده و مشیّت و خشنودى و خشم و مانند آنها از صفات اَفعال بوده و همانند صفات ذات نیستند و لذا جائز نیست گفته شود که خداوند همواره مرید و شائى (مشیّت کننده) بوده است.
8. باب14, شماره2و3
در این دو حدیث که مضمون مشابهى دارند ذکر شده که: امام صادق(ع) در پاسخ به سؤال راوى در خصوص تفسیر آیه شریفه (یوم یکشف عن ساق)49, جامه را از روى ساق پاى مبارکشان بالا کشیده و تسبیح پروردگار متعال را به جاى آورده اند. توضیحات مرحوم صدوق ذیل هر دو حدیث, مهم و ضرورى به نظر مى رسد; چرا که ممکن است معناى صحیح حدیث و عمل امام(ع) فهمیده نشود. صدوق(ره) مى گوید: (خداوند تبارک و تعالى منزّه از آن است که ـ همانند انسان ـ براى او ساق تصور شود. و این پاسخى است به عقاید برخى از اهل سنّت که به موجب روایاتشان, خداوند در روز قیامت پاى خویش را در جهنم مى نهد و…).50
9. باب16, شماره1
در این حدیث, امام رضا(ع) در تفسیر آیه شریفه: (فالیوم ننسیهم کما نسوا لقاء یومهم هذا)51 مى فرماید: یعنى ایشان را رها (ترک) مى کنیم همچنان که ایشان استعداد و آمادگى براى روز جزا را رها کردند. اما صدوق(ره) (ترک) از سوى خداى عزّوجلّ را جایز نمى شمرد و (نَترکُهُم) در سخن امام(ع) را این گونه تفسیر مى کند که: (براى ایشان ثواب کسى که لقاى روز قیامت را امید دارد, قرار نمى دهیم.) همچنین (ترک) در آیه شریفه (وترکهم فى ظلمات لا یبصرون)52 را به معنى مهلت دادن و شتاب نکردن در عقوبت ایشان به منظور توبه, در نظر مى گیرد.
10. باب22 حدیث1
در این حدیث شریف, امام صادق(ع) از امیرالمؤمنین(ع) نقل مى کند که فرمود: (أنا علم الله و أنا قلب الله الواعى و لسان الله الناطق و عین الله و جنب الله و أنا یدالله).
مؤلف گرامى براى آنکه مبادا ظاهر الفاظ حدیث کسى را به وادى غلوّ بکشاند یا در عقاید توحیدى شیعه, خدشه اى وارد شود, به توجیه حدیث پرداخته, مى نویسد:
منظور از جمله (انا قلب الله الواعى) این است که: من داراى قلبى هستم که خداوند آن را ظرف علمش قرار داد و آن را به سوى طاعتش رهنمون گشت و آن قلبى است که مخلوق خداى عزّوجلّ است, همچنان که خود او بنده خداست. و تعبیر (قلب الله) همانند تعبیر (عبدالله) و (بیت الله) و (جنّةالله) و (نارالله) مى باشد. همچنین منظور از (عین الله) بودن را محافظت از دین خدا مى داند و براى تأکید این معنا, به دو آیه از قرآن کریم استشهاد مى کند.
11. باب22, حدیث2
در این حدیث شریف نیز امام صادق(ع) خطبه اى از امیرالمؤمنین(ع) را نقل مى کند که در آن مى فرماید: (أنا جَنبُ الله الذى یقول: (أن تقولَ نفس یا حسرتى على ما فرّطتُ فى جنب الله)53 و صدوق(ره) ذیل معناى (جنب) مى گوید: (جَنب) در لغت عرب به معنى طاعت است, مثلاً گفته مى شود: (هذا صغیر فى جنب الله) یعنى این امر در مقابل طاعت خداى تعالى کوچک و ناچیز است. پس بنابراین معناى سخن امیرالمؤمنین(ع) که فرمود: (انا جنب الله) این مى شود که: من کسى هستم که ولایتم اطاعت خداست. و (جنب) در آیه شریفه فوق نیز به معناى طاعت خواهد بود.
12. باب28, حدیث3
در این حدیث, پس از آن که دانشمند یهودى از پاسخ عمیق امیرالمؤمنین(ع) به پرسش وى متعجب مى شود و وى را (نبیّ) مى نامد, امام(ع) برآشفته و مى فرماید: (انّما انا عبد من عبید محمد(ص). و صدوق(ره) این سخن امام(ع) را این گونه معنى مى کند که: منظور از بندگى, اطاعت از فرامین پیامبر اکرم(ص) است نه چیز دیگر. این توضیح شیخ همانند دو مورد قبلى, حساسیّت شیخ به تعابیر لفظى احادیث و سعى در تبیین دقیق معناى آن به منظور اجتناب از معانى انحرافى و غلوّآمیز را نشان مى دهد.
13. باب29, حدیث9
در این حدیث شریف, امام رضا از پدران گرامیش از امیرالمؤمنین(ع) نقل مى کند که رسول خدا(ص) فرمود: خداوند عزوجلّ 99 اسم دارد. هر که خداوند را به این اسم ها بخواند, دعایش مستجاب شود و هر که آنها را بشمرد, داخل بهشت گردد.
صدوق(ره) در شرح این سخن نبوى(ص) مى نویسد: منظور از احصاى اسماى الهى, احاطه بر آن و وقوف بر معانى آن است; نه شمارش آن. و سپس به گونه اى مفصل, 99 اسم بارى تعالى را نام برده و هر یک را تشریح مى کند تا مشمول حدیث شریف گردد.54
14. باب56, حدیث3
صدوق(ره) ذیل این حدیث که درباره اراده الهى و مشیّت و قضا و قدر اوست, مى گوید: (مشیّت خداوند و اراده او در طاعت, امر به آن و رضاى به آن است و در معصیت ها, نهى از آن و منع به وسیله هشدار و انذار.) شبیه همین گفتار را ذیل حدیث9, از باب60 (باب القضاء والقدر) آورده است.
15. باب60, حدیث24
مرحوم صدوق به مناسبت جمله اى از این حدیث که در واقع سخنان امام مجتبى(ع) به هنگام بیعت مردم با ایشان پس از شهادت امیرالمؤمنین(ع) مى باشد, به تشریح معناى (اجل) مى پردازد.
16. باب64, حدیث14
امام صادق(ع) در بخشى از این حدیث مى فرماید: هنگامى که خداوند براى بنده اى بدى را اراده کند, در قلب او نقطه سیاهى پدیدار شود و….
مرحوم صدوق به این فراز حدیث توجه کرده و در مورد آن مى نویسد: خداوند عزوجلّ فقط به خاطر گناهى که بنده اش مرتکب شده و بدان سبب, مستوجب آن گردیده است که بر دلش مُهر نهاده و شیطان گمراه کننده اى قرین او شود, براى وى (بدى) را اراده مى کند و این کار را جز به خاطر استحقاق بنده در حق او روا نمى دارد. از طرف دیگر خداوند بر بنده اش ملکى را موکّل مى سازد که او را به جهت استحقاقش یا تفضّل الهى, در مسیر حق و درستى نگه دارد و البته هر که را بخواهد, مشمول رحمت خاصه خویش مى سازد.
و اما سایر شرح و بیان هاى صدوق(ره) از قسم اول ذیل احادیث و ابواب کتاب; که به دلیل گستردگى و طولانى بودن, از نقل آنها صرف نظر و به ذکر فهرستشان اکتفا مى کنیم:
17. باب41 (باب انّه عزّوجلّ لایُعرف الاّ به); توضیح مفصل شیخ پیرامون موضوع باب در پایان آن.
18. باب48 (باب معنى (الرحمن على العرش استوى)); نقد عقیده و برداشت ناصحیح مشبهه از آیه شریفه و بیان صحیح تفسیر آیه در پایان باب.
19. باب54 (باب البداء); معناى صحیح بداء به اعتقاد شیعه.
20. باب60 (باب القضاء والقدر) ذیل حدیث15; بیان آنچه خداوند رزق ما قرار داده و آنچه روزى ما نیست.
21. باب60, حدیث34; ارتباط قضا و قدر با مسئله کمبود و گرانى ارزاق عمومى و توضیح شیخ در این زمینه.
22. باب61 (الاطفال), حدیث12; توضیح مفصل و طولانى شیخ در نحوه و راه شناخت عدل و ظلم. در این بیان, شیخ مستقیماً وارد بحث اطفال و چگونگى احوال ایشان در جهان پس از مرگ نمى شود, بلکه قصد دارد بین روایات قبلى این باب که عمدتاً در خصوص مرگ زودرس اطفال و نوجوانان و احوال ایشان در برزخ و قیامت نقل شده با مسئله عدالت الهى جمع نماید تا شائبه جور و خروج از جاده عدل در این مورد به ذهن کسى خطور نکند.
23. باب66 (باب ذکر مجلس الرضا(ع) مع المروزیّ); علت دعوت مأمون از دانشمندان براى مناظره علمى با حضرت رضا(ع) در پایان باب.
2. استدلال هاى کلامى
یکى دیگر از امتیازات (التوحید), استدلالات مؤلف در خصوص مسائل مختلف اعتقادى و کلامى است. مهم ترین ویژگى این استدلالات, صبغه کلامى آنهاست, با این تفاوت که وى بنا به سلیقه و مبناى حدیثى خویش, در جاى جاى این بیانات, از روایات اهل بیت(ع) و نقل قول از دانشمندان علوم مختلف نظیر لغت و کلام, استمداد جسته است. مانند:
1. باب3 (باب الواحد والتوحید والموحّد);
صدوق در پایان این باب, توضیح مفصلى پیرامون مفهوم واحد و توحید و موحّد آورده و در ابتداى این توضیح, آن را به یکى از دانشمندان که به دیانت و شناخت وى از علم لغت و کلام اطمینان دارد, نسبت مى دهد.
2. باب12, حدیث10;
صدوق ذیل این حدیث که در ارتباط با معناى (وجه الله) نقل کرده است, به نقد عقیده مشبهه در این رابطه پرداخته و به منظور تأیید سخن خویش, حدیث بعدى را از امام رضا(ع) نقل مى کند.
3. باب28 (باب نفى المکان وامان والحرکة عنه تعالى) حدیث10;
ذیل این روایت, صدوق بر اینکه خداوند در هیچ مکانى نیست, استدلال کرده و ضمن استناد به ادله قبلى, آن را با روایت شماره بعدى, تصدیق مى کند: (…وقد قام الدلیلُ… و تصدیقُ ذلک ما حدّثنا به…)
4. باب10 (باب العلم) ذیل حدیث9;
پس از استدلال بر اینکه خداوند تبارک و تعالى (عالم) است, به روایت بعدى استشهاد شده است.
5. باب42, حدیث6;
در اینجا نیز مرحوم صدوق پس از اقامه دلایلى بر حدوث اجسام, به پرسش خود از یکى از دانشمندان در همین رابطه اشاره و پاسخ او را نقل مى کند: (وسألتُ بعضَ اهل التوحید والمعرفة عن الدلیل على حدوث الاجسام فقال:…)
6. باب60, حدیث32;
صدوق در فرازى از توضیح مفصل خویش پیرامون قضا و قدر الهى, از یکى از دانشمندان, ده وجه براى (قضا) و ده وجه براى (فتنه) با استشهاد به آیات قرآن کریم, نقل مى کند که نشان از تسلط و تبحّر آن دانشمند در علم لغت و تفسیر دارد. جالب آنکه در پایان این قسمت, وجه یازدهمى براى واژه (فتنه) به نقل از على بن ابراهیم قمى ذکر مى کند, ولى آن را نمى پذیرد و مى گوید: (آنچه به نظر من صحیح است, این است که وجوه فتنه همان ده تاست و واژه فتنه در این موضع از قرآن کریم: (انّما اموالکم واولادکم فتنة)55 که على بن ابراهیم متعرّض آن شده و آن را به معنى (محبة) دانسته ـ نیز به معناى (محنة) ـ با نون به معنى رنج و مشقّت یعنى همان وجه دهم است نه (محبة) با باء) و براى تصدیق این نظر خویش نیز به روایتى از پیامبر اکرم(ص) متوسل مى شود که فرموده است: (الولدُ مَجهَلَة محنة مَبخلة)56 یعنى فرزند براى پدرش موجب جهل و رنج و بخل است.
7. باب30, ذیل حدیث2;
مرحوم صدوق پس از ذکر چند دلیل بر (مُحدَث) بودن قرآن کریم و تشریح معناى دقیق (مخلوق) بودن آن, به روایتى طولانى از امام صادق(ع) ـ به نقل از کتاب جامع استادش ابن الولید ـ استناد مى کند که در آن امام(ع) به سؤال کتبى عبدالملک بن اعین پیرامون (قرآن) مشروحاً پاسخ مى فرمایند. جالب آنکه در پایان نقل نامه امام(ع), مجدداً با استناد به جمله اى از سخن ایشان, بر گفتار قبلى خویش مبنى بر اینکه: (قرآن غیر مخلوق است یعنى غیر قابل تکذیب است نه اینکه محدَث نباشد) اصرار مى ورزد. نکته دیگر آنکه على رغم نیاز مؤلف به بخشى از روایت اخیر براى اثبات نظر خویش ـ که خود نیز به آن تذکر داده است ـ حدیث به طور کامل نقل گردیده و تقطیع نشده است.
8. باب8, حدیث23;
مرحوم صدوق ذیل آیات سوره اعراف که جریان درخواست رؤیت خداوند توسط موسى(ع) را حکایت مى کند, نظرات تفسیرى خویش را مطرح نموده و روایت شماره24 را به عنوان تصدیقى بر گفتار خویش ذکر مى کند.
علاوه بر این ها, مرحوم صدوق استدلالهاى دیگرى در مباحث مختلف کتاب مطرح کرده که جهت رعایت اختصار, تنها به ذکر نشانى این استدلالها اکتفا مى کنیم:
9. باب2, ذیل حدیث36; استدلال بر اینکه خداوند متعال به هیچ یک از مخلوقاتش در هیچ جهتى شباهت ندارد و نیز استدلال بر قِدَم صانع با استفاده از قاعده منطقى بطلان تسلسل.
10. باب9 (باب القدرة) در پایان باب; استدلال بر قادریّت خداوند

موضوع مقاله: پاسخ جامع و کامل به همه‌ی ادعاهای آتئیست‌ها درباره‌ی پیدایش جهان و فیزیک!!در این متن به طور کامل به همه‌ی ادعاهای آتئیست‌ها در زمینه‌ی پیدایش جهان و فیزیک که از آن بر علیه خدا استفاده می‌کنند پاسخ داده، و نشان می‌دهیم که نه تنها علم با خدا در تناقض نیست، بلکه علم نشان دهنده‌ی زیبایی خداست. به همه‌ی عزیزان پیشنهاد می‌شود که این متن را تا انتها خوانده و با دوستانی که مشتاق علم هستند نیز به اشتراک گذارند……

 

1- ادعای اوّل خداناباوران: جهان می‌تواند خود به خود و از هیچ به وجود آید.

پاسخ: یک نکته بدیهی است و آن این‌که هیچ چیز مادی‌ای خود به خود به وجود نمی‌آید، مگر اینکه شرایط و بستر اوّلیه‌ی آن محیّا شده باشد. در اینجا منظور ناباوران از کلمه‌ی هیچ” در واقع خلاء کوانتومی” است که شامل انرژی، ذرات و پاد ذرات و همچنین قوانین فیزیکی(قوانین مکانیک کوانتومی) مانند میدان‌‌های کوانتومی و… است که متاسفانه آتئیست‌ها به عمد از کلمه‌ی هیچ” استفاده می‌کنند. طبیعی است که وقتی شرایط لازم و بستر اولیه‌‌ی ایجادِ جهان محیا باشد، جهان به وجود خواهد آمد. پس به وجود آمدن جهان اصلاً خود به خودی نبوده، بلکه چون شرایط لازم و بستر اولیه‌ی آن مانند انرژی، ذرات و پاد ذرات، قوانین مکانیک کوانتومی و… محیا شده بود، جهان به وجود آمده است.این انرژی و قوانین کوانتومی و ذرات و پاد ذرات و… در کنار هم مانند یک دستگاه و مکانیزم هستند و بدیهی است که مانند هر دستگاه و مکانیزم دیگری توسط یک طراح، طراحی شده باشد. البته شایان ذکر است که پیدایش جهان از خلاء کوانتومی” فقط یکی از نظریات درباره‌ی پیدایش جهان است و نظریات دیگری نیز در مورد پیدایش جهان وجود دارد، به عنوان مثال تعداد زیادی از دانشمندان نظریه‌ی پیدایش جهان از خلاء کوانتومی( که آتئیست‌ها به آن پیدایش جهان از هیچ می‌گویند) را قبول نداشته و در عوض نظریات دیگری مانند نظریه‌ی ریسمان، نظریه‌ی بیگ باونس و نظریه‌ی پیدایش جهان از بذرهای سیاه‌چاله‌ای و… را قبول دارند. به عبارت دیگر نظریه‌ی پیدایش جهان از هیچ” صرفاً یک حدس است ولی با فرض درست بودن آن نه تنها هیچ تناقضی با وجود خدا ندارد، بلکه بدون وجود خدا که بستر و شرایط لازم برای ایجاد جهان را فراهم کرده باشد، این نظریه کاملاً ناکارآمد است.

 

توضیحاتِ دقیق‌تر درباره‌ی خلاء کوانتومی” که ناباوران به عمد به آن هیچ” می‌گویند در سایت‌های علمی Science News  و Scientific American در لینک‌های زیر:

https://blogs.scientificamerican.com/cross-check/science-will-never-explain-why-theres-something-rather-than-nothing/

https://www.sciencenews.org/article/void-dives-physics-nothingness?tgt=nr

 

 

2- ادعای دوم خداناباوران: اگر به دنیای زیر اتمی بروید، ذره‌هایی هستند که خود به خود به وجود آمده و از بین می‌روند.

پاسخ: ابتدا باید گفت که دانشمندان در توضیح نحوه‌ی به وجود آمدن این ذرات به وضوح می‌گویند: که از فهم و درک بشر خارج است. در واقع در سطح کوانتومی(یعنی دنیای اتم و زیر اتمی) و در بازه‌های بسیار بسیار کوچک از زمان، دانش ما درباره‌ی مقدار انرژی موجود در خلاء از بین می‌رود و عملاً، دانشمندان هیچ آگاهی‌ای نسبت به انرژی و مقدار آن در این بازه‌های بسیار کوچک از زمان ندارند، به گونه‌ای که در این بازه‌های بسیار کوچک از زمان، انرژی فراتر از درک ماست و عملاً می‌تواند به شکل ذرات و پاد ذرات درآید و از بین رود. به عبارت دیگر هیچ کس در دنیا دلیل واقعی به وجود آمدن این ذرات را نمی‌داند و به همین دلیل گفته می‌شود این ذرات خود به خود به وجود می‌آیند. اما همان‌گونه که در قسمت قبل نیز بیان کردیم، یک نکته بدیهی است و آن این‌که هیچ چیز مادی‌ای خود به خود به وجود نمی آید، مگر اینکه شرایط لازم، بستر اولیه و قوانین لازم برای آن محیا شده باشد. بدیهی است که اگر انرژی وجود نداشت و اگر قوانین پیچیده و تا حدّ زیادی ناشناخته‌ی مکانیک کوانتومی بر این انرژی حکم فرما نبود، قطعا این ذرات به وجود نمی‌آمدند و از بین نمی‌رفتند. واضح است که چون بستر اولیه و شرایط لازم برای آن از طرف یک طراح محیا شده، این ذرات به وجود آمده و از بین می‌روند.توضیحات دقیق‌تر درباره‌ی اینکه چگونه در بازه‌های بسیار کوچک از زمان، آگاهی ما درباره‌ی انرژی موجود در خلاء از بین رفته و انرژی فراتر از درک ما به ذرات و پاد ذرات تبدیل می‌شود در لینک زیر( در ادامه نیز مجدداً درباره‌ی ایجاد این ذرات مطابی ارائه خواهیم کرد)

https://www.theguardian.com/science/2013/nov/10/what-is-heisenbergs-uncertainty-principle

 

3- ادعای سوم خداناباوران: طبق قانون پایستگی انرژی، انرژی همیشه وجود داشته و ابدی بوده و به خدا احتیاج نیست.

پاسخ: اولاً قانون پایستگی انرژی صرفاً به ما می‌گوید که انرژی نه از بین می‌رود و نه به آن افزوده می‌شود بلکه از حالتی به حالت دیگر تغییر می‌کند. قانون پایستگی انرژی درباره‌ی منشاء انرژی و اینکه اصلاً چرا به جای هیچ، انرژی وجود دارد سخنی نمی‌گویید. به راحتی میتوانست انرژی وجود نداشته باشد، در نتیجه؛ جهانی نیز به وجود نیاید و در نتیجه ما نیز الان وجود نداشتیم. موضوع قانون پایستگی انرژی از منشاء انرژی و اینکه اصلاً چرا به جای هیچ، انرژی وجود دارد جداست. دوماً انرژی به تنهایی نمی‌تواند جهان را به وجود آورد، بلکه قوانینی که بر این انرژی حاکم است(مانند قوانین مکانیک کوانتومی و سایر قوانین فیزیکی) باعث شکل‌گیری جهان شده است. آیا قانون پایستگی انرژی درباره‌ی این قوانین نیز سخن گفته است؟! قطعاً خیر، همانگونه که بالا نیز ذکر کردیم، این انرژی و این قوانین فیزیکی که منجر به ایجاد جهان شده، خود یک مکانیزم است و مانند هر مکانیزم دیگری احتیاج به طراح دارد.

 

4- ادعای چهارم خداناباوران: نیروی گرانش عامل شکل‌گیری همه‌ی ستاره‌ها و کهکشان‌ها است و ما را از وجود خدا بی‌نیاز می‌کند.

اسخ: متاسفانه آتئیست‌ها نمی‌دانند که وقتی ما می‌گوییم خدا جهان را به وجود آورده است، منظورمان این نیست که جهان به طور آنی به شکل فعلی خود ایجاد شده است. یکی از ابتدایی‌ترین نکات این است که خدا با وضع قوانین و نیروهای طبیعت این جهان را به این شکل فعلی آفریده است. یکی از این نیروها که جزو مهمترین نیروها نیز است، نیروی گرانش(جاذبه) است. به طور خلاصه باید گفت که نیروی گرانش خود یکی از نیروها و ابزارهایی است که خدا برای ایجاد جهان وضع کرده است. علاوه بر نیروی گرانش، نیروهای مهم دیگری نیز  وجود دارند. مانند نیروی الکترومغناطیسی، نیروی قوی هسته‌ای، نیروی ضعیف هسته‌ای و…

 

5- ادعای پنجم خداناباوران: در مکانیک کوانتومی، با توجه به اصل عدم قطعیّت” همه چیز تصادفی است و هیچ قطعیّتی وجود ندارد.

پاسخ: ابتدا نکته‌ی بسیار جالب اینکه 9 روز پیش(22 مارس 2017) ژورنال نیچر(Nature) و سایت‌های علمی phys .org و Science Daily اعلام کردند که دانشمندان توانسته‌اند اصل عدم قطعییت را دور بزنند. به عبارت دیگر فیزیک‌دانان، روشی برای از میان برداشتن اصل عدم قطعییت هایزنبرگ ارائه دادند که در آن عدم قطعییت کوانتومی توسط دستگاه مورد نظر نادیده گرفته می‌شود.

لینک این خبر که 9 روز پیش(22 مارس 2017) در سایت علمی phys .org منتشر شده است:

https://phys.org/news/2017-03-scientists-evade-heisenberg-uncertainty-principle.html

لینک خبر در سایت علمی Science Daily :

https://www.sciencedaily.com/releases/2017/03/170322143233.htm

لینک خبر در ژورنال نیچر:

http://www.nature.com/nature/journal/v543/n7646/full/nature21434.html

با این وجود ما اصل عدم قطعییت” را تشریح می‌کنیم که برایتان روشن شود این اصل به هیچ وجه ربطی به دیدگاه آتئیست‌ها ندارد. در واقع کافی است که معنای واقعی اصل عدم قطعییت” را بدانید که به وضوح برایتان روشن شود اصل عدم قطعیت” نه تنها ربطی به دیدگاه مدّ نظر آتئیست‌ها ندارد، بلکه بلعکس، نشان‌دهنده‌ی عظمت خدا و عجز و ناتوانی انسان‌هاست. اولین بار دانشمندی به نام هایزنبرگ” با فرمول‌های ریاضی نشان داد که انسان‌ها نمی‌توانند سرعت و مکان ذرات کوانتومی مانند الکترون را به طور همزمان تعیین کنند. یعنی اگر سرعت الکترون را تعیین کردند دیگر نمی‌توانند مکان آن را تعیین کنند و اگر مکان آن را تعیین کردند دیگر سرعت آن را نمی‌توانند تعیین کنند. در واقع دانشمندان متوجه شدند که در میزان درک و فهمشان از طبیعت، محدودیت وجود دارد و بعضی از پدیده‌ها را نمی‌توانند به طور کامل درک کنند. به عبارت دیگر در سطح کوانتومی نمی‌توانند به طور همزمان همه‌ی ویژگی‌های برخی پدیده‌ها را به طور همزمان تعیین کنند. مثال دیگری برای اصل عدم قطعییت” ایجاد ذرات و پاد ذرات در خلاء” است( همان‌که ناباوارن به آن، ایجاد خود به خودی ذرات می‌گویند و در بالا توضیح دادیم). اگر خلاء را در نظر بگیرید، انسان‌ها هیچ‌گاه نمی‌توانند به طور همزمان در مورد زمان” و میزان انرژی” در این خلاء اظهار نظر کنند و در بازه‌های بسیار بسیار کوچک از زمان، میزان آگاهی و دانش انسان‌ها از انرژی و مقدار آن، در خلاء از بین می‌رود و عملاً این انرژی فراتر از درک بشر می‌تواند به ذرات و پاد ذرات تبدیل شده و سریع از بین روند.به‌طور خلاصه تعیین هم‌زمان مکان و سرعت الکترون و همچنین ایجاد این ذرات زیراتمی از درک و فهم انسان‌ها فراتر است و به همین دلیل در مورد این گونه پدیده‌ها اصل عدم قطعییت” را بیان می‌کنیم. به عبارت دیگر اصل عدم قطعییت” به معنای ناتوانی و ضعف انسان‌ها در تعیین هم‌زمان همه‌ی ویژگی‌های برخی از پدیده‌های کوانتومی است و ربطی به ادعاهای ناباوران ندارد.هرچند همان‌گونه که در بالا نیز اعلام کردیم، اکنون دانشمندان توانسته‌اند اصل عدم قطعییت را دور بزنند و عملاً از میان بردارند.لینک مقاله‌ی گاردین” که در آن اصل عدم قطعییت” و پیدایش ذرات و پاد ذرات” در خلاء را به طور کامل توضیح میدهد

https://www.theguardian.com/science/2013/nov/10/what-is-heisenbergs-uncertainty-principle

 

6- ادعای ششم خداناباوران: ذره‌ای با نام بوزن هیگز کشف شده که عامل به وجود آمدن همه‌ی ذرات دیگر است.

پاسخ: این سخن ناشی از عدم اطلاعات ناباوران ایرانی است که ذره‌ی بوزن هیگز را به عدم وجود خدا ربط می‌دهند. در واقع لحظات بسیار اندکی بعد از رخ دادن بیگ بنگ(انفجار بزرگ)، تمام فضا توسط میدانی به نام میدان هیگز پوشیده می‌شود. ذره‌ی بوزن هیگز( و میدان حاصل از آن) دارای این ویژگی است که به سایر ذرات جِرم می‌دهند. ذره‌ی بوزن هیگز خود محصول بیگ بنگ است و بعد از بیگ بنگ به وجود آمده و در واقع این ذره نیز مانند سایر ذرات و سایر قوانین و نیروهای فیزیکی توسط خدا وضع شده‌اند که منجر به شکل‌گیری جهان شوند. همان‌گونه که در قسمت‌های قبل نیز گفتیم، این نکته بدیهی است که خدا از طریق وضع قوانین و نیروهای مختلف، جهان را به وجود آورده است. یکی از این نیروها، میدان حاصل از ذره‌ی بوزن هیگز( میدان هیگز) است.

 

7- ادعای هفتم خداناباوران: قبل از بیگ بنگ زمان و مکان وجود نداشته، پس خدا نیز نمی‌توانسته وجود داشته باشد.

پاسخ: ابتدا باید گفت این جمله که قبل از بیگ بنگ، مکان وجود نداشته یک اشتباه رایج است. طبق تمام نظریات موجود درباره‌ی پیدایش جهان، قبل از بیگ بنگ، مکان وجود داشته است. به عنوان مثال طبق نظریه‌ی ریسمان، قبل از بیگ بنگ غشاء های پهناوری وجود داشته و وقتی این غشاء‌ها با یک‌دیگر برخورد کرده‌اند، بیگ بنگ( انفجار بزرگ) رخ داده و جهان ما به وجود آمده است.یا طبق نظریه‌ی پیدایش جهان از خلاء کوانتومی” ( که آتئیست‌ها به آن پیدایش جهان از هیچ نیز می‌گویند) قبل از پیدایش جهان، مکان وجود داشته و در آن مکان مقدار بسیار اندکی انرژی به همراه قوانین مکانیک کوانتومی وجود داشته است( به طور کلی اگر مکانی وجود نداشته باشد، پس انرژی و قوانین مکانیک کوانتومی نیز نمی‌توانسته وجود داشته باشد. قطعا انرژی و این قوانین باید در مکانی قرار داشته باشند). ضمن این‌که یک کودک خردسال نیز می‌داند که خدا در قید و بند زمان و مکان نیست. در واقع طبق دیدگاه ما، خدا فراتر از زمان و مکان است و به همین دلیل قبل از این‌که زمان و مکان وجود داشته باشند، خدا وجود داشته و این خدا بوده که زمان و مکان رو به وجود آورده است.

 

8- ادعای هشتم خداناباوران: همان‌گونه که میچو کاکو در یکی از کلیپ‌هایش بیان کرده است، مجموع انرژی‌های مثبت و منفی موجود در جهان برابر صفر است(یعنی میزان انرژی‌های مثبت موجود در جهان برابر میزان انرژی‌های منفی موجود در جهان است) و در نتیجه جهان مانند یه ناهار مجانی است.

پاسخ: متاسفانه اکثر ناباوران ایرانی سخنان میچو کاکو را به درستی متوجه نشده‌اند. جالب این که خوده میچو کاکو هیچوقت آتئیست نبوده است. همان‌گونه که می‌دانید جهان هستی در حال گسترش است. یعنی همین لحظه که شما در حال خواندن این متن هستید، جهان با سرعت زیادی در حال بزرگ تر شدن است. مسلماً میلیاردها سال پیش، جهان بسیار بسیار کوچک‌تر بوده و با گذر زمان به مرور بزرگ تر شده و کهکشان‌ها، ستاره‌ها و سیاره‌هایی گوناگونی به مرور شکل گرفته و در آینده نیز شکل خواهند گرفت. چگونه یک جهان بسیار بسیار کوچک به مرور بزرگ و بزرگتر می‌شود در حالی که میزان انرژی ثابت است؟!! جواب سوال در انرژی منفی است. با بزرگ‌تر شدن جهان و افزایش انرژی مثبت، هم‌زمان انرژی منفی نیز افزایش می‌یابد( انرژی منفی مانند انرژی گرانش) و در نتیجه همیشه مقدار انرژی مثبت و مقدار انرژی منفی با هم برابر بوده و عملاً هم‌دیگر را خنثی می‌کنند( جمع آن‌ها ثابت است). به عبارت دیگر جهان کوچک ما، به‌مرور به جهان بزرگ فعلی تبدیل شده است، بدون این‌که افزایش انرژی صورت گیرد. چون با بزرگ تر شدن جهان و افزایش انرژی مثبت، به‌طور هم‌زمان انرژی منفی نیز افزایش یافته و در نتیجه مجموع انرژی‌ها همیشه ثابت است.به‌همین دلیل است که می‌گویند جهان مانند یک نهار مجانی است، یعنی همیشه مقدار انرژی مثبت و مقدار انرژی منفی با هم برابرند و در نتیجه مجموع آن‌ها ثابت است. بدیهی است که اگر نیروی گرانش وجود نداشت، مطمئناً انرژی ناشی از این نیرو که منفی است نیز وجود نداشت. همان‌گونه که در قسمت‌های قبل نیز گفتیم همه‌ی نیروها(مانند نیروی گرانش) و همه‌ی ویژگی‌های طبیعت(مانند انرژی منفی حاصل از نیروی گرانش) و… صرفاً ابزار و بستر لازم برای ایجاد جهان هستند. خدا از طریق وضع همین نیروها و ویژگی‌هاست که جهان را ایجاد کرده است. در واقع این نشان از ظرافت و زیبایی خلقت خدا دارد که جهانی به این عظمت را به گونه‌ای آفریده که همیشه مجموع انرژی‌های مثبت و منفی در آن برابر باشد.

 

9- ادعای نهم خداناباوران: با توجه به جهان‌های موازی، همه‌ی قوانینی که برجهان ما حاکم است به طور شانسی تعیین شده است و جهان ما صرفاً یک جهان در بین میلیارد‌ها جهان است.

پاسخ: اولاً جهان‌های موازی و به طور کلی این ادعا که جهان‌های دیگری به غیر از جهان ما وجود دارد، کوچک‌ترین شاهد علمی ندارد و به عقیده‌ی بسیاری از دانشمندان هیچ گاه مدرکی دال بر وجود جهانی دیگر یافت نخواهد شد. ضمن این‌که وجود جهان‌های دیگر ارتباطی به وجود نداشتن خدا” ندارد. زیرا حتی اگر بپذیریم که میلیاردها جهان به غیر از جهان ما وجود دارد، اولاً پاسخی به این سؤال نیست که اصلاً چرا به جای هیچ، این جهان‌ها وجود دارند و دوماً خودِ این مکانیزمی که منجر به ایجاد جهان‌های دیگر شده است، احتیاج به طراح دارد، همان‌گونه که هر مکانیزم دیگری احتیاج به طراح دارد.لینک دانشگاه کلمبیای آمریکا که سال 2017 اعلام کرد؛ ادعای وجود جهان‌های دیگر کاملاً غیر علمی و فاقد هرگونه شاهدی است

Fake Physics

 

 

10- ادعای دهم خداناباوران: نظریه‌ی ریسمان نحوه‌ی به وجود آمدن جهان و ذره‌ها از انرژی را توضیح میدهد.

پاسخ: ابتدا باید دانست که به دلیل ناکارآمدی نظریه‌ی ریسمان، دانشمندانی که به این نظریه علاقه داشتند آن را گسترش داده و نظریه‌ی اِم(M) و نظریه‌ی اف(F) را مطرح کرده‌اند. به‌طور کلی اساس این نظریه‌ها این است: همه‌ی ذرات بنیادی که جهان را تشکیل می‌دهند، در واقع ریسمان‌هایی از انرژی هستند که در حالت‌های متفاوت در حال ارتعاش هستند. همچنین همان‌گونه که بالا نیز ذکر کردیم، طبق این دیدگاه غشاء های پهناوری در بُعد چهارم( که ما آن‌ها را نمی‌بینیم) وجود دارند و هنگامی که این غشاء ها به هم برخورد می‌کنند بیگ بنگی رخ می‌دهد و جهان ما نیز اینگونه به وجود آمده است. طبق این نظریه، به جز جهان ما، باید میلیارد‌ها جهان دیگر نیز وجود داشته باشد. همان‌گونه که بالا نیز توضیح داده شد، هیچ شاهد علمی برای این نظریه وجود ندارد و صرفاً یک حدس و گمان است که به احتمال بسیار زیاد برای همیشه نیز به عنوان حدس باقی بماند.ضمن این‌که طبق این نظریه نیز چون شرایط لازم و بستر اولیه برای ایجاد جهان محیا شده بوده است( وجود غشاء ها در بُعد چهارم) جهان به وجود آمده است. به‌طور خلاصه نظریه‌ی ریسمان صرفاً یکی از نظریاتی که سعی بر توضیح جهانی دارد که خدا خلق کرده است، هرچند این نظریه نیز صرفاً یک حدس و گمان است

http://www.realclearscience.com/blog/2016/01/string_theory_has_failed_as_a_scientific_theory.html

 

پایان مقاله


حادثه عاشورا و شهادت حضرت سید الشهداء(علیه السلام) مصائب، اسارت‌ها و جنایات خونباری که در صحرای کربلا و سپس کوفه و شام انجام شد اینگونه نیست که تنها یک فاجعه نو ظهور و به دست افرادی معین و در زمانی خاص صورت گرفته باشد، بلکه این جنایت عظیم تاریخ بشریت از زمان انحراف مسیر امامت و ولایت، پس از شهادت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و به دست عاملین سقیفه شوم بنی ساعده آغاز و صورت گرفت. با تحقیق و جستجو در تاریخ و با توجه به روایات و زیارات صادره از ائمه معصومین(علیهم السلام) نشان می‌دهد که عامل اصلی شهادت حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) و جنایات عظیم آن، در حقیقت به شورای شوم سقیفه بنی ساعده و عاملین آن – ابوبکر و عمر- باز می‌گردد و آن دو بودند که این خیانت‌های بی شرمانه را برای پدید آورندگان صحنه کربلا، یزید و یزیدیان، طرح و برنامه ریزی کردند.
به بیان دیگر؛ در واقع سنگ زیرین این جنایات به دست آن دو بنا نهاده شد، چرا که معاویه و فرزند ناپاکش یزید در ابتدا هیچ جایگاهی در بین مسلمین نداشتند و این عمر و ابوبکر بودند که در عهد خلافت غاصبانه‌شان حکومت شام را به معاویه سپردند و او را برای روی کار آمدن و تصاحب خلافت آماده ساختند و از همین جا بود که پایه‌های حکومت و خلافت امویان بنا نهاده شد.
خورازمی یکی از علمای اهل سنت در کتاب مقتل الحسین علیه السلام خود چنین اعتراف می کند:
فَوَقَفَ یَسْتَرِیحُ وَ قَدْ ضَعُفَ عَنْ الْقِتَالِ فَبَیْنَا هُوَ وَاقِفٌ إِذْ أَتَاهُ حَجَرٍ فَوَقَعَ عَلَى جَبْهَتِهِ فَسَأَلْتُ الدِّمَاءَ مِنْ جَبْهَتِهِ فَأَخَذَ الثَّوْبِ لیسمح عَنْ جَبْهَتِهِ فَأَتَاهُ سَهْمٌ مُحَدَّدٌ مَسْمُومٌ لَهُ ثَلَاثُ شُعَبٍ فَوَقَعَ فِی قَلْبِهِ فَقَالَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلَامُ بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَى مِلَّهِ رَسُولِ اللَّهِ وَ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ قَالَ إِلَهِی إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقْتُلُونَ رَجُلًا لَیْسَ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ ابْنُ نَبِیٍّ غَیْرُهُ ثُمَّ أَخَذَ السَّهْمَ وَ أَخْرَجَهُ مِنَ وَرَاءِ ظَهْرِهِ فَانْبَعَثَ الدَّمِ کَالْمِیزَابِ فَوَضَعَ یَدَهُ عَلَى الْجُرْحِ فَلَمَّا امْتَلَأَتْ دَمًا رَمَى بِهِ بِهَا إِلَى السَّمَاءِ فَمَا رَجَعَ مِنْ ذَلِکَ قَطْرَهً وَ مَا عَرَفْتَ الْحُمْرَهُ فِی السَّمَاءِ حَتَّى رَمَى الْحُسَیْنِ بِدَمِهِ إِلَى السَّمَاءِ ثُمَّ وَضَعَ یَدَهُ عَلَى الْجُرْحِ ثَانِیًا فَلَمَّا امْتَلَأَتْ لَطَخَ بِهَا رَأْسُهُ وَ لِحْیَتِهِ وَ قَالَ هَکَذَا وَ اللَّهِ أَکُونَ حَتَّى أَلْقَى جَدِّی مُحَمَّداً وَ أَنَا مَخْضُوبٌ بِدَمِی وَ أَقُولُ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَتَلَنِی فُلَانٌ وَ فُلَان

چون بر بدن مبارک امام حسین علیه السلام ۷۲ زخم وارد شد ایستادند تا اندکى استراحت کنند، ضعف بر بدنشان غالب شده بود، به طوری که دیگر توان جنگ را نداشت، در این هنگام ناگاه سنگى آمد و بر پیشانیش خورد و خون جاری شد، پس پیراهنش را بالا گرفت تا خون را از پیشانیش پاک کند که ناگاه تیر تیز سه شعبه و مسمومى آمد و بر قلب حضرت نشست. امام حسین علیه السلام گفت: بسم اللّه و باللّه و على مله رسول اللّه. آنگاه سر به آسمان بلند کرد و عرضه داشت: خداى من! تو مى‌دانى که اینان کسى را مى‌کشند که روى زمین فرزند پیامبرى جز او نیست. امام تیر را از پشت سر بیرون آورد و خون مانند ناودان جارى شد. دستش را زیر محل زخم گرفت و چون پر از خون شد به آسمان پاشیدند. که قطره ای از این خون به زمین بازنگشت و پیش از آن سرخى در آسمان دیده نشده بود. دو مرتبه دسته مبارک را زیر زخم گرفت و چون از خون پر شد به صورت و محاسنش مالید و فرمود: این‌گونه به خون خضاب خواهم بود تا جدّم محمدصلی الله علیه و آله را دیدار کنم و بگویم اى رسول خدا! فلانى و فلانى ( ابوبکر و عمر ) مرا کشتند.

مقتل الحسین، خوارزمی [م. ۵۶۸]، ج۲، ص 39.
تمامی کسانی که در علم حدیث و رجال شناسی کار کرده اند همه به اتفاق گویند مراد از فلان و فلان یعنی ابوبکر بن ابی قحافه و عمر بن خطاب

قاتلین امام حسین


شمر بهترین آدم!!!!!!!

 

علمای اهل سنت مثل بخاری و مسلم و احمد و دیگران حدیثی از رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) نقل کرده اند به این مضمون:بهترین شما مردم قرن من هستند، سپس کسانی که پس از آنان می آیند، سپس کسانی که پس از آنان می آیند.علمای اهل سنت اهل قرن رسول را صحابه، گروه بعدی را تابعین و گروه بعدی را تابعان تابعین دانسته اند.

الحدیث : " خیرکم قرنی ، ثم الذین یلونهم ، ثم الذین یلونهم " یعنی الصحابة والتابعین وأتباعهم .(تاج العروس، ابیدی، ج 18 ص 444)

اهل سنت بر اساس این حدیث بر برتر بودن صحابه نسبت به جمیع مسلمین در طول قرون استدلال کرده اند. اما ادامه ی حدیث از برتری تابعین نسبت به جمیع مسلمین به جز صحابه خبر می دهد. (توجه کنید که ما شیعیان معنای دیگری برای این حدیث داریم و در اینجا صرفا با نگاه اهل سنت به مساله می نگریم).

اکنون ببینیم که شمر بن ذی الجوشن که منسوب به قتل امام حسین (علیه السلام) نواده ی رسول گرامی اسلام (صلّی الله علیه وآله)، یکی از دو ریحانه ی او از دنیا و یکی از دو سرور جوانان بهشت، می باشد در نزد اهل سنت چه مرتبه ای دارد.

حافظ ابن عساکر که ذهبی - در سیر أعلام النبلاء ج 20 ص 554 - وی را "الامام العلامة الحافظ الکبیر المجود، محدث الشام، ثقة الدین" می خواند، شمر را چه خوانده است.

ابن عساکر که در تاریخ دمشق در پی معرفی کسانی است که وارد دمشق شده و در آنجا روایت نقل کرده اند، اسم شمر را هم در زمره ی روات حدیث آورده و او را "تابعی" می خواند. او نیز همانند بیشتر تاریخ صحابه نویسان، پدر شمر یعنی ذی الجوشن را صحابی می نامد.

شمر بن ذی الجوشن واسم ذی الجوشن شرحبیل ویقال عثمان بن نوفل ویقال أوس بن الأعور أبو السابغة العامری ثم الضبابی حی من بنی کلاب کانت لأبیه صحبة وهو تابعی أحد من قاتل الحسین بن علی وحدث عن أبیه روى عنه أبو إسحاق السبیعی ووفد على یزید بن معاویة مع أهل بیت الحسین .(تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج 23 ص 187 رقم 2762)

شبیه همین سخنان را صفدی هم گفته است:شمر بن ذی الجوشنأبو السابغة العامری ثم الضبابی حی من بنی کلاب کانت لأبیه صحبة وهو تابعی أحد من قاتل الحسین رضی الله عنه وحدث عن أبیه روى عنه أبو إسحاق السبیعی وفد على یزید مع أهل البیت وهو الذی احتز رأس الحسین .(الوافی بالوفیات، الصفدی، ج 16 ص 105)

اکنون با قرار دادن حدیث اولی که ذکر شد و برداشتی که اهل سنت از آن می کنند، و نیز این که شمر جزء تابعین است، معلوم می شود که بر اساس نظریات اهل سنت، شمر بن ذی الجوشن بعد از صحابه از بهترین مسلمانان همه ی تاریخ می باشد!!!

دقت کنید که

در کتابش نام روات حدیث را آورده، یعنی شمر بن ذی الجوشن نزد اهل سنت جزء روات حدیث است!!!!!!!! درست به همین دلیل است که می بینیم نام وی در کتب رجالی اهل سنت قرار گرفته است. از جمله:میزان الاعتدال، الذهبی، ج 2 ص 280 رقم 3742/لسان المیزان، ابن حجر، ج 3 ص 152 و 153 رقم 546/

گرچه ذهبی وی را "لیس بأهل للروایة" خوانده، و شاید این نشان می دهد که اهل سنت حدیثی از وی نقل نکرده اند؛ اما باید به عرض برسانیم که متاسفانه اهل سنت از وی حدیث نقل کرده اند آن هم در یکی از کتب ستّه، یعنی یکی از شش کتاب برتر حدیثی خود یعنی سنن ابی داوود. اگرچه حدیث وی را احمد حنبل و دیگران هم نقل کرده اند.

حدیث وی در سنن ابی داوود این است:حدثنا مسدد ، ثنا عیسى بن یونس ، أخبرنی أبی ، عن أبی إسحاق ، عن ذی الجوشن رجل من الضباب ، قال : أتیت النبی صلى الله علیه وسلم بعد أن فرغ من أهل بدر بابن فرس لی یقال لها القرحاء ، فقلت : یا محمد ، إنی قد جئتک بابن القرحاء لتتخذه ، قال : " لا حاجة لی فیه ، وإن شئت أن أقیضک به المختارة من دروع بدر فعلت " قلت : ما کنت أقیضه الیوم بغرة ، قال : " فلا حاجة لی فیه " .(سنن أبی داود، ابن الأشعث السجستانی، ج 1 ص 635 و 636 - کتاب الجهاد، باب فی حمل السلاح إلى أرض العدو، ح 2786)

البته در این حدیث نامی از وی برده نشده، اما این از تدلیس ابو اسحاق سبیعی است! سیوطی - در أسماء المدلسین ص 77 - راجع به وی می گوید: مشهور بالتدلیس!

ابوزرعه می گوید: حدیث سبیعی از ذی الجوشن مرسل است، زیرا ابو اسحاق از ذی الجوشن چیزی نشنیده است.قال وسمعت أبا زرعة یقول وحدیث ابن عیینة عن أبی إسحاق عن ذی الجوشن هو مرسل لم یسمع أبو إسحاق من ذی الجوشن .(تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج 8 ص 58)

شبیه همین را ابو حاتم رازی می گوید:ذو الجوشن الکلابی الضبابی له صحبة روى عنه أبو إسحاق السبیعی ، مرسل ، سمعت أبی یقول ذلک .(الجرح والتعدیل، الرازی، ج 3 ص 447)

در واقع ابو اسحاق سبیعی این حدیث را از ذی الجوشن نشنیده، بلکه از طریق پسرش شنیده، اما نام وی را نیاورده است!!! ابن حنبل و بخاری قول ابن عیینه را در این باره آورده اند:سفیان بن عیینه پس از نقل این حدیث می گوید: پسر ذی الجوشن همسایه ی ابو اسحاق سبیعی بود، و به نظرم سبیعی این حدیث را از او شنیده است.قال سفیان فکان ابن ذی الجوشن جارا لأبی إسحاق لا أراه الا سمعه منه .(مسند احمد، الإمام احمد بن حنبل، ج 3 ص 484)

قال محمد بن عباد حدثنا سفیان عن أبی إسحاق عن ذی الجوشن أبى شمر الضبابی وکان ابنه جارا لأبی إسحاق ولا أراه الا سمعه من ابن ذی الجوشن .(التاریخ الکبیر، البخاری، ج 3 ص 266)

 عین همین سخن از شقیق هم نقل شده است:قال شقیق وکان ابن ذی الجوشن جارا لأبی إسحاق ولا أراه إلا سمعه منه . قوله ولا أراه إلا سمعه منه یعنی أبا إسحاق سمعه من شمر بن ذی الجوشن عن أبیه .(تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج 23 ص 188)

ابن عبد البر، ابن اثیر، بغوی، ابن حجر، و عظیم آبادی هم به این مطلب تصریح کرده اند که ابو اسحاق سبیعی در واقع این روایت را از شمر بن ذی الجوشن نقل کرده است:وقیل إن أبا إسحاق لم یسمع منه وإنما سمع حدیثه من ابنه شمر بن ذی الجوشن عن أبیه .(الاستیعاب، ابن عبد البر، ج 2 ص 468/أسد الغابة، ابن الأثیر، ج 2 ص 139)

وقال أبو القاسم البغوی وابن عبد البر وقیل إن أبا إسحاق لم یسمع منه وإنما سمع من ابنه شمر.(تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج 3 ص 193)

قال أبو القاسم البغوی : ولا أعلم لذی الجوشن غیر هذا الحدیث ویقال أن أبا إسحاق سمعه من شمر بن ذی الجوشن عن أبیه والله أعلم .(عون المعبود، العظیم آبادی، ج 7 ص 336)

این است موضع اهل سنت در قبال قاتل حسین: نقل روایت از او، البته با فریب و نیرنگ!و البته در یکی از کتب ستّه که برخی علمایشان آن ها را "صحاح ستّه" خوانده اند!!!تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

 

 


منبع : sonnat.net

معناى خدا»

نویسندگان: پیتر گیچ مرتضی قرایی

منبع: نقد و نظر 1378 شماره 1 و 2

 

چکیده

متن

اعتقاد به این که خدا متعالى است، به این معنا نیست که باید دستور زبان واژه خدا» را مجزا، یگانه، یا غیر قابل درک دانست; من زمانى که از دستور زبان سخن مى‏گویم این واژه را در معناى متعارفش به کار مى‏برم، نه در معناى مبهمى که نوویتگنشتاینیان (2) به کار مى‏برند. مى‏خواهم پیشنهادى روش‏شناختى ارائه دهم. اگر گزاره‏اى که در بردارنده واژه خدا» است معمابرانگیز بنماید، توجه به واژه‏اى که، به لحاظ دستور زبان، بتوان جایگزین آن واژه کرد کمک خواهد کرد. به مثل، اگر درصدد فهم این گزاره باشیم که خدا غایت قصواى بشر است، باید ببینیم گفتن این که ثروت، بهره‏مندیهاى جنسى، و یا قدرت نظامى نوعى غایت قصواى بشر است‏به چه امرى اشاره دارد.
گمان مى‏کنم در این که خدا»، به لحاظ دستور زبان، اسم عام است‏با دورانت (3) همراى باشم. با وجود این، حتى اگر خدا» را اسم خاص مى‏دانستیم، این امر از پرسشهاى بیشترى در باب شیوه معنادارى‏اش جلوگیرى نمى‏کرد مگر آن که، براستى، ، بر این باور مى‏بودیم که نامهاى خاص علایم بى‏معنا» (5) هستند. این دیدگاه به نحو قابل ملاحظه‏اى دیرپاست، ولى در نظر ندارم هم اکنون، همان چیزى را که بارها به زیان آن گفته‏ام تکرار کنم; فقط مى‏خواهم بگویم این دیدگاه، به نظر من، نامناسب و نامعقول است.
دورانت‏به نظریه [ویتگنشتاین در] Tractatus اشاره دارد، درباره چیزى که در کاربردى که ما از زبان داریم آشکار مى‏شود، sichzeigt ،اما در زبان نمى‏تواند توصیف شود. به سادگى تمام مى‏توان در این باب، به ویتگنشتاین (6) ایرادهایى گرفت که کاملا غیر قابل حل به نظر برسند; ولى، به گمان من، ژرف‏اندیشى بیشتر نشان مى‏دهد که نظریه ویتگنشتاین بسیار توجیه‏پذیرتر از آن است که دورانت تصور مى‏کند. با وجود این، شاید پى‏گیرى بیشتر این خط فکرى، در این مقام، غیر ضرور باشد; زیرا براساس نظریه Tractatus ،هر نشانه زبانى، (7) ساده یا پیچیده، ویژگیهایى دارد که خود را نشان مى‏دهد، ;[sichzeigen ] اما، نمى‏توان آن را توصیف کرد. این امر ویژگى خاص و شگفت‏انگیز (8) واژه خدا» نیست.
این نظریه قرون وسطایى که نمى‏دانیم خدا چیست، [sit quid ] بحثهاى آشفته بسیارى را در پى داشته است. این امرى است که تا اندازه‏اى از نادانى و، متاسفانه، تا اندازه‏اى از گرایش به پوشیده‏گویى و رازورزى (9) برمى‏خیزد. اگر کسى نپذیرد که مى‏توانیم بدانیم خدا چیست، [quid sit ] ،و با این همه، به اثبات امور گوناگونى در باب خدا مبادرت ورزد، به نظر مى‏آید گرفتار تناقض آشکارى باشد; اما ضرورت ندارد چنین باشد. (10) تقریبا هر اسناد ایجابى (11) به x را مى‏توان پاسخى به این پرسش دانست که x ] چیست؟» لکن پرسش این چیست؟» [`quid est| ] در فلسفه مدرسى (12) ، مانند چیست‏» [`Tl Eotlr| ] ارسطویى (13) که این پرسش از آن مشتق شده است، حوزه بسیار محدودترى از پاسخها را در بردارد. به مثل، سقراط (14) یک انسان، فیلسوف، داراى قامتى به طول پنج پا، پهن بینى، سالخورده، پسر سوفرونی (15) ، و ساکن آتن (16) است. همه اینها ویژگیهایى محسوب مى‏شوند که به ما چیزهایى را مى‏گویند که سقراط هست. لکن، براساس معیارهاى قرون وسطى، پاسخ این پرسش که آن چیست؟»، [`quid est?| ] فقط این است که سقراط انسان است‏».
در اینجا از مردم نمى‏خواهم که تفاوت بین اسنادهایى (17) که ماهوى یا جوهرى (18) اند و آنهایى را که ماهوى یا جوهرى نیستند، تفاوتى بدانند که به طور قاطع اثبات شده، تا چه رسد به این که آن را تفاوتى واضح بدانند. ولى کسى نیز حق ندارد، بدون چون و چرا، بپذیرد که مدت مدیدى است که کوششهاى جان لاک (19) بى‏اعتبارى این مزخرفات (20) قرون وسطى را نمایانده است. فراموش نکنیم که فلسفه جان لاک در باب الفاظ و مفاهیم ذاتى، (21) او را به این سمت و سو کشاند که تلاشهاى شیمیدانان را براى جداسازى نمونه‏هاى ناب انواع شناخته شده شیمى و تعیین خواص آنها به چیزى نگیرد. نوشته‏اند که شیمیدانان آقاى لاک را، صرفا، وراج و مساله‏ساز» مى‏دانستند (هولمیارد (22) ، 1931:143); و بنابراین، پژوهشهایشان را با موفقیت پى گرفتند. زمانى که سرجان لا (23) منبع شعاع نورانى خاصى در طیف (24) خورشید را هلیم‏» (25) نامید، امرى را درباره هلیوم اثبات مى‏کرد، اما درباره هلیوم نمى‏دانست که آن چیست، .[quid sit ] امروزه که مى‏توان هلیوم را به طور مجزا (26) ، ذخیره (27) ، و تبدیل به مایع (28) کرد، آن را بسیار بهتر مى‏شناسیم. اگر کسى شناخت کنونى ما از خدا» را با شناخت لا از هلیوم مقایسه کند، نه آشکارا سخن نامعقول گفته است، و نه در هر قولى که درباره خدا مى‏گوید، تناقض‏گویى کرده است.
به نظر من دورانت استدلال مى‏کند که چون گفته مى‏شود که خدا بسیط، کامل، نامتناهى، تغییرناپذیر، و یگانه‏» است، از این طریق، دست‏کم، بخشى از معناى واژه خدا» را دانسته‏ایم; هر ذاتى (29) که، دست‏کم، این ویژگیها (30) را نداشته باشد، خدا نیست. دورانت، در این بیان، به توماس آکویناس (31) قدیس اشاره دارد. ولى بحث توماس قدیس در باب این واژه‏ها پرسشهاى 3 تا 11 بخش اول مجموعه الهیات (32) [یا: احصاء علوم‏الدین] را در بر مى‏گیرد; و توماس قدیس این بحث را با بیان این امر آغاز مى‏کند که قصد آن دارد به ما بگوید گونه‏اى که خدا نیست، [de Deo quomodonon sit ] (توماس آکویناس، 811964: ج‏2، مقاله 1،3). و اگر بر روى بحث توماس قدیس از چند فقره کار کنیم، پى مى‏بریم که این نکته مقدماتى چقدر معتبر است. واژه‏هاى نامتناهى‏» و تغییرناپذیر»، ظاهرا، سلبى‏اند. توماس قدیس پرسش درباره بساطت‏خدا را با یک رشته نفیها، نفى این که خدا داراى این یا آن نوع تمایز یا ترکیب درونى است، که در آفریده‏ها یافت مى‏شود، پاسخ مى‏دهد. کامل‏» ایجابى‏تر مى‏نماید، لکن ژرف‏اندیشى بیشتر نشان مى‏دهد که چنین کمالى به عنوان کمال وجود ندارد. یعنى تا الف کاملى در ذهن نداشته باشیم و الف‏» نماینده یک واژه عام با محتواى معینى است نمى‏توانیم صکاملش را به نحو معقولى [به چیزى]، اسناد دهیم. پس از درس‏خطابه‏اى که در لیدز (33) براى دانشجویان سال اول ایراد کردم، یک دانشجوى خارجى، خیلى جدى، بر من خرده گرفت که: استاد! شما در درس‏خطابه‏تان، از دایره‏هاى کامل سخن گفتید، که بسیار خطاست. فقط خدا کامل است.» به ناچار به یاد آوردم، اگرچه مهربان‏تر از آن بودم که بگویم، که در انگلیسى (و بسیارى از زبانهاى دیگر اروپایى) صفت کامل‏» غالبا به اسم کودن‏» یا ابله‏» اسناد داده مى‏شود.
براستى، درشگفتم که دورانت یگانه‏» را بیانگر یکى از حیثیات ذات خدا مى‏داند. به یاد آوریم که دکارت (34) یگانه‏» را، زمانى که براى خدا به کار رود، به معناى ادغام جدایى‏ناپذیر همه صفات خدا مى‏گیرد. دکارت مى‏پندارد که این امر او را قادر مى‏سازد تا این شبهه احتمالى را دفع کند که تصور او از خدا منبع واحدى ندارد، بلکه از تصورات برآمده از منابع متعدد ساخته شده است. دکارت پاسخ مى‏دهد که یگانگى، یا انفکاک‏ناپذیرى همه صفات خدا، خود، یکى از صفات خداست! لازم یست‏باریک‏اندیشى ذهنى فرگه (35) را در کار آوریم تا این امر را مخدوش بیابیم. براستى توماس قدیس، خیلى پیش از فرگه، درباره کاربرد واژه یگانه‏» در باب خدا، [indivinis] بحث و بررسى کرد و، به روشنى، توضیح داد که این واژه به صفت ثبوتى‏اى دلالت ندارد، نمى‏تواند به گونه‏اى باشد، [non pointaliquid ] ،بلکه حاکى از امر تقسیم‏ناپذیر، [indivisio ] است; امر یگانه و چیز دیگرى در کار نیست. ذات الهى یگانه است; یعنى آن گونه که کفار تصور مى‏کردند (مانند ذات مریخ و زهره) یک ذات الهى و ذات الهى دیگر در کار نیست. شخص الوهى (36) ، مثلا روح‏القدس، یگانه است; یعنى، همان طور که اعتقادنامه آثاناسیوس (37) مى‏گوید، فقط یک روح‏القدس وجود دارد، نه سه تا (توماس آکویناس، 811964: ج‏6، مقاله 1. 30، 3).
بسیارى از آنچه دورانت مى‏گوید به تفاوت ادعایى میان خداى فلسفه و خداى مؤمن مسیحى (38) » مربوط است. البته، در آغاز، نظر وى را گیج‏کننده مى‏یابم. دیدگاه متون مقدس در باب خدا مدتها پیش از آن که، براى نخستین بار، پیروان [حضرت عیسى(ع)] مسیحى نامیده شوند پدید آمد. مهم‏تر آن که بسیار عجیب مى‏بینم که خداى آنسلمى (39) » با خداى مؤمنان مسیحى‏» مقایسه شود. مطمئنا، کسانى که به این سبک مى‏نویسند لابد توجه خود را به فصولى از [کتاب] مخاطبه با دیگرى (40) معطوف کرده و کاملا فراموش کرده‏اند که آنسلم قدیس یکى از معروف‏ترین آثارش را نوشت تا آنچه را نزد یونانیان مضحک‏» است‏شرح داده و مورد دفاع قرار دهد; یعنى این که گناهان ما، quanti pondt is! ،عشق خدا را فرو کشید تا در قالب انسان متولد شود و بر صلیب (41) بمیرد (آنسلم، 1940-1968: ج‏2، انسان رو به خدا، .([Cut Deus Homo ]
از این گذشته، خودم را از این که اندیشه‏تجربه‏»اى را بیافرینم که دورانت از موریس (42) نقل مى‏کند، کاملا ناتوان مى‏بینم. نمى‏توانم تصور کنم که به نحوى کشف کنم‏» که موجودى آگاه ولى نه همه‏دان، و از جهات دیگر محدود، جهان را آفریده باشد و تدبیر کند; همان‏طور که نمى‏توانم تصور کنم که به وسیله یک New Math. [ریاضیات جدید] کشف کنم که 0×3 صفر نیست. (یک متن درسى New Math. [ریاضیات جدید] بود که واقعا به این امر اشاره داشت، اما مؤلف آن یقینا مرتکب اشتباه شده بود.)
یک بار خبرنگارى (43) به من اصرار مى‏کرد که متون مقدس را بیشتر بخوانم تا بهتر بفهمم که خدا چگونه است. امیدوارم که همیشه مشتاق فراگیرى بیشتر، از متون مقدس باشم; [اما] عجالتا، مى‏خواهم پاره‏اى از مطالبى را که به نظر مى‏رسد که تاکنون فراگرفته‏ام، شرح دهم: خدا، از زمانى پیش از آن که کره زمین و جهان به وجود آید، تا اعصار و ادوار بى‏پایان (44) ، وجود داشته و خواهد داشت; خدا، صرفا با کلام خویش، همه چیز را آفریده است; خدا همه جا هست، و همه چیز را، در آسمان، زمین، و زیرزمین مى‏داند; خدا هرچه بخواهد مى‏کند، در حوزه‏هاى انسانى فرمان مى‏راند، (45) و فرمانروایان تبهکار را چون بازیچه‏هایى که کهنه‏شان مى‏کند و به دورشان مى‏افکند به کار مى‏گیرد; آنچه مشرکان به اسباب و علل طبیعى نسبت مى‏دهند اثر اوست; روز و شب و تابستان و زمستان را پدید مى‏آورد; شیرها را که در پى شکارشان نعره مى‏کشند روزى مى‏دهد; هر طفلى را در زهدان، قالب و شکل مى‏دهد; او انسان نیست که دروغ بگوید; حقیقت را مى‏گوید، و همیشه به وعده خویش وفادار است; و بسى بیشتر از اینها.
اما زمانى که از متون مقدس به فلسفه یونانى عطف توجه مى‏کنم، به نظر مى‏رسد که پژواکهایى از بسیارى از این ویژگیها را مى‏بینم. بویژه فلاسفه پیش از سقراط، و نه افلاطون، (46) را در نظر دارم. از انحراف مسیحیانى در شگفتم که، در عین دسترسى به تورات، درباره قانون‏گذارى کاملا غیرعقلانى و غیر اخلاقى جمهورى (47) افلاطون نه تنها بدون ابراز تنفر، بلکه با تحسینى متظاهرانه و جدى سخن مى‏گویند. (افلاطون در سنین پیرى، زمانى که براى دستگیرى و شست‏و شوى مغزى مردم قوانینى وضع کرد تا آنان را به براهین‏» خودش دال بر این که اجرام فلکى خدا هستند معتقد سازد، وضعش حتى بدتر شد. افلاطون، 1963: قوانین (48) ، کتاب دهم را ببینید.) لکن عقاید دینى فیلسوفان پیشین یونان، هر چند البته آمیخته با مطالبى است که از دیدگاه متون مقدس خطایى فاحشند، حاوى قواعد و اصول ارزشمندى است. گزنوفانس (49) خدایان انسان‏وار، شهوانى، و فریبکار سنت را به سخره مى‏گرفت و تعلیم مى‏داد که تنها خداى یگانه وجود دارد که سراسر، بینایى، شنوایى، و دانایى است و، بدون دشوارى، همه چیز را تحت تدبیر خویش دارد. هرکلیتس (50) درباره لوگوس (51) [ قانون جهانى] مى‏نویسد که همیشگى، جاودانه موجود (؟) است (وصف هومر (52) براى خدایان جاوید)، و هر چیزى مطابق با خواست او پدید مى‏آید، درباره حکمتى مى‏نویسد که همه چیز را هدایت مى‏کند. امپدکلس (53) از خدایى سخن مى‏گوید که دیدنى و لمس کردنى نیست; سر آدمى، دست‏یا پا، یا اندامهاى تناسلى پرمو» ندارد، بلکه اندیشه‏اى است مقدس و وصف‏ناپذیر که در سراسر جهان مى‏درخشد». آناکساگرس (54) با بیان این امر که: خورشید، فقط، جرمى شعله‏ور است و ماه، ، [Nous ] که از فرآیندهاى تغییر مادى متاثر نیست و داراى آگاهى و قدرت کامل نسبت‏به همه پدیدارهاست، جهان را اداره مى‏کند، مردم آتن را برمى‏آشفت. (کرک، رایون (57) ، و اسکافیلد (58) 1983 را ببینید.) تفاوت عمده‏اى بین همه اینها و توصیفات متون مقدس از خدا نمى‏بینم.
هرچند مى‏دانم کسانى هستند که دیدگاههاى دیگرى درباره دین عبرانى (59) و فلسفه یونانى دارند، من شخصا، به این اطمینان رسیده‏ام که دین قدیمى عبرانى دین چندگانه‏پرستى (60) ، و نیز داراى الهه‏گانى (61) بوده است; در یکى از تواریخ بنى‏اسرائیل خواندم که موسى(ع)، به احتمال، مار مقدسى را مى‏پرستید که در، به اصطلاح، تابوت عهد نگهدارى (62) مى‏شد. به یقین، انسان دیدگاهى کاملا متفاوت با تواریخ متون مقدس مى‏تواند داشته باشد; لکن، مصلحان یگانه‏پرست متاخر، این تواریخ را دستخوش تغییر و استحاله بنیادى قرار داده‏اند. خوب است‏بدانیم که مردم چگونه به این همه آگاه مى‏شوند. از سوى دیگر جان برنت (63) ، مشتاقانه، فلسفه آغازین یونان را به گونه‏اى تفسیر مى‏کند که هر گونه اثرى از خداپرستى زدوده شود. به مثل، لوگوس هرکلیتوس (؟) نظریه خود هرکلیتوس است، که او آن را همیشه معتبر (64) تلقى مى‏کند و، البته، چیزى که هر چیزى را بر طبق خود پدید مى‏آورد! (برنت، 1930:133) اینها آن نوع چیزهایى است که رجال (65) مى‏گویند; براستى نمى‏توانم درباره این موضوع بحث کنم.
در حالى که، به هیچ روى، نمى‏خواهم شناخت‏خدا را به وحى متون مقدس محدود کنم، این مساله را که آیا براستى، خداى حقیقى مورد پرستش است‏یا نه، فوق‏العاده جدى مى‏دانم. این مساله با این استدلال فیصله نمى‏یابد که چون فقط یک خدا وجود دارد، هیچ پرستشى که براى خدایى انجام شود، هیچ التماس و تضرعى،(؟) ، نمى‏تواند به هدف حقیقى نرسد. این استدلال، همان گونه که در کمال سادگى نشان داده شد، صرفا مغالطه (66) است. نکته‏اى که در آغاز این نوشتار در باب روش طرح شد، در اینجا رخ مى‏نماید. اکنون مثال پرستش خدا را به مثال حمایت‏ى تغییر دهیم، و نمونه‏اى فرضى را که در اثر دیگرى جعل کرده‏ام (گیچ، 1969:110-109) بررسى کنیم. تبلیغاتچى بى‏وجدانى درصدد به دست آوردن راى یک نفر به سود نامزدى است که نخست‏وزیر وقت، آقاى هارولد مک‏میلان، جانبدارى‏اش مى‏کند. راى‏دهنده [که] در دوران اختلال حواس ناشى از کهولت‏سن به سر مى‏برد، بدبختانه، آقاى مک‏میلان را با رامسى مک‏دونالد، قهرمان طبقه کارگر در دوران جوانى‏اش اشتباه گرفته است; از اسم Unionist [ اتحادگرا»]، اتحادیه‏هاى اصناف را به یاد مى‏آورد، نه حزب محافظه‏کار و اتحادگرا را. هرچند نخست‏وزیر وقت‏یک نفر بیش نبود، کاملا غیرمنصفانه است که پیرمرد را حامى آن نخست‏وزیر به شمار آوریم. به همین نحو، اگر انسانى در باب عقاید دینى، کاملا گمراه شده باشد، نمى‏توان وى را پرستنده تنها خداى واقعى به شمار آورد; زیرا، همان طور که توماس قدیس خاطرنشان مى‏سازد، متعلق اعتقادات او خدا نیست که بر حسب عقیده خودش خدا نیست، [quiaid quod ipse opinatur, nonest Deus ] (توماس آکویناس 811964: ج‏هفدهم، .(3ad 3 ,10 2a2ae
مى‏توانم نمونه‏هاى فراوانى بیاورم که در آنها این جهت‏گیرى کاملا نادرست التماس و تضرع،(؟) تقریبا مسلم است:
1. فرعون آخناتون (67) فقط خورشید را مى‏پرستید. نیایشهایش براى خورشید نمونه روشن التماس و تضرع،(؟) است. لکن خورشید خدا نیست و، براستى، یهودیان از چنین پرستشى، به کلى بیزارى مى‏جستند (سفرتثنیه (68) ، باب چهارم، آیه 19; و باب هفدهم، آیات 25; رساله یعقوب (69) ، باب سى‏ویکم، آیات 2628; خرقیال نبى (70) ، باب هشتم، آیات 1516).
2. بسیارى از انسانها مصداق التماس و تضرع،(؟) را پرستش کریشنا (71) مى‏دانند. اما چه واکنشى باید نشان دهم، زمانى که مى‏خوانم همان طور که در یک رساله تبلیغاتى هندویى خواندم که هرچند کریشنا از مادر بشرى متولد شده است، سرشت الهى‏اش را با همخوابگى (72) با هزاران زن در یک شب به نمایش گذاشت؟ آیا موجودى صرفا بشرى چنین کارى مى‏تواند بکند»؟!
3. در یک آگهى اشتغال در مورد مردى با عنوانى چون استاد دین دانشگاه، بر روى دیوار پشت‏سرش متوجه تصویرى از پیکرى نه با دستهایى بلند شدم: چهره‏اش خشن بود; به هر دستش سلاحى کشنده بود; و نوعى دامن رقص هاوایى با آستینهایى آویخته از شانه پوشیده بود. با شگفتى گفتم: چه موجود وحشتناکى!» او با لحنى جدى پاسخ داد: آیا تصدیق نمى‏کنى که این تصویر از نظر آنان نمایانگر موجودى متعالى (73) است؟» پاسخ دادم: این تصویر نمایانگر هرچه باشد، نمایانگر موجودى متعالى نیست!»
4. هر گونه پژوهشى در ادبیات مورمون (74) بى‏درنگ نشان مى‏دهد که خدایى که آنان مى‏پرستند، خدایى غیر واقعى است. براستى خود آنان، زمانى که به پرستش خداى بدون بدن، اعضا، یا عواطف‏» که در نخستین فقره از سى‏ونه فقره (75) آمده است‏حمله مى‏کنند، خود را کاملا به معرض نمایش مى‏گذارند. (76)
5. راستافارینها (77) شخصیتى اسطوره‏اى، بر انگاره هایل سلاسى (78) فقید، را به عنوان خدا مى‏پرستند. مردم به نحو شگفت‏انگیزى اکراه دارند که این دین را دروغین بنامند; به گمان من، به این دلیل که آنان این کار را نژادپرستانه‏» (79) مى‏دانند; لکن دینى که نسبت‏به سفیدپوستان جهت‏گیرى خصمانه دارد، درست‏به همان اندازه بیرحمانه دروغین است که دینى که مستم دشمنى با سیاهپوستان باشد.
6. برخى از مردم که مدعى نام مسیحى‏اند به خدایى ایمان دارند که چنان فاقد علم مطلق است که گاهى باورهایش‏» دروغ از کار در مى‏آید; بدین ترتیب، او مسئول پیشامدهاى غیر مترقبه ناپسندى است که ناشى از راهنمایى کردن نادرست انسانهاست. به طور خلاصه:
یک خداى منسوب به نسل و دودمان،
سایه بسیار بزرگ بشر، خداى جلیل [ بزرگوار]
(سر ویلیام واتسون (80) ، خداى ناشناخته‏»)
بحث‏خود را همنوا با سراینده مزامیر (81) [حضرت داود(ع)] به پایان مى‏برم (باب صدونوزدهم، آیات 104128): هر راه دروغ را مکروه مى‏دارم. یگانه خداى حقیقى خداى حقیقت است. خدا از بیرون حقیقت را نظاره نمى‏کند، چنانکه گویى درستى اندیشه‏هایش را، اساسا، مى‏توان براساس هماهنگى‏شان با معیارى داورى کرد (مى‏توان پرسید: مورد داورى چه کسى؟»); بلکه او همه حقایق را حقیقت ضرورى (82) را به توسط ذاتش، و حقیقت یا مشیت‏بالغه‏اش (85) پدید مى‏آورد. آن حقیقت که خداست غایتى است که جانهاى ما براى نیل به آن پدید آمده‏اند; و الا، ما چون بذرهایى که هرگز نرسیدند نارس مى‏ماندیم. هر خداى دیگرى خداى دروغین است; بویژه خدایى چون برخى افتخارات معاصران، که آن قدر از پدید آوردن حقیقت ناتوان است که حتى نمى‏تواند همیشه بدان برسد.
پى‏نوشتها:
 

1. Peter Geach
2. neo-Wittgensteinian
3. Durrant
4. Mill
5. meaningless marks
6. Wittgen stein
7. linguistic sign
8. peculiarity
9. an appetite for mystification
10. but it need not be anything of the sort
11. any affirmative predication
12. Scholastic
13. Aristotelian
14. Socrates
15. Sophroniscus
16. Athen
17. predications
18. quidditative or substantial
19. John Lock
20. Stuff
21. substantial terms
22. Holmyard
23. John Lockyer
24. sun|s spectrum
25. helium
26. isolated
27. stored
28. liquefied
29. whatever nature
30. characteristics
31. St Thomas Aquinas
32. Summa Theologiae
33. Leeds
34. Descartes
35. Frege
36. A Divine Person
37. Athanasian Greed
38. `The Christian believer|
39. `Anselmian| God
40. Proslogin
41. Gross
42. Morris
43. Acorrespondent
44. and for ages without end.
45. andrules inthe Ringdoms of men
46. plato
47. Republic
48. Laws
49. Xenophanes
50. Heraclitus
51. Logos
52. Homer
53. Empedocles
54. Anaxagoras
55. به احتمال قوى، بلکه یقینا، lump غلط چاپى است و صورت صحیح آن lamp ،به معناى چراغ است; چراکه معنا ندارد بگوییم ماه برآمدگى زمین است.
56. Kirk
57. Raven
58. Schofield
59. Hebrew religion
60. Polytheism
61. goddeses
62. Ark of the covenant
63. John Burnet
64. permanantly valid
65. men
66. is a mere paralogism
67. Pharaoh Akhnaton
68. Deuteonomy
69. Job
70. Ezekiel
71. Krishma
72. rogering
73. Supreme Being
74. Mormon
75. Thirty-Nine Articles
76. self-exposure
77. Rastafarians
78. the late Hail selassie
79. racist
80. Sir William Watson
81. Psolmist
82. necessary truth
83. contigent truth
84. operative will
85. permissive will


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها